هدایت شده از قاصدک
اگر دنبال راهکارهای ساده هستی تا بدن سالم داشته باشی کانال #ترفند_های_سلامتی رو باید دنبال کرده باشی
میدونی چرا بعضیا هرچی میخورن چاق نمیشن ولی بعضیا آب هم میخورن چاق میشن؟
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2554200426C4d3ed4364a
میدونی نود درصد آدم ها طرز صحیح نفس کشیدن رو بلد نیستن؟
هیچ میدونی با چندتا راهکار ساده میتونی از سرطان جلوگیری کنی؟
آیا میدونستی میشه با راهکارهای سلامتی بسیاری از بیماری ها را پیشگیری کرد؟
وکلی چیزای دیگه که نمیدونی بعد از عضویت در این کانال یاد میگیری
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2554200426C4d3ed4364a
بعد از این شعر و غزلهایم نمیآید به کار
او قرارم بود و بعد از او ندارد دل قرار
همچو صیادی شدم در جستجوی صید خود
پیر گشتم، صید هم هر لحظه در فکر فرار
با زبان شاعران میگویمت: زیبای من
《بعد از این دست منو زلف چو زنجیر نگار》
من خزانی در خزانم، فارغ از شوق و امید
با تو اما فصل پاییزم شود در دم بهار
باز باران میزند بر خاطرات رفتنات
بوی عطرت پر شده در شهر، ای باران نبار!
صبر ایوبم اگر من داشتم، کم بود و کم!
همچو جسمی ماندهام من نیمه جان بالای دار
قاصدکها شعرهایم را برایت خواندهاند؟
بعد از این شعر و غزلهایم نمیآید به کار؟؟
#نازنین_حاصلی
#شاعر_دلشعری 🍀
👳 @mollanasreddin 👳
از مردم افتاده مدد جوی
که این قوم
با بیپروبالی
پر و بال دگرانند...
#صائب_تبریزی
👳 @mollanasreddin 👳
حجی در کودکی شاگرد خیاطی بود. روزی استادش کاسه عسل به دکان برد، خواست که به کاری رود. حجی را گفت: درین کاسه زهر است، نخوردی که هلاک شوی. گفت: من با آن چه کار دارم؟ چون استاد برفت، حجی وصله جامه به صراف داد و تکه نانی گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
استاد بازآمد، وصله طلبید، حجی گفت: مرا مزن تا راست بگویم. حالی که غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسیدم که بیایی و مرا بزنی. گفتم زهر بخورم تا تو بیایی من مرده باشم. آن زهر که در کاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زندهام، باقی تو دانی.
👳 @mollanasreddin 👳
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، ...وای به حال دگران
#شهریار
👳 @mollanasreddin 👳
گردی دگر بلند نمیگردد از نفس
تعمیر میرمد ز بنای خراب ما
#بیدل_دهلوی
👳 @mollanasreddin 👳
حکایت خنده دار آزادی غلام
یکی از بزرگان عصر با غلام خود گفت که از مال خود پاره ای گوشت بستان و زیره بایی معطّر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد زیره بایی بساخت و پیش آورد. خواجه اش آش بخورد و گوشت به غلام سپرد.
روز دیگر گفت بدان گوشت نخود آبی مزعفر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد و نخود آب ترتیب کرد و پیش آورد. خواجه اش آش بخورد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مصمحل شده بود، گفت این گوشت بفروش
و پاره ای روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام گفت ای خواجه بگذار تا من همچنان غلام تو می باشم و اگر البته خیری در خاطر می گذرد نیت خدای را این گوشت پاره را آزاد کن.
👳 @mollanasreddin 👳
ســیدمحمد صمصــام بــدون عمامــه وبــا ســربرهنــه واردمجلس شــد.
یک راســت رفــت روی منبــر. تک ســرفه ای کــرد و گفــت: »مــردم،نمیخواهیــد ازمن بپرســید امــروزعمامه ام کجاســت؟« چند لحظه ای ســکوت کردوبعــد ادامه داد:»خودم علتش را به شــمامیگویم.وقتی رضاخان پهلوی مرد،اطرافیان هر کجامیخواســتند اوراخاک کنند،خــاک اوراقبــول نمیکــرد.
چــاره ای نداشــتند،اورا برگرداندنــد ایران.
اینجــا هــم همــان قصه بــودوقبــراورا بیــرون می انداخــت.بالاخره به این نتیجه رسیدند که تنها راه حل آن است که عمامۀ مبارک حضرت صمصام را بردارند و کفن رضاخان کنند تا زمین، جنازۀاوراقبول کند.
حال، حضرت صمصام مانده است بی عمامه.
