eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
247.8هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
61 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃یک صبحِ پر از نشاط و لبخند تویی 🌸🍃شیـرینیِ ناب حبـه ی قنـد تـویی 🌸🍃آن کس کـه میـان پنجره شادی را 🌸🍃روی لـبِ زنـدگی پـراکنـد تــویی 👳 @mollanasreddin 👳
مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام تو مستریح و به افسوس می‌رود ایام شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم چگونه شب به سحر می‌برند و روز به شام ببردی از دل من مِهرِ هر کجا صنمیست مرا که قبله گرفتم چه کار با اصنام به کام دل نفسی با تو التماس من است بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام مرا نه دولتِ وصل و نه احتمالِ فراق نه پای رفتن از این ناحیت، نه جای مقام چه دشمنی تو که از عشقِ دست و شمشیرت مطاوعت به گریزم نمی‌کنند اقدام ملامتم نکند هر که معرفت دارد که عشق می‌بستاند زِ دست عقل، زمام مرا که با تو سخن گویم و سخن شنوم نه گوشِ فهم بماند نه هوشِ استفهام اگر زبان مرا روزگار، دربندد به عشق، در سخن آیند، ریزه‌های عظام بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت گر این سخن برود در جهان نمانَد خام ‌‌—_—_—_—_—_—_ 👳 @mollanasreddin 👳
طریق عشق جانا بی بلا نیست زمانی بی بلا بودن روا نیست 👳 @mollanasreddin 👳
مادرم می‌گفت : عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب ! اما هزار شب است پشیمانم، که چرا یک شب عاشقی نکردم ! - دکتر علی شریعتی 👳 @mollanasreddin 👳
‌. گاهی خیال میکنم از من بریده ای بهتر زمن برای دلت برگزیده ای از خود سوال میکنم آیا چه کرده ام؟ در فکر فرو می روم از من چه دیده ای؟ فرصت نمیدهی که کمی درد دل کنم گویا از این نمونه مکرر شنیده ای از من عبور میکنی و دم نمیزنی تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای یک روز می رسد که در آغوش گیرمت هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای 👳 @mollanasreddin 👳
بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟ مرا یک آمدنت به که ده بهار آید 👳 @mollanasreddin 👳
. اگر آرامش میخواهی ، مراقب مردم نباش ... اگر ادب میخواهی ، در کار کسی دخالت نکن ؛ اگر پند زندگی می خواهی ، در برابر آدمهای احمق سکوت کن ... ای مگه داریم نصیحت بهتر از این؟ طلب کردم ز دانایی یکی پند مرا فرمود با نادان مپیوند ‏آدم احمق رو شاید به سختی بشه تحمل کرد... اما تحمل احمقی که فکر میکنه روشنفکره، امکان پذیر نیست 👳 @mollanasreddin 👳
‌🍁 خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه ی آنهاست... سهراب سپهری 👳 @mollanasreddin 👳
