eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
259.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
50 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ 🍁ﻓﻀﺎﻳﻰ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ 🍁ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺮﺱ 🍁ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ 🍁ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ﻟﺒﺨﻨﺪ 🍁ﺑﺰﻧﻰ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺒﻴﻨﻰ 🍁ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ 🍁 ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ 🍁ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ 🍁در این آدینه پاییزی 🍁کلبه زندگیتون همیشه 🍁گرم و پر از عـشق و محبت 👳 @mollanasreddin 👳
🔸در کتاب کلیله و دمنه آمده است، دو موش پنیری پیدا کردند ، یکی گفت: من تقسیم می کنم، دیگری گفت، من تو را به عدالت قبول ندارم. آن موش گفت: حال که تو مرا قبول نداری من هم تو را قبول ندارم. تصمیم گرفتند از گربه ای کمک بخواهند تا پنیر را تقسیم کند، نزد گربه رفتند، گربه پنیر را گرفت و دو نیم کرد و در ترازویی گذاشت. یک طرف سنگین تر بود از آن طرف خورد. طرف دیگر سنگین شد، از آن طرف خورد و... این قدر ادامه داد تا از پنیر دو تکه کوچک ماند. موش ها راضی شدند که دیگر تقسیم نکند. گربه خشمی گرفت و گفت: بعد این همه زحمت پس حق الزحمه من چی می شود؟!!!! دو موش از ترس جان خود بدون این که از پنیر بزرگ مزه ای کرده باشند، دو دستی تحویل گربه داده برگشتند. نتیجه اخلاقی این که، وقتی خود می توانیم مشکل خود را حل کنیم به دیگران که بالاتر هستند نسپاریم، چرا که دیگران نیز در این حل و فصل خیر خود را حساب خواهند کرد. اگر با همسر خود اختلافی داریم در داخل خانه حل کنیم چرا که هر چقدر مراجعه ما به افراد دیگر شود، احتمال حل شدن مشکل ما کمتر می شود. 👳 @mollanasreddin 👳
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست 👳 @mollanasreddin 👳
🌸🍃🌸🍃 اصطلاح بالا کنایه از این است که اسرارش را فاش و برملا کردند و به مردم فهمانیدند که توخالی است و چیزی در چنته ندارد . خلاصه آن طوری که بود نه آنچنان که می نمود شناسانیده و رسوا گردیده است . یکی از مراسم جالب که در بعض اعیاد وجشنها ضمن سایر برنامه ها اجرا می شد ، این بود که مسخره و دلقکی لباس مضحک می پوشید که داخل و لابلای آن لباس پر از پنبه بود و قسمتهای لخت و عریان بدن او هم پوشیده از گلوله های پنبه ای بوده است که مسخره و دلقک را به صورت پهلوان پرباد و بروتی نشان میداد . این پهلوان نامدار! با این ریخت مضحک با یک نفر حلاج که کمانی در دست داشت در مقابل تماشاچیان به رقص و پایکوبی می پرداخت و حلاج در حال رقص و شلنگ اندازی کم کم پهلوان پنبه را با زدن کمان عور و برهنه می کرد و این عمل را تا زمانی ادامه می داد که تمام پنبه های تن اوبر باد می رفت وچهره واقعی و اندام نحیف و مردنی و استخوانیش نمودار میگردید . در واقع چون پهلوان پنبه از آیین پهلوانی چیزی نمی دانست وازعلایم پهلوانی هم جز پنبه های گلوله شده که او را به صورت یک پهلوان با سینه های برجسته وبازوان سطبر نشان می داد نشانی دیگرنداشت ، لذا چون پنبه اش را زدند دیگر چیزی از او باقی نمی ماند تا اظهار وجودکند . به ناچار در مقابل شلیک خنده تماشاچیان ازصحنه خارج می شد و نوبت به پهلوانان واقعی می رسید . 