eitaa logo
موکب و گروه جهادی شهدای مدافع حرم،مقاومت و جهان اسلام
274 دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
36.8هزار ویدیو
410 فایل
سخنرانی های رهبر عزیزمامن امان خامنه ای در کانال سنجاق شده است.اگر سخنرانی داشتید که در سنجاق نبود برای ما بفرستید تا سنجاق کنیم. ارتباط با ادمین @yaarhamarrahmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹تغییر زمین بازی از و به سرزمین های اشعالی "اسرائیل غاصب" حال در روزهای اخیر صهیونیست‌ها تلاش زیادی داشتند تا هم آتش آشوب را در جمهوری اسلامی ایران روشن کنند. همچنین برخی اقدامات مانند برعهده گرفتن دو آتش‌سوزی در تاسیسات وزارت دفاع کشورمان توسط رسانه‌های وابسته صهیونیستی، انجام دو حمله هوایی به مواضع مقاومت در دمشق و دیرالزور، تداوم جنایات در مسجدالاقصی و کرانه باختری و تلاش برای آشوب‌سازی در ایران، شعله‌های خشم را فعال کرد. همانطور که قبلا گفته شد، زمین بازی را تهران مشخص می‌کند و زمین بازی اصلی ما در خود سرزمین‌های اشغالی است و نه سوریه یا قفقاز جنوبی. ما اکنون با نیروی پُر به سمت دشمن رفته‌ایم. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 | @Sepah_Qodds | 🇮🇷
🌸🍃 گلرو گوهر گفت الان که حشمت مریض شده فکر میکنم بتونی خیاطی کنی و خرج خودمونو در بیاری گفتم البته ... من هر کمکی بتونم بهتون میکنم گوهر: حال مادرم چطوره ؟ گفتم خیلی خیلی خوبه من تمام سعی ام رو کردم و الان سر پاست و خیلی خوشحاله تا شب نشده باید برگردم ... راهی کلبمون شدم ... اونجا رو خونه ی خودم میدونستم خونه ای که هیچوقت نداشتم پیش خاله خانمی که بیشتر از مادر واقعی خودم دوستم داشت چند روز گذشت که چندتا زن از روستا به کلبمون اومدن و گفتن گوهر از خیاطیتون خیلی تعریف کرده اومدیم واسمون لباسی بدوزی منم خوشحال واسشون کار انجام میدادم و پول یا مواد غذایی که میدادند مقداریشو برای خودمون بر میداشتم و مقداریشو برای گوهر خانم و بچه هاش میفرستادم حالا شده بود یه دختر 12 ساله که تمامی زنای روستا واسه لباساشون پیش من میومدن و از این طریق گوهر خانمم به زندگی آرومی رسیده بود و گاه گاهی به ما سر میزد و حسابی تشکر میکرد سالها بود از اون خانم جوان خبری نداشتم تا اینکه یه روز صبح زود دوباره به کلبه ی ما اومد… با همون وقار و همون زیبایی در رو که باز کردم و دیدمش گفت : چقدر بزرگ شدی ... چقدر زیبا شدی گفتم ممنون اما شما اصلا تغییری نکردید خانم جوان : دختر جان ... مراسم عزایی داریم که باید برای صاحب عزا لباسی بدوزی منم چون میدونستم دستمزد خوبی گیرم میاد به خاله خانم اطلاع دادم و باهاش رفتم به همون عمارت رفتیم ... شیون عزا به گوش میرسید اما کسی رو نمیدیدم همون دختری که برایش لباس عروس دوختم رو دیدم که نشسته و گریه میکنه از خانم جوان پرسیدم : چی شده ؟؟؟ چه اتفاقی افتاده خانم جوان : این خانم دختره رییس طایفه ماست که برایش لباس عروس دوخته بودی و توی عروسی مجللی که داشت همه بی نهایت از لباس تعریف کردند شوهرش چند روز پیش توی جنگ طایفه ای کشته شد و الان برای مراسمش ایشون خواسته تا دوباره تو برایش لباس بدوزی من هم دست به کار شدم و با پارچه ها و حریر های مشکی که گذاشته بودند لباسی برایش دوختم ... اینبار از زودتر رسیدن وسایلم تعجبی نکردم اما به محوطه خیلی شک کردم چرا اینهمه صدای گریه و ناله میاد اما کسی رو نمیبینم دفعه قبل سنم کمتر بود چیزی متوجه نشدم اما الان دارم به خیلی چیزا شک میکنم اما چیزی به روی خودم نیوردم شب اولی که اونجا موندم تصمیم گرفتم چرخی در عمارت بزنم و سر و گوشی آب بدم ... از اتاق بیرون زدم و وارد سالن اصلی شدم سعی کردم صداها رو دنبال کنم به نزدیک پستویی رسیدم از پشت دیوار خیلی واضح صدای گریه و ناله می آمد .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