eitaa logo
موکب و گروه جهادی شهدای مدافع حرم،مقاومت و جهان اسلام
275 دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
36.7هزار ویدیو
410 فایل
سخنرانی های رهبر عزیزمامن امان خامنه ای در کانال سنجاق شده است.اگر سخنرانی داشتید که در سنجاق نبود برای ما بفرستید تا سنجاق کنیم. ارتباط با ادمین @yaarhamarrahmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 سید مجتبی هاشمی متولد ۱۳۱۹ شمسی در محله شاهپور تهران، نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی بود. از او به عنوان فرمانده جنگ های نامنظم ایران نام برده اند.  سیدیحیی رحیم صفوی در تشریح خاطرات خود از حصر آبادان می گوید: گروه فدائیان اسلام به فرماندهی سردار بزرگ و شجاع سیدمجتبی هاشمی یکی از بهترین و قوی ترین گروه‌ها درابتدای جنگ بودند. حیطه فعالیت آنها در آبادان بود و مسوولیت‌ آنها عمدتا از تهران می‌آمدند. من یک بار بیشتر ایشان را ندیدم ولی انصافا شخص سیدمجتبی هاشمی یک شخصیت کاریزماتیک بود و هیکلی بسیار ورزیده و ورزشکاری و چهره بسیار نورانی‌ داشت و شجاع بود. گروه فدائیان اسلام تا زمان شهادت سید مجتبی هاشمی، یکی از بهترین و سازماندهی‌شده‌ترین گروه‌ها بود. آموزش‌هایشان منظم بود و سلاح و تجهیزات داشتند و تدارک و پشتیبانی‌شان هم منظم بود. در یکی دو تا عملیات شرکت داشتند. تا جایی که در ذهنم است این گروه در شکستن حصر آبادان هم نقش داشتند. عمدتاً هم از جوانان تهرانی بودند. واقعاً هم فدایی اسلام بودند و اسم بامسمایی داشتند.این گروه هیچ ربطی به فداییان اسلام و مؤتلفه نداشتند. اینها نیروهای کمیته انقلاب اسلامی بودند و لباسشان لباس کمیته بود. خود سید مجتبی هم از فرماندهان عالی‌قدر کمیته بود. بعدها خود ما هم در حد توپخانه به آنها کمک مستقیم می‌کردیم و تجهیزات می‌دادیم. در آن زمان وانفسا که هیچ‌کس نبود جلوی بعثی‌ها بایستد گروه فدائیان اسلام در جبهه شمال آبادان واقعاً افتخار آفریدند. در دو سه عملیات هم حضور داشتند. آنها در عملیات باز کردن جاده ماهشهر به آبادان هم شرکت داشتند. خیلی هم شهید دادند، تعدادش را یادم نیست. یکی از گروه‌های شجاع، فداکار، آموزش‌دیده و تابع بودند. اگر آن‌ها نبودند آبادان در معرض خطر قرار می‌گرفت. جانشان را فدا کردند. در آبادان غذا نبود، تدارکات نبود، آتش و شهادت بود و فدائیان اسلام شهدای زیادی دادند. در اوضاع سال ۵۹ که هر روز احتمال سقوط وجود داشت فدائیان اسلام انصافاً افتخار آفریدند و فداکاری کردند. مخصوصاً آقا سید مجتبی هاشمی که چهره‌ای نورانی داشت و آدم عارف‌مسلکی بود. یعنی معنویت داشت، صلابت داشت و مدیریت داشت. خیلی هم جذبه و قیافه زیبایی داشت. چهره‌ای نورانی داشت. خدا او را رحمت کند. ایشان محور نیروهایی شده بود که به جبهه می‌آمدند. البته بعضی‌ها هم یک مقدار ناخالصی داشتند ولی این جنگ همه ناخالصی‌ها را از بین برد. فرمانده جنگ های نامنظم ایران که بود؟ او پس از طی دوران متوسطه تحصیل، به ارتش آمد و به دلیل اندام ورزیده و قدرت بدنی زیاد، عضو نیروهای کلاه سبز شد. مدتی بعد اما از ارتش بیرون آمد و در زمره مخالفان رژیم پهلوی درآمد. از سال ۴۲ شروع به پخش اعلامیه و نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) کرد. زندگی او پیش از انقلاب، با گریز از دست نیروهای ساواک همراه بود. در زمان ورود امام از نوفل‌لوشاتو به تهران، عضو کمیته استقبال از ایشان بود. پس از آن پیروزی انقلاب به‌سرعت کمیته نیروهای انقلابی منطقه ۹ تهران را تشکیل داد. سفر به دستور خلخالی مجتبی هاشمی را فرمانده جنگ‌های نامنظم ایران دانسته‌اند. بعد از ناآرامی‌های کردستان، هاشمی از سوی خلخالی مأمور به شناسایی و دستگیری ضدانقلاب شد و به پاوه رفت. یک بار خواست با نیروهایش به جبهه برود که اتوبوس پیدا نکرد. موضوع را به خلخالی اطلاع دادند، وی می‌گوید خود را با دو اتوبوسی که با آنها مواد مخدر حمل می‌شده و الان توقیف است، به جبهه برسانید و بعد که به مقصد رسیدید، راننده را آزاد کنید. پس از خواباندن غائله کردستان و چند روز پس از آغاز جنگ ایران و عراق به همراه عده‌ای از دوستان و هم‌رزمان به‌صورت مستقل و داوطلب روانه آبادان شد و به انجام جنگ چریکی علیه عراق پرداخت. مدرسه محل استقرار او و یارانش، فداییان اسلام نام داشت و به همین خاطر گروه او نام فدائیان اسلام گرفت. گروه چریکی او نقش به سزایی در عدم تسخیر آبادان توسط عراق و رفع حصر این شهر داشت. هاشمی و خانواده‌اش بارها از سوی سازمان تروریستی مجاهدین خلق به مرگ تهدید شدند. هاشمی بعد از مدتی از جنگ، به تهران برگشت و مغازه لباس‌فروشی دایر کرد. او در سال ۱۳۶۴ در آستانه ماه مبارک رمضان از سوی گروه تروریستی سازمان مجاهدین خلق ترور شده و به شهادت رسید. او در بخشی از وصیت نامه اش نوشته است: امیدوارم که خداوند گناهانم را مورد بخشش قرار دهد. از کلیه کسانی که به طریقی دینی به آنها دارم طلب مغفرت می‌کنم. خواهش می‌کنم مرا ببخشید تا خدای مهربان هم شما را ببخشد. کسانی که به من دینی دارند، همه آنها را می‌بخشم، امید که خدای قادر متعال همه آنها را بیامرزد. از پدر و مادر عزیزم حلالیت می‌طلبم و همسر و فرزندانم را به شما می‌سپارم.
