eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
260هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
50 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘صبح، همان روزنه ی ⚘امیدی هست ڪه ⚘بعد از سیاهی شب ⚘لبخند را بر لب میآورد ⚘بـرایـت لبخـنـدهـایـی ⚘پراز امـید آرزو میکنم 🥰 👳 @mollanasreddin 👳
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼 🌼آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ 🌼بهلول گفت: خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم. 🌼خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند. 🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 👳 @mollanasreddin 👳
گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری 👳 @mollanasreddin 👳
📚 👈مال باخته و کریم خان زند 🌴ﻣﺮﺩی ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺧﺎﻥ ﺯﻧﺪ می ﺭﻭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ می ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ کریم خان ﺭﺍ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻛﻨﺪ. ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻣﺎﻧﻊ ﻭﺭﻭﺩﺵ می ﺷﻮﻧﺪ. ﺧﺎﻥ ﺯﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻛﺸﻴﺪﻥ ﻗﻠﻴﺎﻥ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ می ﺷﻨﻮﺩ ﻭ می ﭘﺮﺳﺪ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻥ، ﻭی ﺩﺳﺘﻮﺭ می ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺑﺒﺮﻧﺪ. 🌴ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺎﻥ ﺯﻧﺪ می ﺭﺳﺪ ﻭ کریم خان ﺍﺯ ﺍﻭ می ﭘﺮﺳﺪ: ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ می کنی؟ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺩﺭشتی می ﮔﻮﻳﺪ: ﺩﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺍﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰی ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻡ! 🌴ﺧﺎﻥ می ﭘﺮﺳﺪ: وقتی ﺍﻣﻮﺍﻟﺖ ﺑﻪ ﺳﺮﻗﺖ می ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﻛﺠﺎ ﺑﻮﺩی؟ ﻣﺮﺩ می ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ! ﺧﺎﻥ می ﮔﻮﻳﺪ: ﺧﻮﺏ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪی ﻛﻪ ﻣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﻧﺪ؟ ﻣﺮﺩ می ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﭼﻮﻥ ﻓﻜﺮ می ﻛﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺑﻴﺪﺍﺭی! 🌴ﺧﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﻧﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍی ﺳﻜﻮﺕ می ﻛﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺘﻮﺭ می ﺩﻫﺪ ﺧﺴﺎﺭﺗﺶ ﺍﺯ ﺧﺰﺍﻧﻪ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ می ﮔﻮﻳﺪ: ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍﺳﺖ می ﮔﻮﻳﺪ ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺑﺎﺷﻴﻢ. 👳 @mollanasreddin 👳
📚داستانی کوتاه و بسیار زیبا مردی خسیس تمام دارایی‌ اش را فروخت و طلا خرید او طلاها را در گودالی در حیاط خانه‌اش پنهان کرد. مدت زیادی گذشت و او هر روز به طلاها سر می‌زد و آنها را زیر و رو می‌کرد تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد. همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت. او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش می‌زد رهگذری او را دید و پرسید «چه اتفاقی افتاده است؟» مرد حکایت طلاها را بازگو کرد رهگذر گفت «این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست تو که از آن استفاده نمی‌کنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟» ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است چه بسیار افرادی هستند که پولدارند اما ثروتمند نیستند و چه بسیار افرادی که ثروتمندند ولی پولدار نیستند 👳 @mollanasreddin 👳
