eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
244هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای دل غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نئی غمان بیهوده مخور چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش غم بوده و نابوده مخور 👳 @mollanasreddin 👳
مردى مهمانِ مُلّانصرالدّين بود. از مُلّا پرسيد: " شما اولاد داريد؟ " مُلّانصرالدّين جواب داد: "بله! يك پسر دارم." مرد گفت: " مِثل جوانهاى اين دور و زمونه دنبال جوانگردى و عمر هٓدٓر دادن كه نيست؟ " مُلّا گفت: " نه! " مرد پرسيد: " اهلِ شربِ خمر و دود و دٓم و اين جور چيزهاى زشت كه نيست؟ " مُلّا جواب داد: " ابٓداً! " مرد گفت: " قماربازى هم كه نمى كند؟ " مُلّا گفت: " خير! اصلاً و ابداً! " مرد گفت: " خدا رو كُرور كُرور شكر! بايد به شما به خاطر چنين فرزند صالحى تبريك و تهنيت گفت: " آقازاده چند ساله است؟ " مُلّانصرالدّين گفت: " شير مى خورد. همين چند ماه پيش او را خدا داده به ما. 👳 @mollanasreddin 👳
حرف قشنگی در موردِ عید میزنه : بس که بد می گذرد زندگیِ اهل جهان مردم از عمر چو سالی گذرد ،عید کنند! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
امام على عليه السلام : در ماه رمضان، بسيار استغفار و دعا كنيد زيرا با دعا از شما دفعِ بلا مى شود و با استغفار، گناهانتان پاك مى گردد أَسْتَغْفِرُ ٱللَّهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إِلَيْهِ أَستَغفِرُ اللّهَ وَ أَسئَلُهُ التَّوبَة أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ 👳 @mollanasreddin 👳
داستان از دفتر پنجم شاه با دلقک همی شطرنج باخت مات کردش زود، خشم شه بتاخت گفت «شه شه» وآن شهِ کبرآورش یک یک از شطرنج می‌زد بر سرش «شَه شَه» ورژن قدیمی اصطلاح «کیش و مات»ئه. میگه یه پادشاهی میاد با دلقکش شطرنج بازی می‌کنه، دلقک سه سوته شاه رو لوله می‌کنه و میگه «کیش و مات». پادشاه هم عصبانی میشه و دونه دونه مهره‌های شطرنج رو می‌کوبه تو سر و صورت دلقک بدبخت: صبر کرد آن دلقک و گفت الامان پادشاه دستور میده یه دور دیگه بازی کنن، دلقک در حالی که می‌ترسیده از بلایی که ممکنه سرش بیاد، مجددا تو سه سوت پادشاه رو لوله می‌کنه: 😄 دست دیگر باختن فرمود میر او چنان لرزان که عور از زمهریر باخت دست دیگر و شه مات شد! وقت شه شه گفتن و میقات شد دلقک این بار تا مهره‌ی آخر رو حرکت میده، قبل از اینکه پادشاه بفهمه بازی تموم شده، از ترسِ مهره‌هایی که قراره توی سر و صورتش بخوره میدوئه میره یه گوشه پناه می‌گیره و پنج شیش تا پتوی نمدی روی خودش و سر و کله‌ش می‌کشه: بر جهید آن دلقک و در کنج رفت شش نمد بر خود فکند از بیم تفت زیر بالشها و زیر شش نمد خفت پنهان تا ز زخم شه رهد پادشاه میاد سراغش میگه این کارا چیه ؟ چرا زیر پتو قایم شدی؟ دلقک از همون زیر جواب میده: «آخه قبله‌ی عالم، اگه جسارت نباشه، کیش و مات!» گفت شه: «هی هی چه کردی چیست این؟» گفت: «شه شه، شه شه ای شاهِ گُزین!» بیت بعدی که حرف اصلی این داستانه، از همون مدل‌هاس که مثلا از دهن دلقکه اما حرف خود مولاناست: «کی توان حق گفت جز زیر لحاف با تو ای خشم‌آورِ آتش‌سجاف؟» دو تا نکته‌ی اصلی این درس مولانا. اول اینکه عین دلقک، می‌تونید بترسید ولی ترس نباید دلیلی باشه که حقیقتو تغییر بدید. اگر می‌تونید بازی شطرنجو ببرید باید ببرید. تموم شد و رفت. اما نکته‌ی مهم‌تر. اون آدم پوشالی ترسناکی نباشید که دور و بریاتون قبل از اینکه حقیقتی رو بهتون بگن مجبور بشن خودشونو توی شیش لایه پتو بپیچن و چند سال این دست اون دست کنن . حقیقت دیر یا زود می‌خوره تو صورتتون 👳 @mollanasreddin 👳