🌸🍃 زندگینامه شهید امیر حاج امینی تاریخ تولد: 1340/11/5 محل تولد: ساوه تاریخ شهادت: 1365/12/10 در عملیات کربلای 5 در شلمچه مسئولیت در جبهه: بیسیم چی گردان نصر لشگر 27 محمدرسول الله (ص) امیر عزیز از ائمه اطهار عمیق ترین حس خودشون رو به حضرت زهرا(س) ابراز می کردند. یکی از ویژگی های بارز ایشون این بود که فوق العاده دلسوز بودند ، به حدی که اگر چند دقیقه با ایشون صحبت میکردید به صمیمی ترین دوست شما تبدیل میشدند. در جوانی مکبر نماز بودند و بانگ الله اکبرشون در مسجد محل طنین انداز میشد. شغل ایشون در جوانی باتری سازی بود و کمی به زبان آلمانی هم تسلط داشتند. پدر شهید امیرحاج امینی در سال 1356 بر اثر سرطان و مادر بزرگوار این شهید هم در سال 1392 بر اثر بیماری قلبی عروقی فوت میکنند. مزار : بهشت زهرا - قطعه 29- ردیف60 - شماره 10 بیسیم چی ( از خاطرات شهیدحاج امینی ) خستگي نداشت. مي گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدين، بعدي ادامه بده... اينقدر بدن آماده اي داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چي. بيسيم چي (شهيد) پور احمد... - اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به اين اصل خيلي اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاري رو براي خود خدا بکني، خودش عزيزت مي کنه. آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اينطور معروف بشه. عکس معروف ( از خاطرات شهید حاج امینی ) بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. یه دفعه صدای شادی بچه ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی، بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد. ۱۰ ، ۲۰ دقیقه بیشتر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛ همینکه گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره. رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم. دو تا عکس ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش، یکی از صورتش (همون عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تا حال خودشه و داره زیر لب زمزمه ای می کنه. رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که دیگه شهید شد… ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌸🍃 زندگینامه شهید حسینعلی اکبری طاهره و حسین زن و شوهر بودند و به سختی زندگی خود را می گذراندند ولی توکل به خدا روزی خود را از درگاه حق می گرفتند .حسین به کار کشاورزی و دامداری می پرداخت و سعی اش تامین نیاز های خانواده بود تا اینکه سوم بهمن ماه سال ۱۳۴۰فرا رسید ، حسین و طاهره منتظر بودند تا صدای،اولین فرزند خود را بشنوند واین انتظار پایان رفت ، آری حسینعلی به دنیا آمد و دیده بر دنیای رنگارنگ گشود و سرمای زمستان با وجودش به گرما مبدل شد . حسینعلی روز،به روز بزرگ تر می شد و روستای مهدی خانلو وی را در دامان خود می پروراند . حسینعلی پس باهوش و مهربانی بود . دوران ابتدایی گذشت تا اینکه حسینعلی به ۱۴سالگی رسید، در این زمان بود که حسین و طاهره تصمیم گرفتند به اردبیل مهاجرت کنند چرا که وضعیت کاری حسین خوب نبود ، حسین در محله حسینیه خانه ای استیجاری برای خانواده اش تهیه کرد . حسین مجبود بود کارگری کنو و حسینعلی نیز در خانه به فرش بافی بپردازد تا کمک خرج خانواده باشد . او توانست در یکی از مدارس راهنمایی بنام هفتان ثبت نام کند تا حداقل در این اوضاع سخت از،درس عقب نماند . ایمان در تمام وجود او جای داشت و قرآن و نهج البلاغه را بسیار مطالعه می کرد. حسینعلی اوقات فراغتش را بیشتر با ورزش بدنسازی پر می کرد و اکثر اوقات نیز برای عبادت به مسجد می رفت چرا که با مسجد سال ها بود که انس،گرفته بود . روزگاز حسینعلی را پرورش داد و به سنین جوانی رساند تا اینکه حال و هوای جبهه و جنگ ذهنش را پر کرد . کلی کاری نمی توانست بکند چرا که همه مانع رفتن او می،شدند و از آنجا که تک فرزند خانواده بود ، پدر و مادرش نیز رضایت نمی دادند. زمانی که پدر ومادر دیدند که حسینعلی بزرگ شده ، به فکر ازدواج وی افتادند و دختر دایی اش را که از،قبل در نظر گرفته بودند ، به عنوان زوجه اش انتخاب کردند و به خواستگاری آسیه رفتند . مراسم عروسی بسیار ساده و بدون تشریفات در منزل پدر حسینعلی برگزار شد ، چندماهی از،زندگی حسینعلی و آسیه نگذشته بود که خداوند نوید فرزندی را به آنان داد و بعد از،ماه ها انتظار شهرام به دنیا آمد . قدمش،پربرکت بود وکار حسینعلی رونق گرفت و ت انست کار سیم کشی،وضع اقتصادی خود را بهتر کند . حسینعلی باامید و توکل به خدا روزگار را می گذراند و بزرگ ترین آرزویش،رفتن به جبهه و شهادت در راه خدا بود . او فرزندش را بسیار دوست داشت و وقتی با او بازی،می کرد قرآن را جلوی شهرام بازمی کرد و باانگشتان فرزندش کلمات قرآن را نشان می داد و برایش با صدای دلنشینی تلاوت می نمود . حسینعلی که سعی در رفتن به جبهه داشت بالاخره توانست در سال ۱۳۶۲با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مدت پنج سال قراردادی ببندد و در آنجا شروع به فعالیت کند و از طریق سپاه توانست به خدمت سربازی اعزام شود . دوره آموزشی را در تبریز گذراند و به جبهه رفت . بعد از دوره آموزشی خدمت سربازی به اهواز اعزام شد و به عنوان آر پی جی زن انتخاب شد . سه ، چهار ماهی از اعزام حسینعلی به جبهه نگذشته بود که اعلام کردند عملیاتی در پیش است اوکه خود را برای عملیات آماده می کرد . در وصیت نامه اش همه را خطاب قرار داد تا اگر کسی خواست حرف دل او را بشنود به وصیت نامه اش رجوع کند . هفتم اسفندماه ۱۳۶۲فرا رسید و عملیات خیبر آغاز،شد . رزمندگان در حال نبرد بادشمن بودند و حسینعلی نیز از جان مایه می گذاشت ، بعد از اتمام عملیات اعلام کردند حسینعلی در خاک عراق مفقود شده است . وقتی خبر به آسیه و پدرش و مادرش،رسید ،باور نمی کردند که حسینعلی شهیده شده و چشم به راه او بودند . مادر حسینعلی بعد از،گذشت دو یا سه سال از،مفقود شدن فرزندش طاقت نیاورد و در هجر فرزند دار فانی را وداع گفت ، پدر ماند در حالی که غم از،دست دادن فرزند و همسر بر دوش خود احساس،می کرد . سال ها گذشت تااینکه در خردادماه سال ۱۳۸۰آسیه که شهادت همسرش،را باور نمی کرد خواب عجیبی دید . وقتی صبح بیدار شد به همه گفت به او الهام شده که حسینعلی همین روزها می آید ، یک روز از این خواب نگذشته بود که خبر دادند پیکر مطهر حسینعلی در راه ایران است. پیکر حسینعلی اکبری در میان خیل جمعیت روانه گلزار شهدای بهشت فاطمه شد و پیکر پاکش در خاک وطن در هشتم خرداد ماه ۱۳۸۰به آرامش ابدی رسید. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌸🍃 زندگینامه شهید حسن آقاخانی زندگی نامه طلبه شهید شیخ حسن آقاخانی طلبه شهید شیخ حسن آقاخانی در سحرگاه روز هشتم خرداد سال 1347 هجری شمسی در یک خانواده مذهبی و محّب اهل بیت عصمت و طهارت دیده به جهان گشود. شهید 7 سال اول زندگی خود را بر خلاف دیگر کودکان که به بازی وتفریح مشغول می شوند علاقه داشت که دائماً در مجالس عزاداری و جشن و سرود ائمه شرکت کند و هر جا مجالسی در این زمینه می یافت سراپا گوش می شد. بعد از این دوران شهید وارد مدرسه شد و با جدیّت و علاقه تمام دوران دبستان و راهنمایی را پشت سر گذاشت و در تمام این سالها جزء موفق ترین شاگردان به شمار می رفت. وی در کنار درسش در جلسات قرآن و مسجد حضور می یافت و از اساتیدی همچون امام جماعت مسجد به نحو احسن در جهت کسب معارف استفاده می کرد و به گفته ی اطرافیان ایشان برای یادگیری مطالب زانو در کنار زانوی اساتید می گذاشت. شهید نه تنها خود در کلاسهای مختلف شرکت می کرد بلکه از زمان ورود به مدرسه راهنمایی برای پسرهای هم سن و یا بزرگتر از خودش هم کلاس تدریس قرآن گذاشت و نیز هیئتی را هم با همین افراد تشکیل دادند که این جلسه هیئت هفتگی بود و در آن مجلس تدریس قرآن، احکام و مسائل مورد لزوم افراد توسط خود او و یک شخص روحانی دیگر بیان می شد. طلبه شهید شیخ حسن با اتمام دوران تحصیل راهنمایی پا به دبیرستان گذاشت وی سال اول دبیرستان را در دبیرستان هدف سابق با موفقیت به اتمام رساند و بعد از اتمام شدن امتحانات خرداد سال 1362 قبل از گرفتن نتیجه ی امتحانات به جبهه ی غرب کشور اعزام شد. وی بعد از برگشت از جبهه تصمیم گرفت به حوزه ی علمیه برود. و بدون اینکه به دنبال نتیجه امتحاناتش برود در پاییز همان سال وارد حوزه علمیه حاج آقا مجتهدی در بازار تهران شد. و تا زمان شهادت که حدوداً سه سال طول کشید به تحصیل در این حوزه مشغول بود و از محضر اساتیدی همچون آقای فاطمی نیا و آقای مجتهدی تهرانی استفاده می کرد. و نیز خود در محله جوادیه و در پشت مسجد جامع این منطقه حوزه ای را دایر کرده بود که عده ای از طلّاب در آنجا به تحصیل مشغول بودند که خود مسئولیت تدریس و نیز مدیریت و رسیدگی به آنها را به عهده داشت و برای این که بتواند با آداب طلبگی انس بیشتری داشته باشد در همان حوزه در یکی از حجره ها سکونت پیدا کرد و در هفته یکی دو روز را برای سر زدن به خانواده به خانه می آمد و ترجیح می داد در حجره به سر ببرد. در خلال تحصیل او از رسیدگی به  خانواده های بی بضاعت و نیز مشکلات جوانان و حتی همسرانی که تازه زندگی مشترک خود را شروع کرده بوند. غافل نمی ماند و با این که بسیار کم سن و سال بود اما همچون یک مرد بزرگ با دیگران رفتار می کرد و می توان گفت خود هم چون تکیه گاهی برای دیگران بود. دیگر از فعالیتهای ایشان تدریس در کلاسهای مختلف و سخنرانی در مناطق مختلف تهران بود و در طی این دوران چندین بار به جبهه های جنگ اعزام شد و به فعالیت در جبهه ها مشغول بود. یکی از فعالیتهای مهم او در جبهه ساختن مسجد در پادگان دو کوهه بود که ایشان از بنیان گذاران آنجا به حساب می آمد . ایشان در زمان شهادت در منطقه عملیاتی شلمچه در عملیات کربلای 5 مسئول بخش تعاون بود و در زمانی که برای آوردن جنازۀ یکی از شهدا به خطّ مقدم می رود با خمپاره ای که از سوی دشمن شلیک می شود هم چون سالارش حسین بن علی (ع) با دادن سرش به فیض شهادت نائل شد و به آن چه لایقش بود، رسید. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌸🍃 زندگینامه شهید مجید پازوکی روز اول فروردین ماه سال ۱۳۴۶ خداوند عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه پلاک ۶ کوچه بزرگمهر در خیابان خاوران را سرمست کرد. هر سال که شکوفه‌های بهار با باز شدنشان گذر ایام را نوید می‌دادند ، مجید هم بزرگتر می‌شد تا این که مجید با همکلاسی‌های کلاس اولی‌اش با نیمکت‌های مدرسه آشنا گشت. از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت چرا که با اوج گرفتن مبارزات مردمی ، اونیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز ۱۷شهریور مجید چون ژاله‌ای بر شاخه درخت قیام مردمی نشست. انقلاب که پیروز شد مجید یازده ساله برای دیدن امام سر از پا نشناخته و به مدرسه رفاه رفت تا معشوقش را زیارت کند و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح الله بود. مجید پازوکی بعدها به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال ۱۳۶۱ رنگ و بوی جبهه گرفت و زخم های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش گردید. یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد ، بار دیگر از ناحیه شکم و وضعیت جسمی‌اش اصلا خوب نبود ولی او همه چیز را به شوخی می‌گرفت و درد را با خنده پذیرایی می‌کرد. عملیات‌ها پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۹، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور مجید پازوکی را به خاطر سپردند و دفاع همچنان برای او ادامه داشت و این سرباز خمینی ، با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه‌ها و شرکت در بیست عملیات ، جبهه را آوردگاه عشق خود کرده بود. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌸🍃 زندگینامه شهید علی هاشمی در سال 1340، کودکی درشهر اهواز چشم به جهان گشود که نامش را علی نهادند. کودکی او مصادف با دوران سیاه ستمشاهی بود، و علی هاشمی از همان زمان با افکار سبزو روشن اسلام پیوندی عاشقانه یافت. وی ارتباط تنگاتنگ خویش را با کوثر زلال وحی از همانین سنین حفظ نمود و تفسیر قرآن و درس اخلاق را از برنامه های مهم خویش قرار داده و با علاقه و ارادتی که به نماز داشت مرید و مؤذن مسجد شد.هاشمی پس از پیروزی انقلاب با تکیه بر مطالعات عمیق و آگاهی های دینی خود در بحث های گروهک های مختلف شرکت کرده و با بحث های منطقی آنان را به تسلیم در برابر اسلام وا می داشت. وی از همان زمان ابتدا عاشق و دلباخته امام (ره) و پیشتاز مبارزه بود و به همین دلیل به قصد خدمت به نظام وارد کمیته انتقلاب شد و سپس به همراه حسین علم الهدی، آقایی و …. جهت تشکیل بسیج و سپاه تلاش های بسیاری نمود. زندگی در جنگ مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضور حاج علی در دنیای خاکی بود اوج ایثار و رشادت او در شناسایی هایش نمایان بود، آنچنان که تمام طرح های عملیاتی اش را با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام می رساند. با گسترش محورهای عملیاتی، حاج علی تیپ 37 نور را در محور حمیدیه تشکیل داد. و پس از عملیات بیت المقدس توانست سپاه بستان و هویزه را تشکیل دهد. ایجاد پاسگاه های مرزی و مسئولیت پدافندی کل منطقه از فعالیت های دیگر او بود. وی پس از تشکیل قرارگاه «نصرت» و ارائه طرح کلی عملیات خیبر و بدر، مسؤولیت سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) را عهده دار شد که حاصل آن سازماندهی 13 یگان رزمی و پشتیبانی در استان خوزستان بود و شاید به همین دلیل او را سردار هور نامیدند. سرانجام قرارگاه نصرت در محاصره دشمن قرار گرفت و تعدادی از نیروهای اسلام به اسارت نیروهای بعثی درآمدند و علی هاشمی چهره محبوب و خندان عرصه های عشق و ایمان سرانجام به آسمان پیوست و نامش ستاره درخشانی شد بر تاریک تاریخ ملت ایران تا نسل فردای ایران راه درست زیستن را از او بیاموزند. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌸🍃 زندگینامه شهید غلامعلی جندقی رجبی شهید غلامعلی جندقی معروف به رجبی در سال 1333 در محله خیابان آذربایجان تهران در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد .پدر وی حاج حسن که از اساتید برجسته اخلاق و عرفان زمان خود بود، اهتمام ویژه ای در تربیت فرزندان خود ورزید . غلامعلی بنابر راهنمایی ها و تربیت پدر بزرگوارش مداحی اهل بیت (ع) را از همان سنین نوجوانی آغاز و به دلیل آشنایی با معارف قرآنی و اسلامی استعداد در حفظ شعر و سوز صدای وی توانست در این عرصه سریع رشد نماید تا بدانجا که از سبک ها و اشعار وی مداحان برجسته بسیاری استفاده می نمودند. شعر معروف: قربون کبوترای حرمت قربون این همه لطف وکرمت از نمونه این اشعار است . وی با انتخاب شغل معلمی راه پدر بزرگوارش را ادامه داد و در مدت عمر کوتاه خود توانست تاثیرات به سزایی بر اطرافیان خود به ویژه جوانان بگذارد . تربیت نسل جوان در محیط مسجد و مدرسه، شهید غلامعلی رجبی را از حضور در جبهه های حق علیه باطل باز نداشت و سرانجام در 5 مرداد سال 1367در سن سی و چهار سالگی در عملیات مرصاد توسط گروهک منافقین به شهادت رسید . این کلید ماشین و خانه را بگیر ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی ) شهید غلامعلی رجبی اهل ریا و خودنمایی نبود؛ برای خدا کار می‌کرد؛ نیت‌اش برای اهل بیت بود. یک بار به او گفته بودند «این کلید ماشین و خانه را بگیر به شرط اینکه قول بدهی مداح ثابت جلسات هفتگی ما بشوی». به بهانه مشورت با پدرش بیرون شده بود. گفته بود:«چون در مجلس امام حسین حرف پول وسط آوردند دیگر اگر کلاهمم آن سمت بیفتد برنمی‌گردم». شادترین لحظاتش در مجلس امام اهل بیت(ع) بود. حاج آقای پناهیان می‌گفت: «واقعاً از حالاتش رفتارش و مداحی‌اش می‌شد فهمید از این رابطه‌ای که با اهل بیت ایجاد کرده احساس خوشبختی می‌کند». وقتی که مدیر مدرسه بود ( از خاطرات شهید غلامعلی رجبی ) احاطه کاملی روی دانش آموزان داشتند . به بعضی از ما که شناخت بیشتری داشتند ماموریت می دادند تا روی دیگر دانش آموزان که از لحاظ درسی و اعتقادی ضعیف تر بودند با نظارت و راهنمایی خودشان کار کنیم و واقعا هم نتیجه می گرفتیم. مثلا آمار شهدای مدرسه در زمانی که ایشان مدیر بودند افزایش محسوسی داشت . خاطره از سید فرهاد حسینی ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌸🍃 زندگینامه شهید سید محمدتقی رضوی سید محمدتقی رضوی در سال 1334، در شهر مقدس مشهد و در خانواده‏ای مذهبی و متدین از سلسله‏ی جلیله‏ی سادات دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را گذراند و وارد دبیرستان شد. در کنار تحصیل به ورزش نیز پرداخت و به عنوان عضو رسمی تیم والیبال ابومسلم در مسابقات مختلف شرکت می‏کرد. در یکی از مسابقات، قرار بود از دست پسر شاه ملعون مدال دریافت کند، که از این کار خودداری نمود. پس از اخذ دیپلم وارد انستیتو راه و ساختمان شد و به ادامه‏ی تحصیل پرداخت. پس از فارغ‏التحصیلی پدرش پیشنهاد کرد، که برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود، اما او گفت: حاضر نیستم لحظه‏ای از عمرم را در خارج از کشور بگذرانم. در سال 56، برای انجام خدمت سربازی راهی تهران شد و پس از گذراندن دوره‏ی آموزشی به مشهد منتقل گردید. با اوج‏گیری انقلاب شکوه‏مند اسلامی و فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگان‏ها او نیز در اطاعت از امام از پادگان فرار کرد و سربازان دیگر را نیز به این کار تشویق نمود. از جلسات سیاسی و مذهبی رهبر معظم انقلاب و شهید هاشمی‏نژاد بهره‏ی فراوان می‏جست. در خوش‏رویی و خوش خلقی سرآمد آشنایان و دوستان بود. به امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی عشق می‏ورزید و در زمان پیروزی انقلاب فعالانه به پخش و تکثیر نوارها و عکس‏های حضرت امام خمینی(ره) می‏پرداخت. در پاک‏سازی شهر مشهد از لوث وجود عوامل طاغوتی و ساواکی نقشی فعال داشت. پس از این که پرونده‏های افراد انقلابی، که در دست ساواک بود، به دست مردم افتاد، معلوم شد که وی در لیست اعدامی‏های رژیم ستم‏شاهی قرار داشته است. پس از پیروزی انقلاب، بقیه‏ی خدمت سربازی خود را در کمیته‏ی انقلاب اسلامی گذراند و با شکل‏گیری جهاد سازندگی خراسان به عضویت این نهاد در آمد و از اعضای فعال آن شد. شهید سید محمدتقی رضوی جهادگری مخلص و مؤمن و انسانی آرام با روحیه‏ای قوی و زاهدی متعبد و رزمنده‏ای عاشق بود. از خصوصیات بارز اخلاقی ایشان مهربانی و متانت بود. او با درک مفاهیم ارزشمند اسلام از تقوا و ایمان بالایی برخوردار بود و در طول عمر خویش هیچ‏گاه از خدمت به مردم و انقلاب غافل نشد. خدمت برای محرومین را عبادت می‏دانست و تکیه کلامش این بود: ما هر چه داریم از محرومین و زحمت‏کشان روستاهاست. در حالی که هنوز 20 روز از جنگ نگذشته بود، عازم جبهه‏ها شد و در ستاد شهید چمران به دفاع از کیان نظام پرداخت. پس از چند ماه به مشهد بازگشت. در سال 1360 ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد و به همراه همسرش به اهواز رفت و در ستاد کربلا مشغول خدمت به رزمندگان اسلام شد. در همین زمان مسئولیت ستاد مرکزی جنگ جهاد بر عهده‏ی وی گذاشته شد، اما از آن جایی که عاشق جبهه‏ها بود، در تهران دوام نمی‏آورد و به جبهه‏ها برمی‏گشت. رضوی به رغم داشتن مسئولیت بالا، هر جا که احساس نیاز می‏کرد، فوراً وارد عمل می‏شد، از زدن خاکریز با لودر و بولدوزر تا ایجاد جاده و پل. به عنوان اولین تجربه