مــردم پاییــن منبــر،ریزریــزمیخندیدنــد. ســید در ادامه گفت:»شــاید بپرســید کفن میت مســلمان که سفید اســت وعمامه حضرت صمصام سبز
پس شرعا درســت نیســت کــه عمامــۀ من کفــن شــخصی چون رضاخان باشــد.
ولی من در جواب به شــمامیگویم: کدام کار رضاخان به مسلمان ها رفته بود که کفنش مثل مسلمین باشد.
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
#خر_ملا
دوستان ملا که خرش را به اندازه خودش می شناختند ، متوجه شدند که روز به روز ضعیف ترمی شود.
روزی به ملا گفتند : ملا ، مگر به خرت غذا نمیدهی که اینقدر ضعیف شده!؟
ملا گفت : چرا ، شبی دو من جو از من جیره می گیرد.
دوستانش گفتند : پس چرا اینقدر لاغر شده؟
ملا نصرالدین گفت : هی بسوزه پدر نداری . بیچاره خرم جیره یک ماهش را از من طلبکاراست.🙈😁
👳 @mollanasreddin 👳
💥#داستانک💥
💠 عنوان داستان: به عمل کار بر آید...
پسر کوچولوی خواهرم از من بیسکویت خواست.
گفتم: امروز مى خرم.
وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم.
دوید جلو و پرسید:دایی بیسکویت کو؟
گفتم: یادم رفت.
شروع کرد و گفت: دایی بَده، دایی بَده.
بغلش کردم و گفتم: دایی جان! دوستت دارم.
گفت: بیسکویت کو؟
فهمیدم دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.
فهمیدم دوست داشتن را نه مینویسند نه میگویند ،
ثابت میکنند...
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لازم نیست حتما عالی باشی تا شروع کنی ولی حتما باید شروع کنی تا بتونی عالی باشی
شروع کن رفیق همین امروز ☺️✌️
سلااااااااااااام😊
صبح زیباتون بخیروشادی ☕️
خدای قشنگم هزاران بار شکرت برای فرصت دوباره زندگی 🤲
👳 @mollanasreddin 👳
🍁
✅شُتر دیدی ندیدی
✍️من خودم شنیدم که مدیرش داشت دعواش میکرد، حتماً چیزایی که در موردش میگن درسته! من خودم نامه انتقالیاش از یه واحد به واحد دیگه رو دیدم؛ حتماً یه کاری کرده که جابهجاش کردن! من خودم اونا رو توی سالن دادگاه دیدم، احتمالاً بینشون اختلاف افتاده! چجوری خواهرت به این سرعت خونه خریده، حتماً بابات بهش کمک مالی کرده، اما به تو نگفته!
چجوری توی کارش اینهمه رشد کرده، حتماً از یه رانت، یا حمایتِ ویژهای استفاده میکنه، که هیچوقت دست تو بهش نرسیده! و..؛ اگر عادت دارید دیدنها و شنیدنهای شما حتماً برای شما یک توقف ذهنی ایجاد کرده، و شما رو به نتیجه خاصی برسونند،نشونه اینه که به سطحی از تجاوزگری مبتلایید و از قضاوت دیگران هیچ ترسی ندارید.
آنچه میبینید یا میشنوید در اکثر موارد صرفاً همانی نیست که ظاهراً در حال وقوع است! و شما، با دیدنها یا شنیدنها در معرض آزمودنِ خویشید! شُتر دیدی ندیدی؛ "هُنرِ قلبهای سالم است"
👳 @mollanasreddin 👳
کفشهای کهنهی تنهاییم را جفت کرد
نیمهی گم کردهی من را چه نایاب آفرید
#نجمه_زارع
👳 @mollanasreddin 👳
🔴برخورد با دزد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!
بگیرش ... دزد ... دزد! بعد هم سریع دویدم دم در. یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد!
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره زرد دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو!
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند.
بعد هم با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد گریه می کرد. بعد به حرف آمد: همه این ها را می دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده ام. مجبور شدم.
ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدارا شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد.
از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه که کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
راوی: عباس هادی
منبع: «سلام بر ابراهیم» زندگی و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی
👳 @mollanasreddin 👳
دِلآراما ؛ نگارا ! چون تو هستی
همه چیزی که باید ؛ هست مارا
#سنایی_غزنوی
👳 @mollanasreddin 👳
پدرم دلواپسِ آیندهی خواهرم است، اما حتی یکبار هم اتفاق نیفتاده که با هم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.
خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛اما حتي يك بار هم نشده خواسته هايش را به تعويق بيندازد تا پدر كمي احساس آرامش كند.
مادرم با فکرِ خوشبختیِ من خوابش نمیبرد. اما حتی یکبار هم نشده که با من در موردِ خوشبختیام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
من با فکرِ رنج و سختیِ مادرم از خواب بیدار میشوم. اما حتی یکبار هم نشده که دستش را بگیرم، با او به سینما بروم، با هم تخمه بشکنیم، فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.
ما از نسلِ آدمهای بلاتکلیف هستیم.
از یکطرف در خلوتِ خود، دلمان برای این و آن تنگ میشود،
از طرف دیگر، وقتی به هم میرسیم، لالمانی میگیریم!
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در مورد احساس مان بگوئیم!
راستی چرا؟!
👳 @mollanasreddin 👳
مادربزرگـــــم همیشه میگفت :
قلبت که بی نظم زد ،
بدون که عاشقی …
اشکت که بی اختیار سرازیر شد ،
بدون که دلتنگی …
شبت که بی خواب گذشت ،
بدون که نگرانی …
روزت که بی شوق آغاز شد ،
بدون که ناامیدی …
سینت که بی جا آه کشید ،
بدون که پُرحسرتی …
دلت که بی دلیل گرفت ،
بدون که تنهائــــــی …
امروز تو نیستی مادربزرگ ،
امّا …
اما من به همهٔ اون حرفات رسیدم
👳 @mollanasreddin 👳
🔹درخت گردو
🌱روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن
🌱مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
🌱ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!
👳 @mollanasreddin 👳
یک عمر پی دعوت بیگانه دویدم
هر بار مرا خواند و صدایش نشنیدم
دل برگردی بستم و هر بار شکستم
بگرفت خدا دستم و هر دفعه ندیدم
👳 @mollanasreddin 👳
🍃قیمت حاکم
🍃روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟
🍃ملا گفت : بیست تومان.
🍃حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.
🍃ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری😑😂😂😂
👳 @mollanasreddin 👳
🌳 دم خروس
🔹یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت.
🔹ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس تورا ندیده ام.
🔹ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.😂
👳 @mollanasreddin 👳
راز موفقیت همسرداری ملانصرالدین
ملانصرالدین را گفتند : چگونه چهل بهار بدون مرافعه و جدال با عیال سر کردی ؟
او در پاسخ جماعت گفت : ما با هم عهدی بستیم و آن اینکه اگر من آتش خشمم زبانه کشید او برای انجام یک امری نیکو به جای جدل به مطبخ رود تا کشتی طوفان زده من به ساحل آرامش و سکون برسد ، و اگر رگ غضب او متورم شد، من به طویله روم و کمی ستوران را رسیدگی کنم و وارد بیت نشوم تا عیال خونش از جوش بیافتد !
و اینک من ، شکر خدا، چهل سال است که بیشتر عمر را در طویله زندگی می کنم...
👳 @mollanasreddin 👳
🌷چهارشنبه تون عالی
🌸خدایا امروز
🌷درهای رحمتت را
🌸به روی تک تک
🌷دوستانم بازکن
🌸فرصت های عالی
🌷لحظه های ناب
🌸پیشرفتهای پی در پی و
🌷زندگی آرام را نصیبشان کن
👳 @mollanasreddin 👳
« وای بر بازار ما »
شیر اَندر شیر شد بازار ما
کس نباشد فکر حالِ زار ما
قیمت اجناس کرده تیره گون
روز ما و حال ما و کار ما
کس نه بتْواندکنددرمان،چرا؟
اقتصادِ ناتوان ، بیمار ما
سهل می بینند، عالی مَنصبان
روزگار پر غم و دشوار ما
عُمر و روز ما تَبه گشت وسیَه
سرخ با سیلی بوَد رخسار ما
عاید ما گردد اَفزونتر ز پیش
بس جوانِ عاطل و بیکار ما
هیچ می دارندمسئولان خبر؟
از مرارت ها و از آزار ما
یاکه نبوَدعُرضه وتدبیروحَزم
در مقامات شِکر افکار ما !
ارتشاء و اختلاس و احتکار
گشت نَقل جعبهٔ اخبار ما
هر یکی با نردبان وعده ها
رفته اند بالاتر از دیوار ما
دردآن باشدکه بی دردان،بسا
پوزخندی می زنند افکار ما
خلق را خوانند پیوسته غیور
یا که می نازند بر ایثار ما
کُشت ما را این همه اَلقابشان
باد اَرزانی شان ، پیکار ما
جنگ بهر ما، غنیمت بهرشان
سیر کِی گردند از بسیار ما؟
گرچه دشمن کردتحریم وطن
لیک بارشان بُود سربار ما
اَلغرض،هشدار آیداز«حبیب»
نیست خائن را دگر، زنهار ما
👳 @mollanasreddin 👳
مردی مادرش را
کول کرده بود
وطواف کعبه میداد....
پیامبر رادید عرض کرد
آیا با ایـن کـار
حق مادرم را ادا کرده ام؟
پیامبر فرمود:
حتی جبران یکـی
ازنالههـای او را
در هنگام بارداری نکـرده ای
👳 @mollanasreddin 👳