eitaa logo
شهیدمدافع حرم سردارحاج حمیدمختاربند
112 دنبال‌کننده
227 عکس
186 ویدیو
0 فایل
🌹شهیدمدافع حرم #سردار_حاج_حمید_مختاربند 💠از فرماندهان سپاه خوزستان در دفاع مقدس 💠مدیرعامل بانک انصاراستان خوزستان وقم 🍃ولادت:مهرماه۱۳۳۵ شوشتر،استان خوزستان 🌹شهادت:مهرماه۱۳۹۴ #قنیطره #سوریه ارتباط با ادمین @T_mokhtarband تبادل @Abo_vesal_74
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊🌹 #سفرنامه_دمشق خاطرات همسر شهید مدافع حرم #سردار_حاج_حمید_مختاربند 🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 خاطرات همسر شهید مدافع حرم حاج حمید به سوریه برگشت و چند روز بعد من هم راهی اهواز شدم. بعد از فوت مادرم، پدرم تنها شده بود و به رسیدگی بیشتری نیاز داشت. البته ایشان در آپارتمانی زندگی میکرد که برادرهایم و یکی از خواهرهای حاج حمید در آن ساکن بودند ولی مدتی طول می کشید تا به شرایط جدید زندگی و نبود مادرم عادت کند. چند هفته کنار پدرم بودم و بعد به قم برگشتم. اوایل شهریورماه عروسی خواهر زاده حاج آقا بود و ایشان گفته بود اگر برایم مقدور شد به ایران می آیم. عروسی در قم برگزار میشد و تمام بستگان حاجی از اهواز و شوشتر برای شرکت در مراسم به قم آمدند. شبی که همه ی آنها در منزل ما حضور داشتند حاج حمید از سوریه تماس گرفت و با تک تک آنها احوالپرسی کرد و خوش آمد گفت. همه از اینکه برای مراسم شادی کنار هم هستیم خوشحال بودیم ولی در عمق وجودمان جای خالی حاج حمید ناراحتمان میکرد. دو سه روز بعد مراسم به پایان رسید و هنگام خداحافظی با خواهر حاج آقا ناخودآگاه اشکهایم سرازیر شد. خواهر حاج حمید شباهت زیادی به ایشان داشت و با دیدنشان، چهره حاجی در نظرم مجسم میشد. آن روزها حالات روحی ام تغییر کرده بود و با اندک بهانه ای گریه میکردم. انگار می دانستم باید به تنها زندگی کردن و دوری از حاج حمید عادت کنم. طولی نکشید که دلتنگی به سراغم آمد و با ایشان تماس گرفتم و خواهش کردم که برای دیدنشان به سوریه بروم. نیمه شهریورماه بود که مقدمات رفتنم به سوریه فراهم شد.... ادامه دارد 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹 #سفرنامه_دمشق خاطرات همسر شهید مدافع حرم #سردار_حاج_حمید_مختاربند 🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 خاطرات همسر شهید مدافع حرم نیمه شهریور ماه بود که عازم سوریه شدم. حال و هوای آن سفر با سفرهای قبلی متفاوت بود و همه‌ی صحبتها و رفتارهای حاج حمید بوی وداع می‌داد. منِ غافل ناباورانه می شنیدم و می دیدم ولی در دل قبول نمی کردم. بارها از شهادت می گفت و هردو با هم گریه می کردیم. من از غم جدایی اشک می ریختم ولی او را نمی دانم، چون گریه ی حاج حمید را جز برای مصیبت اهل بیت و مناجات با خدا ندیده بودم. حتما می دانست که تحملِ داغ رفتنش چقدر برای من، مادرش، دخترها و خواهرانش سخت است. شاید دلش به حالمان می سوخت، برای غم سنگینی که تا سالها باید به دوش می کشیدیم... نمی دانم ولی هرچه بود؛ باز هم حاج حمید مرا آرام می کرد و می گفت به فضل خدا در آن دنیا، کنار هم خواهیم بود. شبها با صدای گوشی حاج آقا که او را برای نماز شب بیدار می کرد، من هم از خواب بیدار می شدم. زنگ هشدار گوشی حاج آقا، شعری احساسی در وصف دلتنگی از غیبت امام زمان(عج) بود که می گفت: گل با صفاست اما بی تو صفا ندارد گر بر رُخت نخندد در باغ جا