در امر مهندسی و رزمی، در عملیات «طریق‏القدس» جاده‏ای ابتکاری از پشت تپه‏های «الله اکبر» احداث کرد، که نیروهای رزمنده با استفاده از آن جاده، دشمن را دور زده و با تصرف توپ‏خانه‏ی دشمن به پیروزی عظیمی دست یافتند. رضوی با پشتکار و ابتکار فراوانی که در عملیات‏های گوناگون از خود نشان داد، توجه مسئولان و فرماندهان جنگ را جلب می‏نمود. وی پس از ماه‏ها خدمت در مسئولیت فرماندهی مهندسی جهاد سازندگی، به عنوان مسؤول ستاد کربلا و فرماندهی مهندسی جنگ جهاد سازندگی به معاونت فرهنگی قرارگاه مهندسی- رزمی قرارگاه خاتم‏الانبیاء(صلی‏الله علیه و آله و سلم) منصوب شد و به هدایت مهندسی- رزمی جنگ پرداخت. عملکردش در امر مهندسی- رزمی بر این استوار بود که: هر قطره عرقی که قبل از عملیات در امر مهندسی- رزمی ریخته شود، در میدان جنگ، خون‏های کمتری بر زمین خواهد ریخت. او به هنگام شناسایی منطقه‏ی عملیاتی کربلای 10 در ارتفاعات کوه‏های سردشت بر اثر انفجار گلوله‏ی توپی، در روز سوم خرداد 1366، ابتدا یک پایش را از دست داد. او دیگر به پای زمینی احتیاج نداشت، زیرا باید بقیه‏ی راه را با شاه‏پر عشق پرواز می‏کرد و در چشم‏زدنی، صدرنشین سفره‏ی سدره‏المنتهی شد. وقتی که هم رزمانش به کمک او آمدند، گفت: فایده‏ای ندارد، زحمت نکشید، من در آغاز راهی قرار گرفته‏ام، که هفت سال دنبالش بودم، مرا تنها بگذارید و تکانم ندهید. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌸🍃 زندگینامه شهید ماشالله شیخی در اذر ماه سال 1342 دیده به جهان گشود. فشار ورنج زندگی را در همان سالهای کودکی حس کرد. از حدود هفت سالگی با تعطیلی مدرسه همراه پدر در گراش به کار بنایی می رفت و از نزدیک با رنج طاقت فرسای کار اشنا شد و درد محرومین را درک کرد. در مدرسه از دانش اموزان برجسته کلاس بود و در کار به سخت کوشی و بی پروایی شهره بود. شوخ طبعی او و رافت او بیش از همه به دیگران نزدیکش ساخت. در سال 1357 دوره متوسطه را در دبیرستان صحبت لاری اغاز کرد و همین دوره اغاز تکوین شخصیت فکری مبارزاتی او محسوب می شد. قرین ان با اغاز مبارزات مردم علیه رژیم شاه در انقلاب اسلامی شرکتی فعال داشت. شرکت فعال در راهپیمائی ها و درگیری های خیابانی توام با مطالعه در مبانی اسلام ابعاد شخصیت او را شکل داد. پس از پیروزی انقلاب ماشاالله در نگهبانیها و انگاه با رژیم جنگ در پایگاه های مقاومت و بسیج فعالانه شرکت کرد و از همان اغاز در صحنه های خونین جنگ تحمیلی حاظر شد. در حمله سرنوشت ساز فتح المبین در جبهه رقابیه جراحتی مختصر برداشت ٬ از ان پس دیگر بطور متوالی در جبهه ها حضور می یافت. از سال 1362 تا 1364 به عنوان پاسدار وظیفه در منطقه مهاباد علیه ضد انقلابیون جنگید و چند بار در معرض خطر حتمی قرار گرفت. دلاوریها و صمیمیت ماشاالله شهره دوستانش شد. پس از سربازی مدتی در واحد بسیج جهاد سازندگی لارستان مشغول بود و طی این مدت در سرکشی به روستاها و بسیج امکانات شهر و شهرستان در خدمت جنگ کوشید اما هیچ وقت از فکر جنگ و جبهه غافل نشد و هوای جبهه اش در سر بود ٬ تا اینکه باز عازم جبهه شد و از ان پس بطور مداوم در جبهه ماند مگر چند روزی که برای مرخصی می امد. در عملیات کربلای 5 به شدت مجروح شد٬ هنوز زخمش التیام نیافته بود که دوباره به جبهه بازگشت. سجایای اخلاقی او٬ نمازهای شب ٬ روزه های متوالی٬ نوحه خوانی هایش ٬ کلاسهای قران و عقاید و... رافت و شوخ طبعی او را همه به یاد دارند. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌸🍃 زندگینامه شهید مصطفی کلهری زمستان سال 1338 در شب ميلاد با برکت حضرت ختمي مرتبت، محمد مصطفي (ص) در خانواده اي مذهبي به دنيا که آمد او را «مصطفي» ناميدند. «مصطفي» گويي از ابتدا «برگزيده» بود، وجود او هماره ماي? خير و برکت براي خانواده اش بود... دوران تحصيلات او کوتاه بود، تا دوره راهنمايي؛ به قول پدر بزرگوارش «مصطفي» پسري بود خيلي غيرتي؛ نمي توانست تحمّل کند که خود تحصيل کند ولي ديگران کار کنند. با وجود اين دانش آموز ممتازي بود درس را رها نمود و به سوي کار شتافت. يکي از همکلاسي هاي قديمي او تعريف مي کند که: «هر وقت زنگ تعليمات ديني بود، معلم از «مصطفي» مي خواست که «پرده برداري» کند؛ او هم هميشه با خوشحالي قبول مي کرد؛ داستانهايي که بيشتر تعريف مي کرد، ماجراي «حرّ و زاير کربلا»، داستان «مختار»، داستان «طفلان مسلم» بود. «مصطفي» «مصطفي» داستان «حرّ» را بسيار دوست مي داشت و هر وقت که اين داستان را شروع مي نمود، با شور و حال خاصيّ آن را باز مي گفت؛ شايد به اين دليل که شباهتي لفظي بين نام «حرّ» با نام فاميلي او بود...» پس از ترک تحصيل به «بناّيي» روي آورد و تا پيروزي انقلاب، به اين شغل پرداخت. در جريان مبارزات سياسي عليه رژيم، فعاليت هاي مستمر و قابل توجهي داشت و يکي دو بار هم مجروح و دستگير شد. پس از آزادي از زندان و پيروزي مبارزات به ورزش روي آورد در «کاراته» موفقيت هايي کسب نمود. پس