📚 👈 رنج یا موهبت 🌴ﺁﻫﻨﮕﺮﯼ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺭﻧﺠﻬﺎﯼ ﻣﺘﻌﺪﺩ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺵ ﻋﻤﯿﻘﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﻭﺭﺯﯾﺪ. ﺭﻭﺯﺭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﮐﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻧﺼﯿﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ؟ 🌴ﺁﻫﻨﮕﺮ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ آﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺁﻫﻨﯽ ﺑﺴﺎﺯﻡ، ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺁﻫﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻮﺭﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ. ﺳﭙﺲ ﺁﻧﺮﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﻨﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺩﺭﺁﯾﺪ.ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﻟﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺭﺁﻣﺪ، ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻣﻔﯿﺪﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ، ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ. 🌴ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﺻﻮﻉ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﺎ ، ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﮐﻮﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﺞ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ ،ﺍﻣﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﮕﺬﺍﺭ... 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حال و هوای این لحظه لذت ببر سرسبزی فصل بهار رو احساس کن و نفس عمیق بکش 🍀🍃 👳 @mollanasreddin 👳
📚 👈 زشتی و زیبایی 🌴ﺭﻭﺯﯼ، ﺁﺩﻡ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻛﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﻪ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ، ﺗﻮ ﻣﺮﺩ ﺯﺷﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ. 🌴ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﮔﻔﺖ: ﻋﯿﺒﯽ ﻛﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﯽ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﯼ، ﺍﻣﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﻤﻪ ﻫﻨﺮ و دانش ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ. ﻫﻨﺮ ﺗﻮ، ﺗﻨﻬﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﯽ، ﺑﻘﯿﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻮ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﻋﯿﺐ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﺷﺘﯽ. 🌴ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﺷﺘﯽ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﻡ ﭘﯽ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻌﯽ ﻛﺮﺩﻡ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺩﻭ ﺯﺷﺘﯽ ﺩﺭ ﯾﻚ ﺟﺎ ﺟﻤﻊ ﻧﺸﻮﺩ. 🌴ﺗﻮ ﻣﺮﺩﯼ ﺯﯾﺒﺎﺭﻭ ﻫﺴﺘﯽ، ﺍﻣﺎ ﺳﻌﯽ ﻛﻦ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﯼ ﺯﺷﺖ ﺧﻮﺩ، ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍﺑﻪ ﺯﺷﺘﯽ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻜﻨﯽ. 👳 @mollanasreddin 👳
زندگی و زمان، معلم های شگفت انگیزی هستند. زندگی به ما می آموزد از زمان درست استفاده کنیم . و زمان به ما، ارزش زندگی کردن را می آموزد. 👳 @mollanasreddin 👳
🌻🌻 📚 ✍ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ﺑﺨﺮم ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم .. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ . . ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اﺷﮑﺮﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ. اﺷﮑﻬﺎﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام ﺑﺪﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ. ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد🌹 👳 @mollanasreddin 👳
🔸بعضی دعاها عجیب به دل می شینه: ⬅️ خداوندا: نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی و نه آنقدر بدم که رهایم کنی … میان این دو گم شده ام هم خودم و هم تو را آزار می دهم هر چه تلاش کردم نتوانستم آنی شوم که تو می خواهی و هرگز دوست ندارم آنی شوم که تو رهایم کنی خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن ... 🙏امین یارب العالمین🙏 👳 @mollanasreddin 👳
🔅 🔸 همیشه بهانه‌ای برای شکرگزاری هست 🔹حاج‌اکبر استادکار پدرم در جوانی بود. مردی بسیار مؤمن و صاحب سخاوت که زمین خانه‌ای که ساکن آن هستیم هدیه او به پدرم بود. 🔸اکنون حاج‌اکبر در پیری بر اثر بیماری دیابت دچار نابینایی شده است. 🔹عید نوروز برای عید دیدنی به زیارت او می‌رویم. در را که می‌زنیم دقایقی طول می‌کشد تا حاج‌اکبر دم در بیاید و در را بر روی ما باز کند. 🔸پدرم با دیدن چشم‌های نابیناشده اربابش در سکوت اشک می‌ریزد. 🔹ارباب متوجه می‌شود و می‌گوید: هرگز بر من اشک مریز، من خدا را شاکرم که در اواخر عمرم بینایی خود را از دست داده‌ام و چه منتی بر من نهاد که من اکنون چهره فرزندانم را به یاد دارم. 🔸من رنگ‌ها را می‌شناسم. امروز نعمت خدا را فهمیده‌ام که نابینایان مادرزادی چه می‌کشند؟ 🔹آری! انسان بخواهد شاکر باشد همیشه برای شکر خویش بهانه‌ای دارد. 👳 @mollanasreddin 👳