حکایتی اشنا یه شیر رو میندازن تو قفس بهش سوسیس کالباس میدن شیره میگه: من آهو میخوردم این چیه ؟! بهش میگن اونقدر گرسنه می‌مونی تا همینو بخوری، شیر چند روز بعداز شدت گرسنگی سوسیس رو میخوره چند روز بعد به جای سوسیس، استخون میندازن جلوش، ‏شیره میگه: بابامن به سوسیس عادت کردم، این چیه ؟! بهش میگن اونقدر گرسنه می‌مونی تا استخون رو بخوری! شیر چند روز بعد از شدت گرسنگی استخون رو میخوره. بعد یه مدت به جای استخون یونجه میریزن جلوش. شیر میگه: بی انصافها من الاغی که یونجه رو میخوره رو درسته قورت میدادم اینو نمیخورم دیگه...‏بهش میگن اونقدر گرسنگی میکشی تا یونجه رو هم بخوری. شیر یه مدت مقاومت میکنه ولی بالاخره یونجه رو هم میخوره. یه مدت بعد هیچی بهش نمیدن داد میزنه: من به یونجه عادت کردم اینو دیگه چرا نمیدین بخورم ؟! بهش میگن یونجه‌ی مفت نداریم باید صدای الاغ دربیاری تا بهت یونجه بدیم 👳 @mollanasreddin 👳
بیا تا زنده‌ام آغوشِ نابت را نصیبم کن که قدِ جُو نمی‌ارزد به قبرِ مردگان شیون! 👳 @mollanasreddin 👳
مشهورترین ضرب المثل ها اسپانیایی: کسی یکبار بدزده همیشه میدزده! آفریقایی : دوست خوب رو باید با هر دو دست نگه داشت! عربی: هیچ کس را وادار به دو کار نکن! جنگیدن و ازدواج! دانمارکی : وقتی آش از آسمون میباره گدا قاشق نداره! روسی : برای کسی که شکمش خالیه هرباری سنگینه! 👳 @mollanasreddin 👳
🌸دوشنبه‌تون زیبـا 🌾 آرزو میکنم امروز 🌸خدا درخونه تون بزنه 🌾سبدی از خیر و برکت 🌸شوق زندگی 🌾حس خوشبختی 🌸عمربا عزت و 🌾عاقبت بخیری هدیه بیاره 🌸صبح زیباتون بخیر 👳 @mollanasreddin 👳
روزی، حاكم بهلول را احضار ڪرد و گفت: خوابی دیده‌ام، می‌خواهم تعبیرش كني بهلول گفت: چیست؟ حاڪم گفت: خواب دیدم به جانور ترسناڪی تبدیل شده‌ام و نعره زنان به اطراف خود هجوم می‌برم و آنچه از خرد و كلان در سر راه خود می بینم درهم ميشكنم و می‌بلعم. بگو تعبیرش چیست؟ بهلول گفت: ای حاكم آنچه كه تو گفتی واقعیت است و من تعبیر واقعیت ندانم، من فقط خواب تعبیر می كنم... 👳 @mollanasreddin 👳
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﻮﺏ کبریتهای ﺳﻮﺧﺘﻪ می‌مانند ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ میخواهی ﺑﮑﻦ، ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻭﺷﻦ نمی‌شوند! ﻓﻘﻂ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ میکند ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﺴﻮﺯﺍﻥ، زندگی را رنگی تازه بزن! 👳 @mollanasreddin 👳
🔸به گورستان گذر کن تا ببینی چه خوردند وچه پوشیدند وبردند 🔸دو روزی زندگی کردند وآخر به هرحالی که بودندجان سپردند 🔸طمع بسیار کردند مال دنیا ز روزی بیشتر هرگز نخوردند 🔸همانانی که بودند نورچشمی تنش را در لحد محکم فشردند 🔸اگر شاه وگدا،نادار و دارا اجل آمد نفس بگرفت ،مُردند!! 👳 @mollanasreddin 👳
وداع و وصل جداگانه لذتی دارد هزار بار برو، صد هزار بار بیا 👳 @mollanasreddin 👳
در این کشاکشِ ناامنی و بلا و خطر مرا به خلوت امنش که راه خواهد داد 👳 @mollanasreddin 👳
