eitaa logo
- مخاطبِ‌ خاص‌
1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
4 فایل
من؟ دلم توی حرم جامونده. « دلتنگی اسم دومم شده و کربلا، نشونه‌ی اصلیمه » دلبر ما از نظر دور است ، از دل دور نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
- تغییر‌ ده‌ احـوالِ‌مـا‌ را‌ یابـن‌ زهـرا ؛ اوضـاعِ‌این‌ نوکر‌ فقط‌ گیـرِ‌ نگـاه‌ است :)
ملتمسِ دعای شدید :))
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قال الحیدر ابو ترابُ... اصحاب المهدی شبابُ...
هدایت شده از ɴᴇᴠᴇʀ ᴍɪɴᴅ
غم + عصبانیت = سردرد
18.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام فرمانده 2 رسید :) اینکه باز دوباره اسم رهبرم هس اصلا الله ؛
هدایت شده از  𝘚𝘢𝘬𝘶𝘳𝘢,
این پیامو فور کنید تو چنلتون و از ممبراتون بخواین که بگن چه وایبی بهشون میدید:> @sakkura
📃🌿 ‹ آقا بازکنید لطفا ؛ از همون پشت در جواب داد : من نامه ای ندارم اشتباه ، اومدید به سلامت! رفتم جلو و نگاهِ مرد پستچی انداختم ، قبل اینکه درست حسابی فکر کرده باشم دیدم دفترو امضا کردم و نامه رو گرفتم. شاید بعد از کنجکاویِ اینهمه سال . . نمیدونم! چپوندمش زیر چادر و با آرنج درو زدم. درو محکم باز کرد و شاکی داشت میگفت : مگه نگفتم اشتبا اومدی! که چشمش افتاد به من ، قیچی باغبونی دستش بود و عرق از پیشونیش میریخت! چشامو انداختم پایین و کاسه ی آش نذریو گرفتم سمتش : شرمنده انگار بد موقع مزاحمتون شدم ، نذریه. از حالت شوکه که دراومد، کاسه رو از دستم گرفت و یه لبخند خسته زد : اختیار دارید! دستتون درد نکنه ؛ مرضیه عاشق آش رشته‌اس! لبخند زدم مرضیه . . مرضیه رو هیچکی ندیده بود ؛ اکرم خانوم میگفت ازین زنای توو خونه بشین و آفتاب و مهتاب ندیدس. اکرم خانوم همسایه روبروییشون بود ؛ تعریف میکرد که بعضی شبا میبیندشون که دوتایی سوار ماشین میشن و میرن دور دور ؛ غیر اون دیگه هیچوقت از خونه بیرون نمیاد. بچه نداشتن! اکرم خانوم میگفت مرضیه اجاقش کوره ؛ برا همینم از خونه نمیاد بیرون ، افسردگی داره . . حرف اکرم خانوم که پیچید و پیچید ، آقا مرتضی شد مرد نمونه ی محل ؛ که شب به شب با دست پر و روی خوش و لب خندون میرفت خونه. اکرم خانوم میگفت مرد به این میگن به خدا! ببین چطور پای زنش مونده! تازه ماه به ماهم با شاخه گل و شیرینی و کادو میره خونه! خوش بحال زنش ؛ اکرم خانوم که بین خانوما رشته کلامو دست میگرفت ، بلاخره یه جا از سر و ته حرفش میخورد به خوشبختی مرضیه. مرضیه ی اجاق کوری که تا حالا هیچکی ندیده بود! آقا مرتضی قیچیو که گرفت بالا ، حواسم دوباره برگشت سرجاش : ببخشید من با این سر و وضع اومدم دم در؛ بهاره و دل مشغولیِ رسیدن به باغچه ها. مرضیه عشق میکنه با این باغچه ها ؛ نمیشه از زیرش در رفت . و خودش ریز خندید! نمیدونم چیشد که از دهنم پرید : آخی . . حالا خونه ان مرضیه خانوم؟ آره . مرسی واسه آش! کاسه رو میارم براتون . و بدون مکث درو کوبید به هم. مات و مبهوت خیره شدم به در آبی و قدیمی خونشون! پاکت نامه رو از زیر چادر کشیدم بیرون و مستاصل نگاش کردم! دست خودم نبود ؛ سرشو پاره کردم که از توش یه عکس افتاد پایین. خم شدم برش داشتم ، عکس یه دختر بچه ی سبزه و نمکی با موهای بافته ی قهوه ای روشن بود لپاش چال داشت ؛ محو خندش شده بودم . . دوباره نگاهی انداختم به پاکت و تیکه کاغذ کوچیکی که مونده بود تهش! برای اکرم خانوم که سرشو از پنجره روبرویی کشیده بود بیرون دست تکون دادم و خیره شدم به نامه. کلمه هاش انگار توی سرم زنگ میزد : ببینش چقدر بزرگ و ناز شده مرتضی ؛ دیگه نمیتونم جواب نبودنتو بدم بخدا. بس نیست مادر؟ آخه سر زا رفتن مرضیه تقصیر این بچس؟ گناه داره مرتضی ؛ بخدا گناه داره . . کاش حداقل اندازه ی گل و گیاهات دوسش داشتی ؛ صدای قیچی باغبونی و آواز آروم مرتضی از توی حیاط میپیچه به هم : ‹ ای همه گل های از سرما کبود خنده هاتان را که از لب ها ربود روزگاری شام غمگین خزان خوشتر از صبح بهارم می نمود . . › راهمو میکشم سمت خونه و نامه ی مچاله شده ی کف دستم بی صدا میفته کف جوب : )!'📽💙 › - نازنین هاتفی🌱!'