eitaa logo
شهیدمدافع حرم سردارحاج حمیدمختاربند
120 دنبال‌کننده
227 عکس
186 ویدیو
0 فایل
🌹شهیدمدافع حرم #سردار_حاج_حمید_مختاربند 💠از فرماندهان سپاه خوزستان در دفاع مقدس 💠مدیرعامل بانک انصاراستان خوزستان وقم 🍃ولادت:مهرماه۱۳۳۵ شوشتر،استان خوزستان 🌹شهادت:مهرماه۱۳۹۴ #قنیطره #سوریه ارتباط با ادمین @T_mokhtarband تبادل @Abo_vesal_74
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 خاطرات همسر شهید مدافع حرم روز رفتن فرارسید. مقداری از وسایلم را در ساکی کوچک به حاج حمید دادم تا در کمد شخصی اش در محل کار بگذارد که برای سفرهای بعدی نیاز به آوردن مجدد آنها نباشد. حاجی با دیدن آنها گفت: حاج خانم وسایلت را ببر، این آخرین سفر شما به سوریه است. من خندیدم و گفتم: من حالا حالاها به سوریه خواهم آمد. حاجی جواب داد: ممکن است دوباره به سوریه بیایی ولی به عنوان همسر شهید می آیی. من که هنوز تحمل پذیرفتن واقعیت را نداشتم اصرار کردم که ساکم پیش حاجی در سوریه بماند. بالاخره آن ساک در سوریه ماند و چند هفته بعد از شهادت حاج حمید به دستم رسید و برای آنکه در فرودگاه گم نشود روی آن با ماژیک سرخ رنگی نوشته شده بود شهید حاج حمید مختاربند. آن روز حاج حمید مرا به فرودگاه دمشق رساند. در فرودگاه با حاجی خداحافظی کردم و به سمت سالن انتظار حرکت کردم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که حاج حمید مرا صدا زد و دوباره با صدایی آرام و محزون گفت: خانم خداحافظ... این لحن خداحافظی بوی جدایی میداد و حکایت از حقیقتی داشت که حاج حمید آن را باور کرده بود ولی من نه...حکایت از آخرین دیدار و آخرین وداع و همینطور هم شد. چهره ی آن روز حاجی هیچ‌ وقت از ذهنم پاک نمی‌شود‌، مظلومیت و دلسوزی از چهره‌اش می‌بارید. مطمئنم فدایی حضرت زینب(س) نگران تنهایی من بود که از این پس و در نبود او باید مرد خانه هم باشم. حاج حمید مرا در سپر حیا و غیرت خود پرورانده بود و کارهای خارج از منزل را خود به ‌عهده می‌گرفت و به خوبی می‌دانست که ارتباط با نامحرم چقدر برایم سخت است... به سمت اهواز پرواز کردم در حالی که حرفها و رفتارهای حاج حمید را در ذهنم مرور می‌کردم... یادم آمد یکی از روزهایی که در مورد شهادت حرف زده بود، من باز هم گریه کرده بودم و او برای اینکه به من روحیه بدهد با خنده گفته بود: خانم باید قوی باشی باید بعد از من بتوانی به عنوان همسر شهید در مراسمها صحبت کنی.... من و فرزندانم تربیت شده ی مکتب حاج حمید بودیم و شهادت نه تنها برای ما واژه ی بیگانه ای نبود بلکه زمزمه ی همیشگی حاج حمید بود. حاج حمیدی که سالهای عمرش را در لباس مقدس سپاه، صرف خدمت صادقانه به نظام جمهوری اسلامی ایران کرده بود؛ سالهایی که با حضور در جبهه دفاع مقدس و بعد از آن با حضور فعال در جبهه کار فرهنگی در مساجد و پایگاههای بسیج سپری شده بود. حاج حمیدی که عاشق مقام معظم رهبری بود به حدی یک روز بی مقدمه به من گفت: حاج خانم به فضل خدا، چنان به حقانیت حضرت آقا اعتقاد دارم که اگر به من فرمان دهد وارد آتش شو بلافاصله اطاعت می کنم. با تمام وجود می دانستم اجر مجاهدتهای حاج حمید، رسیدن به فیض عظیم شهادت است‌ و می دانستم سالهاست با خودسازی، عبادت و روزه های مستحبی خود را سبکبار و آماده برای پرواز کرده است؛ ولی فکر جدایی از حاجی و دیدن جای خالی او بی اختیار اشکم را سرازیر میکرد. حالا که تقدیر الهی بر این بود که سرزمین شام قتلگاه و معراج بهترین فرزندان این سرزمین باشد، من هم باید خودم را برای پذیرش این واقعیت آماده میکردم... ادامه دارد 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam