🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#سفرنامه_دمشق
خاطرات همسر شهید مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
از سفر به سوریه
#قسمت_نوزدهم
خرداد ماه ۹۴ بود که برای بار سوم به سوریه رفتم. در این سفر هم، همراه حاج حمید، چندباری به زیارت حرم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیها رفتیم.
با مجاهدت رزمندگان جبهه مقاومت که از سوریه، ایران، افغانستان، پاکستان، لبنان و حتی عراق بودند امنیت دمشق برقرار شده بود و رفت و آمد به حرمهای مطهر نسبتاً راحت شده بود.
اگر چه آثار خرابی در شهر دمشق و خصوصا زینبیه هنوز فراوان دیده میشد ولی مردم کم کم سعی میکردند به زندگی عادی خود برگردند.
بازارها به رونق سابق نبود ولی خرید و فروش در آن برقرار بود، مخصوصا در اطراف حرم مطهر حضرت رقیه سلام الله علیها که در محله قدیمی دمشق قرار دارد و اکثر ساکنان آن مسیحی هستند.
یک روز در مسیر رفتن به حرم مطهر حضرت رقیه سلام الله، با شوخی به حاج آقا گفتم: اوضاع پوشش خانمها در اینجا مناسب نیست کاش میشد عینک دودی به چشم بزنید، حاج حمید با همان حجب و حیای همیشگی خودش جواب داد: کاش میشد عینک کوری به چشمم میزدم تا چشمم هرچند ناخودآگاه به گناه نیفتد.
این بار سفرم به سوریه خیلی کوتاه بود. بیماری مادرم شدت گرفته بود و من باید زودتر به ایران بر می گشتم و به اهواز می رفتم.
تا قبل از آمدن حاج آقا به سوریه هیچوقت تنها به سفر نرفته بودم و حالا مجبور بودم برای دیدن ایشان به سوریه و برای نگهداری از مادرم به تنهایی از قم به اهواز سفر کنم و این برای من خیلی سخت بود.
گاهی به حاج حمید میگفتم: کی به ایران برمیگردید، میگفت: محال است من با پای خودم به ایران برگردم و صحنهی جنگ آخرالزمان را رها کنم، مگر اینکه مرا بیاورند.
منظورش این بود که به شهادت برسد و او را به ایران برگردانند.
بالاخره بعد از حدود یک هفته به ایران برگشتم.
در مسیر برگشت در هواپیما نشسته بودم. یکی از مسافران که در صندلی جلوتر نشسته بود برای انجام کاری سرش را برگرداند. چهرهاش به نظرم آشنا آمد.
وقتی دیدم که بعضی از مسافران به سمت ایشان میروند و سلام و احوالپرسی میکنند،
چهره ی ایشان را به خاطر آوردم، چهرهای که در آن صلابت و خشوع موج میزد.
او سردار سرافراز سپاه قدس، سردار حاج قاسم سلیمانی بود.
خداوند ایشان را برای خدمت به مظلومان و مسلمانان حفظ کند ان شالله...
ادامه دارد
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
@mokhtareharam