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای دل غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نئی غمان بیهوده مخور چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش غم بوده و نابوده مخور 👳 @mollanasreddin 👳
مردى مهمانِ مُلّانصرالدّين بود. از مُلّا پرسيد: " شما اولاد داريد؟ " مُلّانصرالدّين جواب داد: "بله! يك پسر دارم." مرد گفت: " مِثل جوانهاى اين دور و زمونه دنبال جوانگردى و عمر هٓدٓر دادن كه نيست؟ " مُلّا گفت: " نه! " مرد پرسيد: " اهلِ شربِ خمر و دود و دٓم و اين جور چيزهاى زشت كه نيست؟ " مُلّا جواب داد: " ابٓداً! " مرد گفت: " قماربازى هم كه نمى كند؟ " مُلّا گفت: " خير! اصلاً و ابداً! " مرد گفت: " خدا رو كُرور كُرور شكر! بايد به شما به خاطر چنين فرزند صالحى تبريك و تهنيت گفت: " آقازاده چند ساله است؟ " مُلّانصرالدّين گفت: " شير مى خورد. همين چند ماه پيش او را خدا داده به ما. 👳 @mollanasreddin 👳
حرف قشنگی در موردِ عید میزنه : بس که بد می گذرد زندگیِ اهل جهان مردم از عمر چو سالی گذرد ،عید کنند! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
امام على عليه السلام : در ماه رمضان، بسيار استغفار و دعا كنيد زيرا با دعا از شما دفعِ بلا مى شود و با استغفار، گناهانتان پاك مى گردد أَسْتَغْفِرُ ٱللَّهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إِلَيْهِ أَستَغفِرُ اللّهَ وَ أَسئَلُهُ التَّوبَة أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ 👳 @mollanasreddin 👳
داستان از دفتر پنجم شاه با دلقک همی شطرنج باخت مات کردش زود، خشم شه بتاخت گفت «شه شه» وآن شهِ کبرآورش یک یک از شطرنج می‌زد بر سرش «شَه شَه» ورژن قدیمی اصطلاح «کیش و مات»ئه. میگه یه پادشاهی میاد با دلقکش شطرنج بازی می‌کنه، دلقک سه سوته شاه رو لوله می‌کنه و میگه «کیش و مات». پادشاه هم عصبانی میشه و دونه دونه مهره‌های شطرنج رو می‌کوبه تو سر و صورت دلقک بدبخت: صبر کرد آن دلقک و گفت الامان پادشاه دستور میده یه دور دیگه بازی کنن، دلقک در حالی که می‌ترسیده از بلایی که ممکنه سرش بیاد، مجددا تو سه سوت پادشاه رو لوله می‌کنه: 😄 دست دیگر باختن فرمود میر او چنان لرزان که عور از زمهریر باخت دست دیگر و شه مات شد! وقت شه شه گفتن و میقات شد دلقک این بار تا مهره‌ی آخر رو حرکت میده، قبل از اینکه پادشاه بفهمه بازی تموم شده، از ترسِ مهره‌هایی که قراره توی سر و صورتش بخوره میدوئه میره یه گوشه پناه می‌گیره و پنج شیش تا پتوی نمدی روی خودش و سر و کله‌ش می‌کشه: بر جهید آن دلقک و در کنج رفت شش نمد بر خود فکند از بیم تفت زیر بالشها و زیر شش نمد خفت پنهان تا ز زخم شه رهد پادشاه میاد سراغش میگه این کارا چیه ؟ چرا زیر پتو قایم شدی؟ دلقک از همون زیر جواب میده: «آخه قبله‌ی عالم، اگه جسارت نباشه، کیش و مات!» گفت شه: «هی هی چه کردی چیست این؟» گفت: «شه شه، شه شه ای شاهِ گُزین!» بیت بعدی که حرف اصلی این داستانه، از همون مدل‌هاس که مثلا از دهن دلقکه اما حرف خود مولاناست: «کی توان حق گفت جز زیر لحاف با تو ای خشم‌آورِ آتش‌سجاف؟» دو تا نکته‌ی اصلی این درس مولانا. اول اینکه عین دلقک، می‌تونید بترسید ولی ترس نباید دلیلی باشه که حقیقتو تغییر بدید. اگر می‌تونید بازی شطرنجو ببرید باید ببرید. تموم شد و رفت. اما نکته‌ی مهم‌تر. اون آدم پوشالی ترسناکی نباشید که دور و بریاتون قبل از اینکه حقیقتی رو بهتون بگن مجبور بشن خودشونو توی شیش لایه پتو بپیچن و چند سال این دست اون دست کنن . حقیقت دیر یا زود می‌خوره تو صورتتون 👳 @mollanasreddin 👳
میرسد روزی که بی هم میشویم یک به یک از جمع هم کم میشویم میرسد روزی که ما در خاطرات موجب خندیدن و غم میشویم گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق میرسد روزی که بی هم میشویم 👳 @mollanasreddin 👳
هرکه بامش بیش، برفش بیشتر (داستانش ربطی به برف و پشت بام نداره 😉😉) می‌گویند که در روزگاران قدیم پادشاهی بود که در اثر بیماری در می گذرد. قبل از مرگ وصیت می‌کند چون وارث و جانشینی نداشته، فردای آن روز اول کسی که وارد شهر شد را بر جایگاه قدرت بنشانند و او را پادشاه جدید شهر معرفی کنند. فردای آن روز مردم و امرا دستور شاه درگذشته را بر سر می‌گذارند و گدایی را که در تمام عمر تنها اندوخته‌اش خرده پولی بوده و لباس کهنه‌ای، به عنوان شاه معرفی می‌کنند و او را بر تخت پادشاهی می‌نشانند. روزها می‌گذرد و این گدا که حالا شاه شده و البته معتبر، بر تخت می‌نشیند و امور را اداره می‌کند. تا اینکه برخی از امیران شهر و زیردستانش سر ناسازگاری با او بر می‌دارند و با دشمنان دست به یکی می‌کنند و شاه تازه هم که توان مدیریت امور را از کف داده، بخشی از قدرت را به آن‌ها واگذار می‌کند. روزی یکی از دوستان دیرینش که از قضا رفیق گرمابه و گلستانش بود، وارد شهر می‌شود و می‌شنود که رفیقش حال پادشاه آن دیار است. برای تجدید دیدار و البته عرض تبریک نزد او می‌رود. پادشاه جدید در پاسخ تبریک و تعریف و تمجید دوستش می‌گوید: ای رفیق بیچاره من، بدان که اکنون حال تو بسیار از من بهتر است. آن زمان غم نانی داشتم و اینک تشوش جهانی را بر دوش می‌کشم. سختی‌ها و رنج‌های بسیاری را متحمل گشته‌ام. و در اینجاست که رفیق دیرینش می‌گوید: هرکه بامش بیش، برفش بیشتر. 👳 @mollanasreddin 👳
💜ســــــلام 🌱صبحتون بهترین 💜و خوشرنگ ترین 🌱صبح دنیـا 💜با لحظه هايی 🌱پـراز خـوشی 💜و آرزوی سلامتی 🌱بـرای شما خـوبان 💜روز وروزگارتان شاد 🌱روزتـون بی نظیر 👳 @mollanasreddin 👳
یکی بود یکی نبود . در یکی از روزها ملانصرالدین صبح تا عصر به سختی کار کرد. شب که شد، خسته به خانه برگشت . شام خورد و بدون معطلی به رخت خوابش رفت .هنوز خوابش نبرده بود که با خود گفت: خواب برادر مرگ است . با این خستگی زیاد، نکند صبح زود نتوانم از خواب بیدار شوم و نماز صبحم قضا شود. سرش را از زیر لحاف بیرون آورد و به زنش گفت : فردا صبح زود که از خواب بیدار شدی ، مرا هم بیدار کن تا نماز بخوانم . زن گفت : باشد . صبح که شد ،زن ملا چند بار او را صدا زد اما ملا تکان نخورد ناچار بالای سر او رفت و گفت: بیدار شو مرد! آفتاب دارد می زند. ملا تکانی خورد و گفت: آخر زن ! این چه وقت بیدار کردن من است؟ زنش گفت : خودت گفتی که صبح زود برای نماز بیدارت کنم ملا گفت: بله گفتم . اما الان نصف شب هم نشده ، زن ملا عصبانی شد و گفت: چه می گویی مرد؟ آفتاب طلوع کرده بلند شو نماز بخوان ملا لحاف را روی صورتش کشید و گفت : بابا بگذار بخوابم . شاید آفتاب دلش بخواهد که نصف شب طلوع کند، من که نباید به ساز او برقصم . 👳 @mollanasreddin 👳
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی یک عمر قناعت نتوان کرد الهی 👳 @mollanasreddin 👳
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کُن که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست • حافظ 👳 @mollanasreddin 👳
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت : بله زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم چون از مغز خالی بود به بخارا رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ولی من او را هم نخواستم چون زیبا نبود ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود.ولی با او هم ازدواج نکردم. دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟ ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم هیچ کس کامل نیست. 👳 @mollanasreddin 👳
📚این حکایت رو بخونید و ببینید براتون آشنا نیست؟! "ابن هرمه" شاعر مدح سرای حجازی به نزد منصور، خلیفه عباسی آمد، منصور وی را عزیز داشت و تکریم کرد و پرسید؛ چیزی از من بخواه! ابن هرمه گفت: به کارگزارت در مدینه بنویس که هر گاه مرا مست گرفتند، مرا شلاق نزنند! منصور گفت: باید حد جاری شود، را راهی نیست، چیز دیگری بخواه و اصرار کرد. اما ابن هرمه بیشتر اصرار کرد! سرانجام منصور گفت به کارگزار مدینه بنویسند: هر گاه "ابن هرمه" را مست نزد تو آورند وی را هشتاد تازیانه بزنید و آورنده اش را صد تازیانه!! از آن پس ابن هرمه مست در کوچه ها میرفت و کسی از ترس شلاق خوردن معترضش نمیشد! این حکایت منو یاد نحوه برخورد با افشا کنندگان مفاسد اقتصادی میندازه ... 👳 @mollanasreddin 👳
علی آباد هم شهر شده هر گاه بخواهند کسی را از لحاظ مقام و فضل و ثروت و جز اینها تحقیر یا تخفیف کنند از باب تعریض و کنایه به عبارت‌ مثلی ‌بالا استنادکرده و می گویند: علی آباد هم شهر شده! یا به اصطلاح دیگر " خیال می کنه علی آباد هم شهری شده." علی آباد در ابتدا قهوه خانه بزرگی بود که اطاقهای متعدد برای مسافرین و چندین اصطبل و طویله برای چهار پایان داشت. ساکنان مناطق شرقی مازندران محصولات صادراتی خویش از قبیل برنج و پنبه و کنف و کارهای دستی مانند شمد و شیر و پنیر و تافته را از طریق علی آباد و دره سوداکوه به تهران و شهر تاریخی ری و فلات مرکزی و جنوبی ایران حمل می کردند. قهوه خانه علی آباد در واقع شب منزل کاروانها و چهار پایان بود و به علت اهمیت موقع تدریجا توسعه پیدا کرده مسکن و مسافرخانه های زیادی در اطراف آن ساخته شده است به قسمی که پس از چندی به صورت یک بلده کوچک در آمد منتها چون صورت شهری نداشت به علت رطوبت هوا و ریزش بارانهای متوالی مخصوصا عبور و مرور هزاران راس اسب و قاطر و الاغ که شبانه روز ادامه داشت هوای آن همیشه کثیف و آلوده و راهها و کوچه های تنگ و باریک آن همواره پر از گل و لجن بوده که عبور از داخل بلده را مشکل می کرده است، به همین جهات و ملاحظات اگر کسی در آن عصر و زمان خود را علی آباد معرفی می کرد و یا از مناظر و یا زیبایی های آن سخنی می گفت از آنجا که علی آباد قهوه خانه ای بیش نبوده است از باب طنز و کنایه می گفتند: علی آباد هم شهر شده است 👳 @mollanasreddin 👳