از پيروزي انقلاب، «مصطفي» در نهادهاي مختلف به خدمت پرداخت، از ديگر کارهاي او تشکيل يک «تعاوني کشاورزي» به کمک چند تن از دوستان همفکرش بود که هدفي جز کمک در امر خودکفا شدن مهين اسلامي نداشت. در همين زمان بود که جنگ تحميلي آغاز شد؛ «مصطفي» دست از کار کشيد و راهي جبهه شد، يکي از همرزمانش در اين باره مي گويد: «وقتي جنگ شروع شد، مصطفي نتوانست نسبت به تجاوز دشمن به ميهن بي تفاوت باشد؛ به ما گفت که برادران! جنگ بر اينِ کار، مقدم مي باشد. بياييد سلاح برداريم و از ارزشهاي ملي و معنويمان دفاع کنيم.» «مصطفي» مدتي در غرب و پس از آن در جنوب، جبهه ها را در نورديد و حماسه هاي بزرگ و با شکوه را ببآفريد... در غرب بود که با آتش پدافند، سوخوري متجاوز عراقي را سرنگون ساخت، مدتي هم فرماند? خط غرب گشت؛ در اين مدّت نگذاشت دشمن، ذره اي تحّرک و فعاليّت داشته باشد. در جنوب، از «عمليات رمضان» تا «عمليات بدر» حضوري مستمر و مفيد داشت. شهامت و استواري و رشادت او زبان تحسين همگان را گشوده بود؛ حماسه آفريني هاي او در «عمليات خيبر» که منجر به تثبيت خط پدافندي «جزاير جنوبي مجنون» شد همگان را به تعجب واداشت، حتي به پاس مقاومت و نبرد غرور آفرين و سرنوشت سازش، تقديرنامه اي از «قرارگاه خاتم النبياء» دريافت کرد؛ اگرچه ـ هيچکس به جز تني چند از دوستانش ـ از آن مطلع نشد. «مصطفي» با همين شيوه و از همين کارها به «خلوص» رسيد. اوج اين اخلاص را مي شد در رفتارهاي او، پس از حماسه «خيبر» يافت؛ پس از عمليات، ديگر او چهر? آشناي لشگر شده بود، همه جا صحبت از وي و رشادت هاي گردانش ـ سيدالشهداء (ص) ـ بود... او اين مراتب تحسين و تقدير را مي ديد و مي شنيد اما هميشه با همان صداقت و خلوص و سادگي زايدالوصفش مي گفت: «به خدا قسم اشتباه مي کنيد! اين من نيستم که .... اين خود سيدالشهداءست که نظر دارد بر اين گردان...» «مصطفي» از ابتدا «برگزيده» بود و حيات مادي و زندگي در اين دنيا، آزموني بزرگ براي او بود تا مقام بلند «قرب به حق» را بيابد و «عمليات بدر» وعده گاه تحقق پيمان او با معشوق ازلي بود... «مصطفي» بر همگان ثابت کرد که روح او آماده پرواز است... اين را مي شد از حلاليت طلبيدن او در شب عمليات، فهميد: «بچه ها! من کلهرم! شما را به خدا مرا حلال کنيد... من روسياه، من گنهکار را حلال کنيد!» آري! او برگزيده خدا بود و به خدا پيوست. اميد آن که هدايتگر حقيقي ما را از رهروان حقيقتِ راه او قرار دهد ان شاءالله. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️🍃 زندگینامه شهید احمد پاریاب احمد پاریاب از ۱۶ سالگی در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور یافت و در عملیات‌هایی همچون والفجر مقدماتی، والفجر یک، خیبر، بدر، کربلای پنچ حضوری فعال داشت... مجاهدت، هوشمندی به همراه شجاعت و مقاومت احمد پاریاب موجب شد پس از مدتی به عنوان فرمانده گروهان و پس ازآن در کسوت فرمانده گردان‌های "حبیب ابن مظاهر" و" شهادت "لشکر 27 محمد رسول الله (ص) در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل ایفای نقش کند. وی از هم‌رزمان نزدیک شهید همت بود. شهید همت و سرداران بزرگ دفاع مقدس به وجود او افتخار می کردند، مردی که تا در میان مردم بود، ناشناخته ماند و پس از شهادت مظلومانه اش مشخص شد که حاج احمد یار دیرین شهدا از چه ویژگی هایی برخوردار است. شهادت مظلومانه حاج احمد آن هم در خانه ای محقر و عدم اطلاع از شهادت وی و پیدا شدن پیکر پاکش پس از چهار روز همه نشان دهنده عدم توجه مردم و مسئولان به این جانباز شیمیایی دفاع مقدس بود. احمد پاریاب در عملیات مختلف مجروح و در عملیات غرور آفرین خیبر نیز دچار جراحات شدید شیمیایی شد. وی در زمان جنگ در اکثر عملیات‌های دفاع مقدس حضور داشت و سال‌ها از جراحاتی که بیشتر در عملیات خیبر دامنگیرش شده بود، رنج می‌برد. جانبازی که دارویش پیدا نمی‌شد این عدم توجه تا جایی پیش رفت که سردار سعید قاسمی در مراسم بزرگداشت این مرد بزرگ که چند روز پس از شهادتش برگزار شد، به انتقاد از مردم و مسئولان پرداخت و صحبت های وی بازتاب گسترده ای در رسانه ها پیدا کرد، سعید قاسمی به جانباز اعصاب و روان و شیمیایی، احمد پاریاب که روزهای پایانی سال 91 شهید شده و در قطعه 29 به خاک سپرده شده بود اشاره کرد و گفت: شهید احمد پاریاب علمدار گردان شهادت بود، جانبازی که به خاطر تحریم‌ها دیگر دارویش پیدا نمی‌شد، ما مقصریم که این روزها کمتر از حال جانبازی می‌پرسیم که گرفتاری‌اش همین دم و بازدم است، عرصه تنگ می‌شود وقتی داروها گران می‌شود و ماهی یک میلیون تومان بیشتر حقوق نمی‌رسد که باید با آن هم خرج زندگی و زن و بچه را داد و هم دارو و درمان را و در این شرایط بنیاد جانبازان، این جانبازان را رها می‌کند تا برای تهیه دارو به سمت بازار آزاد بروند. قاسمی افزود: همسرش بیست سال تحمل کرد و کپسول 11 کیلویی اکسیژن را چهار طبقه بالا و پایین برد، پاریاب سردار بود و گماشته