🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#سفرنامه_دمشق
خاطرات همسر شهید مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
#قسمت_دهم
اقامت زهرا خانم و پسرش در سوریه سه روز طول کشید. در این روزها حاج آقا وقت می گذاشتند و ما را به مکانهای زیارتی دمشق می بردند.
روز بعد به قبرستان بسیار قدیمی باب الصغیر رفتیم و سکینه بنت الحسین(ع)، ام کلثوم دختر امام علی(ع)، فضه، اسماء بنت عمیس، بلال موذن رسول بزرگوار اسلام(ص) و چندی از بزرگان صدر اسلام را زیارت کردیم.
آن روز صداهای بلندی از انفجار توپ و خمپاره میآمد که نسبت به روزهای قبل بی سابقه بود و من آثار نگرانی را در چهره دخترم میدیدم، اما علیرضا بی توجه به سر و صدا، روی قبرها جست و خیز میکرد.
فردای آن روز جمعه بود و ما برای اقامه ی نماز جمعه راهی زینبیه شدیم. در مسیر رفت، زن و مرد عربی کنار جاده منتظر وسیله ی نقلیه ایستاده بودند.
ایران که بودیم، حاج حمید، همیشه افراد در راه مانده را سوار میکرد، گاهی پیش می آمد در هنگام سفر به ناگاه ماشین را متوقف میکرد و دندهعقب میرفت و چوپان، کشاورز یا مسافری که کنار جاده دست تکان داده بود را سوار میکرد، درحالیکه ما اصلاً متوجه این فرد نشده بودیم؛ ولی او حواسش به خیلی چیزها بود.
می گفت: وقتی خدا این ماشین را بهعنوان نعمت در اختیار من قرار داده؛ من وظیفه دارم به وسیله ی آن به مردم خدمت کنم.
اینجا هم با وجود خطری که از لحاظ امنیتی وجود داشت، طبق همان رویه این زن و مرد عرب را سوار کرد.
حاج حمید در طول مسیر با آنها صحبت و احوال پرسی کرد. آنها گفتند که از اهالی فلسطین هستند و سالهای طولانی است که در سوریه زندگی می کنند.
آن روز هم بعد از نماز جمعه و زیارت حرم حضرت زینب به دمشق برگشتیم و فردای آن روز زهرا خانم و علیرضا به ایران برگشتند.....
ادامه دارد
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
@mokhtareharam