ندارد پیش تو ماه باید رخ بر زمین بساید بی پرده گر برآید شرم و حیا ندارد ای وصل تو شکیبم ای چشم تو طبیبم بازآ که درد هجران بی تو دوا ندارد... با شنیدن این مداحی، غمی بر دلم می نشست. انگار این شعر زبان حال آینده مرا در ذهنم تداعی می کرد ،آینده ای که در آن پس از شهادت حاج حمید دیگر صفایی باقی نخواهد ماند. در تمام این سالها نماز شبش ترک نشده بود؛ نماز شب هایی که تجلی اوج روح بلندش بود و همیشه با گریه و طلب شهادت سپری می شد. عادت داشت در قنوت‌های عاشقانه‌اش فرازهایی از مناجات شعبانیه را بخواند به‌ویژه فراز: «اِلهي هَبْ لي كَمالَ الاِنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ» «بارالها! كامل‌ترين انقطاع به سوی خودت را نصيب من گردان؛ و چشمان قلب‌هاى ما را به روشنىِ نگاه به خودت روشن كن، تا بدان‌جا كه چشمان قلب‌ها، حجاب‌هاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جان‌هاى ما به عزت بارگاه قدسى‌ات آويخته گردد.» ..... ادامه دارد 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹 #سفرنامه_دمشق خاطرات همسر شهید مدافع حرم #سردار_حاج_حمید_مختاربند 🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 خاطرات همسر شهید مدافع حرم از سفر به سوریه حاج آقا برخلاف سفرهای قبلی، بیش‌تر در منزل می‌ماند و بیش‌تر با هم به حرم‌های شریف می‌رفتیم. یک روز که برای اقامه نماز ظهر به حرم حضرت رقیه سلام الله علیها رفته بودیم، مشغول خواندن دعا بودم که با شنیدن صدای اذان دلم شکست و اشکهایم جاری شد و از خداوند خواستم برای من و حاج حمید بهترین سرنوشت را مقدر کند. بعد از نماز نظرم به یکی از خانمهای زائر ایرانی جلب شد و با ایشان سلام و احوالپرسی کردم. به خاطر شرایط نامساعد کشور سوریه رفت و آمد کاروانهای زیارتی ایران به سوریه ممنوع شده بود و فقط زوار کمی از عراق یا لبنان برای زیارت می آمدند. احتمال میدادم این خانم ایرانی همسر یکی از مدافعان حرم باشد. بعد از صحبت با ایشان متوجه شدم همسر شهید مدافع حرم حاج عبدالکریم غوابش از شهدای اهواز است که بنیاد شهید ایشان را به همراه دختر و پسرش برای زیارت به سوریه آورده بود. در دلم محبت خاصی نسبت به ایشان احساس کردم. می دانستم که اگر فداکاری این همسران صبور نبود، هیچگاه مردان غیورشان توفیق حضور در جهاد و دفاع از حرم های مطهر و مردم مظلوم سوریه را پیدا نمی کردند. به ایشان تبریک و تسلیت گفتم و برایشان از خداوند طلب صبر کردم. روز بعد در حرم مطهر حضرت رقیه سلام الله علیها، همسر حاج نادر حمید از مدافعین حرم اهوازی را دیدم که همراه مادر شوهرش برای زیارت به حرم آمده بود. همسر حاج نادر حمید در دمشق ساکن بود و روزهای آخر بارداری اش را می گذراند، به همین خاطر مادر همسرش از ایران آمده بود تا برای به دنیا آمدن فرزندش در کنارشان باشد. اوایل مهرماه نوزاد حاج نادر حمید در سوریه به دنیا آمد و محمدحسین نامیده شد. محمد حسین ۹ روزه بود که پدرش در سوریه مجروح شد و بعد از چند روز در بیمارستان به شهادت رسید و به خیل شهدای مدافع حرم اهواز پیوست. اقامتم در سوریه حدود یک هفته طول کشید و خیلی زود عازم ایران شدم.... ادامه دارد 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹 #سفرنامه_دمشق خاطرات همسر شهید مدافع حرم #سردار_حاج_حمید_مختاربند 🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 