🔴 علی اکبر علیه السلام الگوی منتظران
🔵 خطر پذیری و ترس نداشتن از حوادث واقعه، یکی از ویژگیهای حضرت علی اکبر علیه السلام بوده است. آن حضرت با تمام خطراتی که در روز عاشورا متوجه ایشان بود، به قلب میدان زد و در راه یاری امام زمانش از هیچ تلاشی دریغ نکرد.
🌕 جوانان منتظر نیز می توانند برای یاری امام زمان خود از ویژگیهای شخصیتی حضرت علی اکبر الگوگیری نمایند. بدون تردید با تنآسایی و رفاه و تنبلی نمی توان ادعای یاری امام زمان علیه السلام را داشت. باید خطر پذیر بود و از اسایش و رفاه دوری نمود.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
💠 زیانکارترین افراد از نگاه قرآن:
آیا شما را به زیانکارترین افراد از نظر کار و کوشش آگاه سازم؟ آنان کسانی هستند که کار و کوشش آنها در این جهان، بی نتیجه گردیده و تلف شده است و آنان تصور می کنند که کار نیک و تجارت پرسودی انجام می دهند.
(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعاً) (سوره کهف، آیه 103-104)
✅ یه نمونه از کارهایی که برای انسان سودی نداره و به تعبیر قرآن مصداق «کار زیانبار» هست؛ مشغول شدن به حرف ها لغو و کارهای بیهوده اس. اینها فقط جوانی و عمر ما رو تلف میکنه و نه فایده دنیایی برامون داره و نه اجر اُخروی.
امیدوارم ماه رمضون شروعی باشه برای اینکه از لحظه لحظه عمرمون بهترین استفاده رو بکنیم و از کارهای لغو و بیهوده و بی ثمر فاصله بگیریم.
😄لطیفه😄
ﺳﻪ نفر ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﯾﮏ ﯾﺨﭽﺎﻟﻮ ﺑﺒﺮﻥ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﯿﺸﻢ 😐
بعد از سه ساعت تلاش میرسند طبقه پنج
ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﻪ : ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭﻣﻮﻧﺪﻩ
ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ:
ﯾﮏ ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﯾﮏ ﺧﺒﺮﺑﺪ
میگن اول خبر خوب بگو وبعد خبر بد.
میگه :
ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺏ اینکه : 1 ﻃﺒﻘﻪ ﻣﻮﻧﺪﻩ☺
ﺧﺒﺮ ﺑﺪ : ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﻮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ😂😂😂😂😂😂😂
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
شخصی به بهلول گفت: انگشترت را به من بده تا هر وقت آن را می بینم به یاد تو بیفتم و تو رادعا کنم !
بهلول گفت : نمی دهم تا هر وقت به انگشتت نگاه کردی بیاد بیاوری که انگشتر را از من خواستی ندادم
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🔹
#خاطره
زمانی برای تبلیغ به روستایی رفته بود و میخواست شبی برای تبلیغ به روستای نزدیک آنجا نیز برود. اهالی روستای اول، الاغی را در اختیارشان گذاشتند. وقتی سوار بر آن شدند، چون ایشان اصلاً حیوان را نمیزدند، الاغ در راه هر کجا چشمش به علفی میخورد، مشغول خوردن میشد. به طوری که طی شدن فاصلهی کوتاه بین دو روستا چندین ساعت طول کشید؛ حتی بیشتر از مقدار زمانی که پیاده میشد رفت!
به نقل از کتاب" اسوه بندگی"
شرح حال مرحوم آیت الله سید بهاءالدین مهدوی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸غذای بی نمک
یكی از بچههای اهواز به نام نصرالله قرایی در یكی از نامههایش خطاب به مادرش چنین نوشته بود: «مادر جان، حتماً همراه جواب نامه برایم عكس بفرستید، چون نامهی بدون عكس مثل غذای بدون نمك است.» و با این مثال خواسته بود بر ارسال عكس تأكید داشته باشد.
چند روز گذشته بود تا این كه دیدیم سر و كلّهی عراقیها پیدا شد. بچهها را جمع كردند و یكی از آنها خطاب به ما گفت: كِی غذای ما بینمك بوده كه در نامههایتان از بینمكی غذا شكایت میكنید؟😂 شما قدر خوبیهای ما را نمیدانید. بعد هم نامه را برای ما خواندند. بچهها كه پی به موضوع برده بودند، به زور توانستند ختده خود را نگه دارند. با تلاش زیاد به عراقیها بفهمانند كه در این نامه چنین منظوری در كار نبوده است و هر طور بود شرّشان را كوتاه كردند.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🔸
خاطره طنز
یه بطری نوشابه اضافه اومد. حسنآقا اونو برداشت. گفت: «من شامم رو هم با نوشابه میخورم، ولی شماها باید با آب بخورید." بچهها جواب دادند: "یا به ما هم میدی یا نمیذاریم خودت هم بخوری."بعد از کلی کریخوندن و خطونشون کشیدن، حسنآقا رفت و نوشابه رو مخفی کرد تا شب بشه. موقع شام نوشابه رو آورد سر سفره و شاد و خوشحال با شوخی و خنده در نوشابه رو باز کرد و ریختش توی لیوان و مشغول خوردن شد.
هرچی منتظر شدم که بچهها مثلا حمله کنند به حسنآقا یا حداقل مانع خوردن تمام نوشابه بشن، خبری نشد. حسنآقا همچنان نوشابه میخورد و به کری خوندنش ادامه میداد: "بهبه! چه نوشابهای! دلتون آب، تو بهشتم همچین نوشابههایی بهتون نمیدن."شام که تموم شد و سفره رو جمع کردن، من از یکی از بچهها پرسیدم: "چرا تسلیم شدین؟ از حسن ترسیدین یا خجالت کشیدین؟" گفت: "باورت میشه که داخل اون بطری نوشابه نبود، ماها پیداش کردیم توش چای و نمک ریختیم.خودشون هم تعجب کرده بودند که حسن چطور محتویات بدمزه آن بطری رو خورد و به روی خودش نیاورد؟!