🍚زاهد و آسیابان 🔹رفت روزی زاهدی در آسیاب 🔹آسیابان را صدا زد با عتاب 🔹گفت دانی کیستم من گفت :نه 🔹گفت نشناسی مرا، ای رو سیه 🔹این منم ، من زاهدی عالیمقام 🔹در رکوع و درسجودم صبح وشام 🔹ذکر یا قدوس ویا سبوح من 🔹برده تا پیش ملایک روح من 🔹مستجاب الدعوه ام تنها وبس 🔹عزت مارا نداند هیچ کس 🔹هرچه خواهم از خدا ، آن میشود 🔹بانفیرم زنده ، بی جان میشود 🔹حال برخیز وبه خدمت کن شتاب 🔹گندم آوردم برای آسیاب 🔹زود این گندم درون دلو ریز 🔹تا بخواهم از خدا باشی عزیز 🔹آسیابت را کنم کاخی بلند 🔹برتو پوشانم لباسی از پرند 🔹صد غلام وصد کنیز خوبرو 🔹میکنم امشب برایت آرزو 🔹آسیابان گفت ای مردخدا 🔹من کجا و آنچه میگویی کجا 🔹چون که عمری را به همت زیستم 🔹راغب یک کاخ و دربان نیستم 🔹درمرامم هرکسی را حرمتیست 🔹آسیابم هم ، همیشه نوبتیست 🔹نوبتت چون شد کنم بار تو باز 🔹خواه مومن باش و خواهی بی نماز 🔹باز زاهد کرد فریاد و عتاب 🔹کاسیابت برسرت سازم خراب 🔹یک دعا گویم سقط گردد خرت 🔹بر زمین ریزد همه بار و برت 🔹آسیابان خنده زد ای مرد حق 🔹از چه بر بیهوده می ریزی عرق 🔹گر دعاهای تو می سازد مجاب 🔹با دعایی گندم خود را بساب… 👳 @mollanasreddin
✨ 👳 @mollanasreddin 👳
🍶ظرف سوراخ🍵 🍵ملا ظرف کهنه ای را به بازار برد که بفروشد. چون سوراخ بود مشتری ای پیدا نکرد. 🍵یکی گفت: این ظرف میانش که چیزی بند نمیشود. چه کسی آنرا میخرد؟ 🍵ملا متغیرانه گفت: زن من این ظرف را پر از پنبه کرد یک ذرهً آن نریخت. چطور تو میگوئی چیزی در آن بند نمیشود. 👳 @mollanasreddin 👳
این خانه جای زندگی جاودانه نیست آماده‌ی شکستن تنگ بلور باش 👳 @mollanasreddin 👳
‌🍚زاهد و آسیابان 🔹رفت روزی زاهدی در آسیاب 🔹آسیابان را صدا زد با عتاب 🔹گفت دانی کیستم من گفت :نه 🔹گفت نشناسی مرا، ای رو سیه 🔹این منم ، من زاهدی عالیمقام 🔹در رکوع و درسجودم صبح وشام 🔹ذکر یا قدوس ویا سبوح من 🔹برده تا پیش ملایک روح من 🔹مستجاب الدعوه ام تنها وبس 🔹عزت مارا نداند هیچ کس 🔹هرچه خواهم از خدا ، آن میشود 🔹بانفیرم زنده ، بی جان میشود 🔹حال برخیز وبه خدمت کن شتاب 🔹گندم آوردم برای آسیاب 🔹زود این گندم درون دلو ریز 🔹تا بخواهم از خدا باشی عزیز 🔹آسیابت را کنم کاخی بلند 🔹برتو پوشانم لباسی از پرند 🔹صد غلام وصد کنیز خوبرو 🔹میکنم امشب برایت آرزو 🔹آسیابان گفت ای مردخدا 🔹من کجا و آنچه میگویی کجا 🔹چون که عمری را به همت زیستم 🔹راغب یک کاخ و دربان نیستم 🔹درمرامم هرکسی را حرمتیست 🔹آسیابم هم ، همیشه نوبتیست 🔹نوبتت چون شد کنم بار تو باز 🔹خواه مومن باش و خواهی بی نماز 🔹باز زاهد کرد فریاد و عتاب 🔹کاسیابت برسرت سازم خراب 🔹یک دعا گویم سقط گردد خرت 🔹بر زمین ریزد همه بار و برت 🔹آسیابان خنده زد ای مرد حق 🔹از چه بر بیهوده می ریزی عرق 🔹گر دعاهای تو می سازد مجاب 🔹با دعایی گندم خود را بساب… 👳 @mollanasreddin