میرسد روزی که بی هم میشویم یک به یک از جمع هم کم میشویم میرسد روزی که ما در خاطرات موجب خندیدن و غم میشویم گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق میرسد روزی که بی هم میشویم 👳 @mollanasreddin 👳
هرکه بامش بیش، برفش بیشتر (داستانش ربطی به برف و پشت بام نداره 😉😉) می‌گویند که در روزگاران قدیم پادشاهی بود که در اثر بیماری در می گذرد. قبل از مرگ وصیت می‌کند چون وارث و جانشینی نداشته، فردای آن روز اول کسی که وارد شهر شد را بر جایگاه قدرت بنشانند و او را پادشاه جدید شهر معرفی کنند. فردای آن روز مردم و امرا دستور شاه درگذشته را بر سر می‌گذارند و گدایی را که در تمام عمر تنها اندوخته‌اش خرده پولی بوده و لباس کهنه‌ای، به عنوان شاه معرفی می‌کنند و او را بر تخت پادشاهی می‌نشانند. روزها می‌گذرد و این گدا که حالا شاه شده و البته معتبر، بر تخت می‌نشیند و امور را اداره می‌کند. تا اینکه برخی از امیران شهر و زیردستانش سر ناسازگاری با او بر می‌دارند و با دشمنان دست به یکی می‌کنند و شاه تازه هم که توان مدیریت امور را از کف داده، بخشی از قدرت را به آن‌ها واگذار می‌کند. روزی یکی از دوستان دیرینش که از قضا رفیق گرمابه و گلستانش بود، وارد شهر می‌شود و می‌شنود که رفیقش حال پادشاه آن دیار است. برای تجدید دیدار و البته عرض تبریک نزد او می‌رود. پادشاه جدید در پاسخ تبریک و تعریف و تمجید دوستش می‌گوید: ای رفیق بیچاره من، بدان که اکنون حال تو بسیار از من بهتر است. آن زمان غم نانی داشتم و اینک تشوش جهانی را بر دوش می‌کشم. سختی‌ها و رنج‌های بسیاری را متحمل گشته‌ام. و در اینجاست که رفیق دیرینش می‌گوید: هرکه بامش بیش، برفش بیشتر. 👳 @mollanasreddin 👳
💜ســــــلام 🌱صبحتون بهترین 💜و خوشرنگ ترین 🌱صبح دنیـا 💜با لحظه هايی 🌱پـراز خـوشی 💜و آرزوی سلامتی 🌱بـرای شما خـوبان 💜روز وروزگارتان شاد 🌱روزتـون بی نظیر 👳 @mollanasreddin 👳
یکی بود یکی نبود . در یکی از روزها ملانصرالدین صبح تا عصر به سختی کار کرد. شب که شد، خسته به خانه برگشت . شام خورد و بدون معطلی به رخت خوابش رفت .هنوز خوابش نبرده بود که با خود گفت: خواب برادر مرگ است . با این خستگی زیاد، نکند صبح زود نتوانم از خواب بیدار شوم و نماز صبحم قضا شود. سرش را از زیر لحاف بیرون آورد و به زنش گفت : فردا صبح زود که از خواب بیدار شدی ، مرا هم بیدار کن تا نماز بخوانم . زن گفت : باشد . صبح که شد ،زن ملا چند بار او را صدا زد اما ملا تکان نخورد ناچار بالای سر او رفت و گفت: بیدار شو مرد! آفتاب دارد می زند. ملا تکانی خورد و گفت: آخر زن ! این چه وقت بیدار کردن من است؟ زنش گفت : خودت گفتی که صبح زود برای نماز بیدارت کنم ملا گفت: بله گفتم . اما الان نصف شب هم نشده ، زن ملا عصبانی شد و گفت: چه می گویی مرد؟ آفتاب طلوع کرده بلند شو نماز بخوان ملا لحاف را روی صورتش کشید و گفت : بابا بگذار بخوابم . شاید آفتاب دلش بخواهد که نصف شب طلوع کند، من که نباید به ساز او برقصم . 👳 @mollanasreddin 👳
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی یک عمر قناعت نتوان کرد الهی 👳 @mollanasreddin 👳
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کُن که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست • حافظ 👳 @mollanasreddin 👳