و راننده داشت اما حاضر نشد این امکانات را برای خودش استفاده کند و بنیاد شهید هم حاضر نشد برایش کاری بکند. قاسمی با اشاره به مشکلات جانبازان اعصاب و روان گفت: دیگر کار به جایی می‌رسد که جامعه هم از دستش خسته می‌شوند و حاضر نیستند برایش کاری انجام دهند، جامعه حاضر نیست برای جانباز شیمیایی یک میلیارد هزینه کند تا شش ماه بیشتر زنده بماند و زن و بچه هم از دستش خسته می‌شوند و نمی‌توانند او را تحمل کنند، چون این جانباز اعصاب و روان وقتی به هم می‌ریزد متوجه اعمالش نیست و مثلا تلویزیون را می‌شکند وحتی رفقایش هم از دست او خسته می‌شود دیگر حتی خودش هم از دست خودش خسته می‌شود. این شهید والامقام پس از تحمل 29 سال درد و رنج ناشی از جراحات جنگی 22 اسفند سال 1391 با سرکشیدن جام شهادت به آرزوی دیرینه‌اش دست یافت و به یاران و همرزمان شهیدش پیوست. از شهید پاریاب "دو فرزند" به یادگار مانده است. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️🍃 زندگینامه شهید سید مجتبی هاشمی شهيد سيد مجتبي هاشمي به سال 1319 در محله شاپور تهران (وحدت اسلامي فعلي) ديده به جهان گشود. او فرزند سوم خانواده اي مذهبي و متوسط بود كه عشق به اهل بيت و علماي اسلام در فضاي آن موج مي زد. وي پس از طي دوران تحصيلات متوسطه به ارتش پيوست و به دليل اندام ورزيده و قدرت بدني قابل توجهي كه داشت، عضو نيروهاي ويژه «كلاه سبزها» شد، اما پس از مدتي با مشاهده جو حاكم بر ارتش و آگاهي بيشتر از ماهيت رژيم طاغوت از ارتش شاهنشاهي خارج و به كار آزاد مشغول شد. در ايام الله 15 خرداد سال 42 او و چند تن از دوستانش به موج خروشان مردم پيوستند و اقدام به آتش زدن يك خودروي ارتشي و مضروب نمودن عوامل رژيم نمودند، به همين جهت پس از سركوب آن قيام مردمي، شهيد هاشمي به مدت سه ماه متواري گشت و از آن پس دائماً در حال تعقيب و كنترل ماموران پهلوي بود كه با كوچك ترين بهانه اي به منزل او هجوم مي آوردند و اقدام به تجسس آن مي نمودند؛ اما سيد مجتبي بدون توجه به تهديدات دائمي رژيم ، اقدام به تهيه و توزيع اعلاميه ها، نوارهاي سخنراني و تصاوير حضرت امام(ره) مي كرد و در پوشش هاي گوناگوني، فعاليت هاي خود را در تمامي شهرهاي استان تهران وحتي استان هاي همجوار گسترش داد. خروش ميليوني ملت مسلمان در سال 57، سرانجام راه بازگشت حضرت امام(ره) را به ميهن اسلامي گشود و در 12 بهمن، حضرتش خاك كشور را به قدوم خود متبرك نمود. سيد مجتبي نيز به عضويت كميته استقبال امام(ره) درآمد و در آن استقبال تاريخي شركت نمود. طي 10 روز دهه فجر در محل كار خود كه يك مغازه لباس فروشي بود، به فروش اقلامي كه در انقلاب ناياب شده بودند با قيمتي به مراتب پايين تر از بهاي حقيقي آن، به مردم اقدام كرد، ضمن اينكه خود نيز با حضور در ميادين مبارزه رو در رو با بقاياي رژيم پهلوي، تمام توان خود را صرف پيروزي نهضت اسلامي نمود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن، او به سرعت نيروهاي انقلابي و پرشور منطقه 9 را سازماندهي كرد و كميته انقلاب اسلامي منطقه 9 را تشكيل داد. يكي از همرزمان شهيد مي گويد: "بچه هاي آنجا اشخاصي نبودند كه به راحتي قابل مهار باشند و حقيقتاً سازماندهي آنها بعيد به نظر مي رسيد، هر كدام براي خود مدعي بودند. در آن شر و شور انقلاب هم كه قدرتي نبود تا اينها را براي شكل پيدا كردن مجاب كند ، اما سيد مجتبي با آن روح بلند و اعتباري كه بين خاص و عام آن محل داشت، با سرعت و موفقيت كامل اين بچه ها را دور هم جمع كرد. اينها همه از سيد مجتبي حساب مي بردند و حرفش را مي خواندند و به اين ترتيب يكي از قوي ترين كميته هاي تهران را تشكيل داد و با دستگيري و مجازات عده زيادي از فراري ها و ايجاد نظم در آن منطقه متشنج، خدمت بزرگي به انقلاب كرد." با شروع غائله كردستان، شهيد هاشمي به همراه عده اي از افراد كميته 9 در پي فرمان بسيج عمومي حضرت امام(ره)، عازم غرب كشور شد و در آزادي و پاكسازي آن منطقه شركت كرد. هنوز چند روز از تجاوز عراق به خاك كشورمان نگذشته بود كه سيد مجتبي، به همراه عده اي از دوستان و همرزمانش به صورت داوطلبانه و مستقل عازم جنوب كشور شد و در مدرسه "فدائيان اسلام"، واقع در شهر آبادان مستقر گرديد و بدين ترتيب اولين نيروي نظامي نامنظم براي مقابله با تهاجمات بعثيون در ابادان و خرمشهر به وجود آمد كه به گروه فدائيان اسلام معروف شد. همسر شهيد در اين باره مي گويد: "فرودگاه مهرآباد كه بمباران شد، سيد يك ساك برداشت و رفت جنوب. 9 ماه ها از او بي خبر بوديم. بعد از 9 ماه در حالي كه دستش مجروح شده بود، با ريش و موي بلند و ژوليده، به خانه برگشت." در آن ايام شهيد هاشمي با كمترين امكانات و با بهره گيري از نيروهاي بي تجربه و آموزش نديده اي كه در اختيار داشت، به رغم كارشكني هاي دولت وقت و عدم پشتيباني مناسب، مقاومت جانانه اي را در برابر متجاوزين انجام داد. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