📚 👈 یک صبر کن و هزار افسوس مخور 🌴پادشاهی بود که همه چیز داشت، اما بچه نداشت. سال های سال بود که ازدواج کرده بود، اما خدا به او و همسرش فرزندی نداده بود. این پادشاه ، عادل و با انصاف بود. مردم کشورش، دوستش داشتند. به همین دلیل همه دست به دعا برداشتند و از خدا خواستند که به او یک بچه بدهد. 🌴خدای مهربان دعای مردم را مستجاب کرد و یک روز خبر در همه جا پیچید که خدا به پادشاه یک پسر داده است. همه از شنیدن این خبر خوشحال شدند. در سال هایی که پادشاه بچه نداشت، سرش را به یک راسوی خوشگل گرم می کرد. راسویی که پادشاه داشت، یک حیوان تربیت شده بود هزار جور پشتک و وارو می زد و کمی از غم بی فرزندی پادشاه و زنش کم می کرد. 🌴فرزند پادشاه، دایه و خدمتکار داشت. همه مواظب بودن که او به خوبی رشد کند و بزرگ شود. بر حسب اتفاق یک روز ظهر که دایه های فرزند پادشاه از خستگی خوابشان برده بود، مار بزرگ و خطرناکی از میان باغ قصر پادشاه خزید و خزید تا به پنجره ی اتاق پسر پادشاه رسید. مار، آرام آرام وارد اتاق شد و یک راست رفت به طرف گهواره ی پسرپادشاه. 🌴راسو که همان دور و برها در حال بازی بود، خزیدن مار را دید و پیش از آن که مار به بچه آسیبی بزند، به روی مار پرید. جنگ همیشگی مار و راسو شروع شد. راسو کمر مار را گرفت و آن قدر به این طرف و آن طرف کوبید تا توانست مار را از پا در آورد. 🌴از صدای جنگ و جدال مار با راسو، خدمتکار مخصوص پسر پادشاه از خواب پرید. چه دید؟ مار مرده را که روی گهواره ی کودک افتاده بود، ندید، اما تا چشمش به راسو افتاد که با دهان خونین از توی گهواره ی بچه بیرون می آید، جیغی کشید و فریاد زد و گفت: «ای وای! راسوی حسود بچه ی پادشاه را خورد!» 🌴با داد و فریاد زن خدمتکار، همه به اتاق بچه دویدند و آن ها هم راسو را در حالی که دهانش خون آلود بود، دیدند. پادشاه هم با خشم و غضب از راه رسید، داد و فریادها و گریه و زاری ها را که دید و شنید، شمشیر کشید و راسوی بیچاره را به دو نیم کرد. بعد هم در حالی که مثل همسرش به سرش می زد و گریه می کرد، به سر گهواره ی فرزندش رفت. همه ی اطرافیان پادشاه هم گریه کنان به طرف گهواره رفتند. 🌴چه دیدند؟ چیزی که باور نمی کردند. بچه زنده بود و می خندید. ماری تکه پاره شده هم روی او افتاد بود. همه انگشت به دهان و حیرت زده ماندند و فهمیدند که راسو نه تنها حسودی نکرده، بلکه جانش را به خطر انداخته است تا بچه ی بی گناه را از نیش مار نجات بدهد. 🌴پادشاه از این که بدون جست و جو و پرسش، جان دوست دوران تنهایی اش را گرفته بود، غمگین و پشیمان شد. ولی چه فایده که پشیمانی سودی نداشت و راسوی باوفا را زنده نمی کرد. از آن روز به بعد، پادشاه برای از دست دادن راسو افسوس می خورد و به اطرافیانش می گفت: 👌یک صبر کن و هزار افسوس مخور. 👳 @mollanasreddin 👳
محبت بر خلایق انتهای سادگیست مردی ومردانگی آخرش آوارگیست سفره ی دل باز کردن واقعا دیوانگیست اعتماد کردن به هر کس آخرش بیچارگیست 👳 @mollanasreddin 👳