خاطرات همسر شهید مدافع حرم روز رفتن فرارسید. مقداری از وسایلم را در ساکی کوچک به حاج حمید دادم تا در کمد شخصی اش در محل کار بگذارد که برای سفرهای بعدی نیاز به آوردن مجدد آنها نباشد. حاجی با دیدن آنها گفت: حاج خانم وسایلت را ببر، این آخرین سفر شما به سوریه است. من خندیدم و گفتم: من حالا حالاها به سوریه خواهم آمد. حاجی جواب داد: ممکن است دوباره به سوریه بیایی ولی به عنوان همسر شهید می آیی. من که هنوز تحمل پذیرفتن واقعیت را نداشتم اصرار کردم که ساکم پیش حاجی در سوریه بماند. بالاخره آن ساک در سوریه ماند و چند هفته بعد از شهادت حاج حمید به دستم رسید و برای آنکه در فرودگاه گم نشود روی آن با ماژیک سرخ رنگی نوشته شده بود شهید حاج حمید مختاربند. آن روز حاج حمید مرا به فرودگاه دمشق رساند. در فرودگاه با حاجی خداحافظی کردم و به سمت سالن انتظار حرکت کردم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که حاج حمید مرا صدا زد و دوباره با صدایی آرام و محزون گفت: خانم خداحافظ... این لحن خداحافظی بوی جدایی میداد و حکایت از حقیقتی داشت که حاج حمید آن را باور کرده بود ولی من نه...حکایت از آخرین دیدار و آخرین وداع و همینطور هم شد. چهره ی آن روز حاجی هیچ‌ وقت از ذهنم پاک نمی‌شود‌، مظلومیت و دلسوزی از چهره‌اش می‌بارید. مطمئنم فدایی حضرت زینب(س) نگران تنهایی من بود که از این پس و در نبود او باید مرد خانه هم باشم. حاج حمید مرا در سپر حیا و غیرت خود پرورانده بود و کارهای خارج از منزل را خود به ‌عهده می‌گرفت و به خوبی می‌دانست که ارتباط با نامحرم چقدر برایم سخت است... به سمت اهواز پرواز کردم در حالی که حرفها و رفتارهای حاج حمید را در ذهنم مرور می‌کردم... یادم آمد یکی از روزهایی که در مورد شهادت حرف زده بود، من باز هم گریه کرده بودم و او برای اینکه به من روحیه بدهد با خنده گفته بود: خانم باید قوی باشی باید بعد از من بتوانی به عنوان همسر شهید در مراسمها صحبت کنی.... من و فرزندانم تربیت شده ی مکتب حاج حمید بودیم و شهادت نه تنها برای ما واژه ی بیگانه ای نبود بلکه زمزمه ی همیشگی حاج حمید بود. حاج حمیدی که سالهای عمرش را در لباس مقدس سپاه، صرف خدمت صادقانه به نظام جمهوری اسلامی ایران کرده بود؛ سالهایی که با حضور در جبهه دفاع مقدس و بعد از آن با حضور فعال در جبهه کار فرهنگی در مساجد و پایگاههای بسیج سپری شده بود. حاج حمیدی که عاشق مقام معظم رهبری بود به حدی یک روز بی مقدمه به من گفت: حاج خانم به فضل خدا، چنان به حقانیت حضرت آقا اعتقاد دارم که اگر به من فرمان دهد وارد آتش شو بلافاصله اطاعت می کنم. با تمام وجود می دانستم اجر مجاهدتهای حاج حمید، رسیدن به فیض عظیم شهادت است‌ و می دانستم سالهاست با خودسازی، عبادت و روزه های مستحبی خود را سبکبار و آماده برای پرواز کرده است؛ ولی فکر جدایی از حاجی و دیدن جای خالی او بی اختیار اشکم را سرازیر میکرد. حالا که تقدیر الهی بر این بود که سرزمین شام قتلگاه و معراج بهترین فرزندان این سرزمین باشد، من هم باید خودم را برای پذیرش این واقعیت آماده میکردم... ادامه دارد 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹 #سفرنامه_دمشق خاطرات همسر شهید مدافع حرم #سردار_حاج_حمید_مختاربند 🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 خاطرات همسر شهید مدافع حرم دو هفته بعد از رسیدنم به ایران عید سعید قربان بود. حاج حمید معمولا برای عید قربان گوسفندی قربانی می‌کرد. به ایشان پیام دادم امسال برنامه ای برای قربانی کردن دارید؟ حاجی جواب داد: امسال خودم آماده ی قربانی شدن در راه خدا هستم. بعد هم برایم پیامکی فرستاد با این مضمون: "اللهم تقبل هذا القربان فی حرم زینب فی عامی هذا بحق محمد و آل محمد" رو به رو شدن با حقیقت شهادت حاج حمید روز به روز و ساعت به ساعت به من نزدیکتر میشد ولی من بازهم به خودم دلداری میدادم که حاج حمید تا زمان ظهور ان شالله حضور دارد و در رکاب امام زمان(عج) جهاد خواهد کرد. محرم ۹۴ کم کم از راه می‌رسید. حاجی در تماسهای تلفنی گفته بود که اول محرم برای شرکت در مراسم عزاداری و زنجیرزنی به ایران می‌آید. همه منتظر بازگشت ایشان بودیم. چند روز قبل از شروع ماه محرم به من پیامک داد: "الان در باغ میوه‌ای در قنیطره هستم با انواع میوه‌ها. جایت خالی است." آن روزها من اهواز منزل پدرم بودم و چشم انتظار که اگر حاج حمید به ایران آمد، به قم برگردم تا با هم برای تاسوعا و عاشورا به شوشتر برویم. یکی دو روز بعد من به ایشان پیامک دادم آمدنتان به ایران قطعی است؟ حاجی جواب داد: خیر قطعی نیست. بیست و یکم مهر ماه سال ۹۴، ساعت سه بعد از ظهر بود که زنگ خانه ی پدرم به صدا درآمد، برادرانم پشت در بودند، برایم اندکی جای تعجب داشت که در این موقع روز و هر دو با هم آمده اند. بعد از احوالپرسی در تدارک پذیرایی از آنها بودم که از حاج حمید پرسیدند و اینکه آیا از او خبری دارم یا نه؟ گفتم : نه بی خبرم، دو روز پیش در آخرین پیامی که به من داد، گفته بود که معلوم نیست به ایران بیاید. از آنها پرسیدم مگر شما خبری از او دارید؟ نکند زخمی شده؟ وقتی با پاسخ منفی آنها روبرو شدم، گفتم: پس شهید شده؟ سکوت برادرانم مرا با واقعیتی روبرو کرد که انتظارش را لااقل به این زودی نداشتم. اولین چیزی که به ذهنم رسید جمله ای بود که در آخرین سفرش به ایران به من گفته بود. گفت: خانم شهادت یعنی من به بهشت می‌روم، منتظر شما می مانم تا بیایید. حاج حمیدم تا در دنیا بود بهترین ها را برای ما فراهم می‌کرد، حالا هم که قصد پرواز کرده بود باز بهترین ها را برای ما از خدا می خواست. آن همه بی قراری قبل از شهادتِ حاج حمید، ناگهان جای خود را به صبر و سکینه ای داد که فقط می توانست معجزه ی خداوند و دعای حاج حمید برای آرامش من باشد. غروب بیستم مهر سال ۱۳۹۴، پرنده ی سبکبارم به آسمان پر کشیده بود و جسمی که سالها به خاطر همراهی با یک روح بزرگ، در زحمت و سختی بود بالاخره آرام گرفت، احساس می‌کردم ماههای آخر رنج جاماندن از دوستان شهیدش او را بسیار اذیت می کند ولی غیورمَردَم استقامت ورزید و با صبری عظیم‌ آخرین صیقلها را بر گوهر جان خود زد تا آماده تقدیم به پروردگارش باشد. خدا را شاکرم که بهترین راه را برگزید و در پرسودترین معامله وارد شد که شهادت هنر مردان خداست. پایان 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 @mokhtareharam
🌷▪️🌷▪️🌷▪️🌷 ▪️هشتگهای موضوعی کانال: ▪️خاطرات همسر شهید مختاربند از سفر به سوریه ▪️خاطرات مادر شهید مختاربند ازکودکی و نوجوانی شهید ▪️روایت همرزم شهید مختاربند از نحوه ی شهادت ایشان ▪️روایت وداع و تشییع شهید مختاربند در شهرهای تهران اهواز و شوشتر خاطرات دوستان و همرزمان شهید مختاربند 🌷▪️🌷▪️🌷▪️🌷▪️🌷 @mokhtareharam