📚 "وقت اضافه" زندگینامه شهید حسن غازی
🌸🔸
#خاطره #طنز
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🔸▪️
وقت زیادی صرف طعم دارکردن و به سیخ زدن و کباب کردن مرغها کرده بودم. خیلی کباب خوب و خوشطعمی شده بود. پیش دل خودم، راضی بودم از تفریح سالمی که داشتم؛ تا اینکه سخن استاد مرا به فکر فرو برد:
«پول دادی در ازایش مرغ گرفتی، عمرت را که میدهی، در عوضش چه میگیری؟ »
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
وقتي گل شكوفه نمي دهد ، گل را عوض نمي كنند، بلكه شرايط رشدش را فراهم مي سازند
اگر موفق نشدي، هدفت را تغيير نده ، مسير حركتت را عوض كن.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضرب_المثل
🌀علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد🌀
🌀در زمانهاي دور، كشتي بزرگي دچار توفان شد و باعث شد كه كشتي غرق شود. مسافران كشتي توي آب افتادند. در ميان مسافران، مردي توانست خودش را به تختهپارهاي برساند و به آن بچسبد
🌀موجها تختهپاره و مسافرش را با خود به ساحل بردند. وقتي مرد چشمش را باز كرد، خود را در ساحلي ناشناخته ديد بدون هدف راه افتاد تا به روستا يا شهري برسد. راه زيادي نرفته بود كه از دور خانههايي را ديد. قدمهايش را تندتر كرد و به دروازه شهر رسيد.
🌀در دروازهي شهر گروه زيادي از مردم ايستاده بودند. همه به سوي او رفتند. لباسي گرانقيمت به تنش پوشاندند. او را بر اسبي سوار كردند و با احترام به شهر بردند.
🌀مسافر از اينكه نجات پيدا كرده خوشحال بود اما خيلي دلش ميخواست بفهمد كه اهالي شهر چرا آنقدر به او احترام ميگذارند. با خودش گفت: .نكند مرا با كس ديگري عوضي گرفتهاند..
🌀مردم شهر او را يكراست به قصر باشكوهي بردند و بهعنوان شاه بر تخت نشاندند
🌀مرد مسافر كه عاقل بود، سعي كرد به اين راز پي ببرد . عاقبت به پيرمردي برخورد كه آدم خوبي به نظر ميرسيد. محبت زيادي كرد تا اعتماد پيرمرد را به خود جلب كرد. در ضمن گفتگوها فهميد كه مردم آن شهر رسم عجيبي دارند.
🌀پيرمرد ، به او گفت: . معمولاً شاهان وقتي چندسال بر سر قدرت ميمانند، ظالم ميشوند. ما به همين دليل هر سال يك شاه براي خودمان انتخاب ميكنيم. هر سال شاه سال پيش خودمان را به دريا مياندازيم و كنار دروازهي شهر منتظر ميمانيم تا كسي از راه برسد. اولين كسي كه وارد شهر بشود، او را بر تخت شاهي مينشانيم. تختي كه يكسال بيشتر عمر نخواهد داشت.
🌀مسافر فهميد كه چه سرنوشتي در پيش روي اوست . دو ماه بود كه به تخت پادشاهي رسيده بود. حساب كرد و ديد ده ماه بعد او را به دريا مياندازند. او براي نجات خود فكري كرد:
🌀از فردا بدون اينكه اطرافيان بفهمند توي جزيرهاي كه در همان نزديكيها بود كارهاي ساختماني يك قصر آغاز شد .در مدت باقيمانده، شاه يكساله هم قصرش را در جزيره ساخت و هم مواد غذايي و وسايل مورد نياز زندگياش را به جزيره انتقال داد
🌀ده ماه بعد ، وقتي شاه خوابيده بود ، مردم ريختند و بدون حرف و گفتگو شاهي را كه يكسال پادشاهياش به سر آمده بود از قصر بردند و به دريا انداختند.
🌀او در تاريكي شب شنا كرد تا به يكي از قايقهايي كه دستور داده بود آن دور و برها منتظرش باشند رسيد. سوار قايق شد و بهطرف جزيره راه افتاد. به جزيره كه رسيد، صبح شده بود. خدا را شكر كرد به طرف قصري كه ساخته بود رفت اما ناگهان با همان پيرمردي كه دوستش شده بود روبهرو شد. به پيرمرد سلام كرد و پرسيد: .تو اينجا چه ميكني؟.
پيرمرد جواب داد: .من تمام كارهاي تو را زيرنظر داشتم. بگو ببينم تو چه شد كه به فكر ساختن اين قصر در اين جزيره افتادي؟.
🌀مسافر گفت: .من مطمئن بودم كه واقعهي به دريا افتادن من اتفاق خواهد افتاد، به همين دليل گفتم كه پيش از وقوع و بهوجود آمدن اين واقعه بايد فكري به حال خودم بكنم..
پيرمرد گفت: .تو مرد باهوشي هستي. اگر اجازه بدهي من هم در كنار تو همينجا بمانم
🌀از آن پس، وقتي كسي دچار مشكلي ميشود كه پيش از آن هم ميتوانسته جلو مشكلش را بگيرد و يا هنگاميكه كسي براي آينده برنامهريزي ميكند، گفته ميشود كه: علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد.🤔
👳 @mollanasreddin 👳