- تغییر ده احـوالِمـا را یابـن زهـرا ؛
اوضـاعِاین نوکر فقط گیـرِ نگـاه است :)
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قال الحیدر ابو ترابُ...
اصحاب المهدی شبابُ...
- مخاطبِ خاص
قال الحیدر ابو ترابُ... اصحاب المهدی شبابُ...
و به حقِ جوانت . .
18.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام فرمانده 2 رسید :)
اینکه باز دوباره اسم رهبرم هس اصلا الله ؛
- مخاطبِ خاص
سلام فرمانده 2 رسید :) اینکه باز دوباره اسم رهبرم هس اصلا الله ؛
فقط اونجاش که میگه یکسالِ ک با تو ی عهدیرو بستم ؛
هدایت شده از 𝘚𝘢𝘬𝘶𝘳𝘢,
این پیامو فور کنید تو چنلتون و از ممبراتون بخواین که بگن چه وایبی بهشون میدید:>
@sakkura
- مخاطبِ خاص
این پیامو فور کنید تو چنلتون و از ممبراتون بخواین که بگن چه وایبی بهشون میدید:> @sakkura
بچه های اکیپ ؛
1 جانا و بنت المهدی
2 تنفس
3 آیه
4 زهرا
5 خودم
#یک_عاشقانه_کوتاه 📃🌿
‹ آقا بازکنید لطفا ؛
از همون پشت در جواب داد :
من نامه ای ندارم اشتباه ، اومدید به سلامت!
رفتم جلو و نگاهِ مرد پستچی انداختم ، قبل اینکه درست حسابی فکر کرده باشم دیدم دفترو امضا کردم و نامه رو گرفتم. شاید بعد از کنجکاویِ اینهمه سال . . نمیدونم! چپوندمش زیر چادر و با آرنج درو زدم. درو محکم باز کرد و شاکی داشت میگفت : مگه نگفتم اشتبا اومدی!
که چشمش افتاد به من ، قیچی باغبونی دستش بود و عرق از پیشونیش میریخت! چشامو انداختم پایین و کاسه ی آش نذریو گرفتم سمتش : شرمنده انگار بد موقع مزاحمتون شدم ، نذریه. از حالت شوکه که دراومد، کاسه رو از دستم گرفت و یه لبخند خسته زد : اختیار دارید! دستتون درد نکنه ؛ مرضیه عاشق آش رشتهاس!
لبخند زدم مرضیه . . مرضیه رو هیچکی ندیده بود ؛ اکرم خانوم میگفت ازین زنای توو خونه بشین و آفتاب و مهتاب ندیدس. اکرم خانوم همسایه روبروییشون بود ؛ تعریف میکرد که بعضی شبا میبیندشون که دوتایی سوار ماشین میشن و میرن دور دور ؛ غیر اون دیگه هیچوقت از خونه بیرون نمیاد. بچه نداشتن! اکرم خانوم میگفت مرضیه اجاقش کوره ؛ برا همینم از خونه نمیاد بیرون ، افسردگی داره . .
حرف اکرم خانوم که پیچید و پیچید ، آقا مرتضی شد مرد نمونه ی محل ؛ که شب به شب با دست پر و روی خوش و لب خندون میرفت خونه. اکرم خانوم میگفت مرد به این میگن به خدا! ببین چطور پای زنش مونده! تازه ماه به ماهم با شاخه گل و شیرینی و کادو میره خونه! خوش بحال زنش ؛ اکرم خانوم که بین خانوما رشته کلامو دست میگرفت ، بلاخره یه جا از سر و ته حرفش میخورد به خوشبختی مرضیه. مرضیه ی اجاق کوری که تا حالا هیچکی ندیده بود!
آقا مرتضی قیچیو که گرفت بالا ، حواسم دوباره برگشت سرجاش :
ببخشید من با این سر و وضع اومدم دم در؛ بهاره و دل مشغولیِ رسیدن به باغچه ها. مرضیه عشق میکنه با این باغچه ها ؛ نمیشه از زیرش در رفت .
و خودش ریز خندید! نمیدونم چیشد که از دهنم پرید : آخی . . حالا خونه ان مرضیه خانوم؟
آره . مرسی واسه آش! کاسه رو میارم براتون .
و بدون مکث درو کوبید به هم. مات و مبهوت خیره شدم به در آبی و قدیمی خونشون! پاکت نامه رو از زیر چادر کشیدم بیرون و مستاصل نگاش کردم! دست خودم نبود ؛ سرشو پاره کردم که از توش یه عکس افتاد پایین. خم شدم برش داشتم ، عکس یه دختر بچه ی سبزه و نمکی با موهای بافته ی قهوه ای روشن بود لپاش چال داشت ؛ محو خندش شده بودم . . دوباره نگاهی انداختم به پاکت و تیکه کاغذ کوچیکی که مونده بود تهش! برای اکرم خانوم که سرشو از پنجره روبرویی کشیده بود بیرون دست تکون دادم و خیره شدم به نامه.
کلمه هاش انگار توی سرم زنگ میزد :
ببینش چقدر بزرگ و ناز شده مرتضی ؛ دیگه نمیتونم جواب نبودنتو بدم بخدا. بس نیست مادر؟ آخه سر زا رفتن مرضیه تقصیر این بچس؟ گناه داره مرتضی ؛ بخدا گناه داره . . کاش حداقل اندازه ی گل و گیاهات دوسش داشتی ؛
صدای قیچی باغبونی و آواز آروم مرتضی از توی حیاط میپیچه به هم :
‹ ای همه گل های از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود
روزگاری شام غمگین خزان
خوشتر از صبح بهارم می نمود . . ›
راهمو میکشم سمت خونه و نامه ی مچاله شده ی کف دستم بی صدا میفته کف جوب : )!'📽💙 ›
- نازنین هاتفی🌱!'