دلدار بود دین و دل و طاقت و قرار چون او برفت رفت به یکبار هر چهار گویند صبرکن که بیاید نگار تو آن روز صبر رفت که رفت از برم نگار جایی که یار نیست دلم را قرار نیست من آزموده‌ام دل خود را هزار بار ... ❤️❤️❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از  جواد برزگر🌹
💯دوره آموزش مجازی مداحی و روضه خوانی (به صورت تصویری کیفیت قابل اجرا در ایتا وکیفیت بالا با لینک) در ۱۵ جلسه کامل با قیمت بسیار مناسب ♦️%50 درصد تخفیف فقط تا دهم ماه مبارک رمضان موارد تدریس منشور نوکری ، روش تقلید ، سبک سازی ، قالب های شعری ، روش حفظ شعر ، معیار انتخاب شعر فاخر ، آموزش صداسازی ، پرورش صدا و طب اسلامی ، تقویت صدا ، عوامل گرفتگی صدا و تخریب بافت های صوتی و درمان آن ، مدیریت اجرا در جلسه ، فن بیان ، مخاطب شناسی ، محیط،شناسی ، مقتل شناسی و روش استفاده از آن ، مولودی خوانی ، دعا خوانی ، فیش نویسی ، انتقال تجربیات ما در این دوره ثبت نام کننده گان را از طریق کانال پشتیبانی کرده و ارتباط با استاد قطع نخواهد شد. شرکت کنندگان عزیز هر هفته تقریبا به سوالات آنها جواب داده شود. در کانال اشعار و سبک ها و اجرای خوب اساتید گذاشته خواهد شد. کسب اطلاعات بیشتر کلیک کنید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/734396423C1318b10cc0
🌸🍃🌸🍃 اگر تو اتوبوسِ در حالِ حرکت ایستاده باشی، هی این طرف و اون طرف میشی. اصلا ممکنه بیوفتی زمین مگر اینکه دستت رو به میله اتوبوس بگیری تا نیوفتی زندگی هم، درست مثل اتوبوسِ در حال حرکته شاید تو زندگی سختی هایی داشته باشی که باعث بشه ایمان تو رو تکون بده پس باید حواست باشه خیلی زود، خودت رو به یک تکیه‌گاه محکم برسونی. این تکیه‌گاه، قرآن است: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا و همگى به ریسمان خدا، چنگ زنید، و پراکنده نشوید. چرا که: وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا هرگز پناهگاهی، جز او نمی یابی. آل عمران، آیه ۱۰۳ کهف، آیه ۲۷ 👳 @mollanasreddin 👳
اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی که آنچه کاخ تو را خاک میکند ستم است 👳 @mollanasreddin 👳
رفته آب خنک بخوره درزمان قديم که يخچال نبود، خنك‌ترين آب در تهران، قناتى بود كه بعدها زندان قصر در آن ساخته و بنا شد. بعد از آن، هركس به زندان مي‌افتاد، مي‌گفتند رفته آب خنك بخوره. و اين اصطلاح بعدها شامل همه زنداني‌هايي شد كه به زندان مي‌افتادند!! 👳 @mollanasreddin 👳
💐🍃سلام به امـروز 💐🍃سلام به شما عزیزان 💐🍃امروزتان پراز مهربانی 💐🍃لحظه هاتون زیبا 💐🍃همراه با شادی 💐🍃قلبتون سرشار از عشق 💐🍃و آرامش مهمونِ 💐🍃همیشگی دلهاتون 🌸🍃صبحتون بخیر 😍 👳 @mollanasreddin 👳