🍁ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ 🍁ﻓﻀﺎﻳﻰ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ 🍁ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺮﺱ 🍁ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ 🍁ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ 🍁ﺑﺰﻧﻰ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺒﻴﻨﻰ 🍁ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ 🍁 ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ 🍁ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ 🍁در این آدینه پاییزی 🍁کلبه زندگیتون همیشه 🍁گرم و پر از عـشق و محبت 👳 @mollanasreddin 👳
🔸در کتاب کلیله و دمنه آمده است، دو موش پنیری پیدا کردند ، یکی گفت: من تقسیم می کنم، دیگری گفت، من تو را به عدالت قبول ندارم. آن موش گفت: حال که تو مرا قبول نداری من هم تو را قبول ندارم. تصمیم گرفتند از گربه ای کمک بخواهند تا پنیر را تقسیم کند، نزد گربه رفتند، گربه پنیر را گرفت و دو نیم کرد و در ترازویی گذاشت. یک طرف سنگین تر بود از آن طرف خورد. طرف دیگر سنگین شد، از آن طرف خورد و... این قدر ادامه داد تا از پنیر دو تکه کوچک ماند. موش ها راضی شدند که دیگر تقسیم نکند. گربه خشمی گرفت و گفت: بعد این همه زحمت پس حق الزحمه من چی می شود؟!!!! دو موش از ترس جان خود بدون این که از پنیر بزرگ مزه ای کرده باشند، دو دستی تحویل گربه داده برگشتند. نتیجه اخلاقی این که، وقتی خود می توانیم مشکل خود را حل کنیم به دیگران که بالاتر هستند نسپاریم، چرا که دیگران نیز در این حل و فصل خیر خود را حساب خواهند کرد. اگر با همسر خود اختلافی داریم در داخل خانه حل کنیم چرا که هر چقدر مراجعه ما به افراد دیگر شود، احتمال حل شدن مشکل ما کمتر می شود. 👳 @mollanasreddin 👳
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست 👳 @mollanasreddin 👳
🌸🍃🌸🍃 اصطلاح بالا کنایه از این است که اسرارش را فاش و برملا کردند و به مردم فهمانیدند که توخالی است و چیزی در چنته ندارد . خلاصه آن طوری که بود نه آنچنان که می نمود شناسانیده و رسوا گردیده است . یکی از مراسم جالب که در بعض اعیاد وجشنها ضمن سایر برنامه ها اجرا می شد ، این بود که مسخره و دلقکی لباس مضحک می پوشید که داخل و لابلای آن لباس پر از پنبه بود و قسمتهای لخت و عریان بدن او هم پوشیده از گلوله های پنبه ای بوده است که مسخره و دلقک را به صورت پهلوان پرباد و بروتی نشان میداد . این پهلوان نامدار! با این ریخت مضحک با یک نفر حلاج که کمانی در دست داشت در مقابل تماشاچیان به رقص و پایکوبی می پرداخت و حلاج در حال رقص و شلنگ اندازی کم کم پهلوان پنبه را با زدن کمان عور و برهنه می کرد و این عمل را تا زمانی ادامه می داد که تمام پنبه های تن اوبر باد می رفت وچهره واقعی و اندام نحیف و مردنی و استخوانیش نمودار میگردید . در واقع چون پهلوان پنبه از آیین پهلوانی چیزی نمی دانست وازعلایم پهلوانی هم جز پنبه های گلوله شده که او را به صورت یک پهلوان با سینه های برجسته وبازوان سطبر نشان می داد نشانی دیگرنداشت ، لذا چون پنبه اش را زدند دیگر چیزی از او باقی نمی ماند تا اظهار وجودکند . به ناچار در مقابل شلیک خنده تماشاچیان ازصحنه خارج می شد و نوبت به پهلوانان واقعی می رسید . 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای دل غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نئی غمان بیهوده مخور چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش غم بوده و نابوده مخور 👳 @mollanasreddin 👳
مردى مهمانِ مُلّانصرالدّين بود. از مُلّا پرسيد: " شما اولاد داريد؟ " مُلّانصرالدّين جواب داد: "بله! يك پسر دارم." مرد گفت: " مِثل جوانهاى اين دور و زمونه دنبال جوانگردى و عمر هٓدٓر دادن كه نيست؟ " مُلّا گفت: " نه! " مرد پرسيد: " اهلِ شربِ خمر و دود و دٓم و اين جور چيزهاى زشت كه نيست؟ " مُلّا جواب داد: " ابٓداً! " مرد گفت: " قماربازى هم كه نمى كند؟ " مُلّا گفت: " خير! اصلاً و ابداً! " مرد گفت: " خدا رو كُرور كُرور شكر! بايد به شما به خاطر چنين فرزند صالحى تبريك و تهنيت گفت: " آقازاده چند ساله است؟ " مُلّانصرالدّين گفت: " شير مى خورد. همين چند ماه پيش او را خدا داده به ما. 👳 @mollanasreddin 👳
حرف قشنگی در موردِ عید میزنه : بس که بد می گذرد زندگیِ اهل جهان مردم از عمر چو سالی گذرد ،عید کنند! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
امام على عليه السلام : در ماه رمضان، بسيار استغفار و دعا كنيد زيرا با دعا از شما دفعِ بلا مى شود و با استغفار، گناهانتان پاك مى گردد أَسْتَغْفِرُ ٱللَّهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إِلَيْهِ أَستَغفِرُ اللّهَ وَ أَسئَلُهُ التَّوبَة أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ 👳 @mollanasreddin 👳
داستان از دفتر پنجم شاه با دلقک همی شطرنج باخت مات کردش زود، خشم شه بتاخت گفت «شه شه» وآن شهِ کبرآورش یک یک از شطرنج می‌زد بر سرش «شَه شَه» ورژن قدیمی اصطلاح «کیش و مات»ئه. میگه یه پادشاهی میاد با دلقکش شطرنج بازی می‌کنه، دلقک سه سوته شاه رو لوله می‌کنه و میگه «کیش و مات». پادشاه هم عصبانی میشه و دونه دونه مهره‌های شطرنج رو می‌کوبه تو سر و صورت دلقک بدبخت: صبر کرد آن دلقک و گفت الامان پادشاه دستور میده یه دور دیگه بازی کنن، دلقک در حالی که می‌ترسیده از بلایی که ممکنه سرش بیاد، مجددا تو سه سوت پادشاه رو لوله می‌کنه: 😄 دست دیگر باختن فرمود میر او چنان لرزان که عور از زمهریر باخت دست دیگر و شه مات شد! وقت شه شه گفتن و میقات شد دلقک این بار تا مهره‌ی آخر رو حرکت میده، قبل از اینکه پادشاه بفهمه بازی تموم شده، از ترسِ مهره‌هایی که قراره توی سر و صورتش بخوره میدوئه میره یه گوشه پناه می‌گیره و پنج شیش تا پتوی نمدی روی خودش و سر و کله‌ش می‌کشه: بر جهید آن دلقک و در کنج رفت شش نمد بر خود فکند از بیم تفت زیر بالشها و زیر شش نمد خفت پنهان تا ز زخم شه رهد پادشاه میاد سراغش میگه این کارا چیه ؟ چرا زیر پتو قایم شدی؟ دلقک از همون زیر جواب میده: «آخه قبله‌ی عالم، اگه جسارت نباشه، کیش و مات!» گفت شه: «هی هی چه کردی چیست این؟» گفت: «شه شه، شه شه ای شاهِ گُزین!» بیت بعدی که حرف اصلی این داستانه، از همون مدل‌هاس که مثلا از دهن دلقکه اما حرف خود مولاناست: «کی توان حق گفت جز زیر لحاف با تو ای خشم‌آورِ آتش‌سجاف؟» دو تا نکته‌ی اصلی این درس مولانا. اول اینکه عین دلقک، می‌تونید بترسید ولی ترس نباید دلیلی باشه که حقیقتو تغییر بدید. اگر می‌تونید بازی شطرنجو ببرید باید ببرید. تموم شد و رفت. اما نکته‌ی مهم‌تر. اون آدم پوشالی ترسناکی نباشید که دور و بریاتون قبل از اینکه حقیقتی رو بهتون بگن مجبور بشن خودشونو توی شیش لایه پتو بپیچن و چند سال این دست اون دست کنن . حقیقت دیر یا زود می‌خوره تو صورتتون 👳 @mollanasreddin 👳
میرسد روزی که بی هم میشویم یک به یک از جمع هم کم میشویم میرسد روزی که ما در خاطرات موجب خندیدن و غم میشویم گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق میرسد روزی که بی هم میشویم 👳 @mollanasreddin 👳
هرکه بامش بیش، برفش بیشتر (داستانش ربطی به برف و پشت بام نداره 😉😉) می‌گویند که در روزگاران قدیم پادشاهی بود که در اثر بیماری در می گذرد. قبل از مرگ وصیت می‌کند چون وارث و جانشینی نداشته، فردای آن روز اول کسی که وارد شهر شد را بر جایگاه قدرت بنشانند و او را پادشاه جدید شهر معرفی کنند. فردای آن روز مردم و امرا دستور شاه درگذشته را بر سر می‌گذارند و گدایی را که در تمام عمر تنها اندوخته‌اش خرده پولی بوده و لباس کهنه‌ای، به عنوان شاه معرفی می‌کنند و او را بر تخت پادشاهی می‌نشانند. روزها می‌گذرد و این گدا که حالا شاه شده و البته معتبر، بر تخت می‌نشیند و امور را اداره می‌کند. تا اینکه برخی از امیران شهر و زیردستانش سر ناسازگاری با او بر می‌دارند و با دشمنان دست به یکی می‌کنند و شاه تازه هم که توان مدیریت امور را از کف داده، بخشی از قدرت را به آن‌ها واگذار می‌کند. روزی یکی از دوستان دیرینش که از قضا رفیق گرمابه و گلستانش بود، وارد شهر می‌شود و می‌شنود که رفیقش حال پادشاه آن دیار است. برای تجدید دیدار و البته عرض تبریک نزد او می‌رود. پادشاه جدید در پاسخ تبریک و تعریف و تمجید دوستش می‌گوید: ای رفیق بیچاره من، بدان که اکنون حال تو بسیار از من بهتر است. آن زمان غم نانی داشتم و اینک تشوش جهانی را بر دوش می‌کشم. سختی‌ها و رنج‌های بسیاری را متحمل گشته‌ام. و در اینجاست که رفیق دیرینش می‌گوید: هرکه بامش بیش، برفش بیشتر. 👳 @mollanasreddin 👳
💜ســــــلام 🌱صبحتون بهترین 💜و خوشرنگ ترین 🌱صبح دنیـا 💜با لحظه هايی 🌱پـراز خـوشی 💜و آرزوی سلامتی 🌱بـرای شما خـوبان 💜روز وروزگارتان شاد 🌱روزتـون بی نظیر 👳 @mollanasreddin 👳