🌸خدای مهربانم
✨به امید رحمت بیکرانت
✨ازخواب بیدارشدیم
✨آنچه عنایت کنی نشان ازکرامتت
✨آن چه ندهی ،حکمت نهفته ات
✨ در همه ی احوال
🌸 ای خدای مهربان❤️
🌸خدايا
✨به ما حکمتی ده
✨که فقط زيبايی عظمت
✨ترا در درونمان
✨احساس کنيم
🌸آمیـــن
صبحتون سرشار از امید
👳 @mollanasreddin 👳
✍#چند_تار_مو
مردی که با همسرش بسیار صمیمی بود و زندگی خوشی داشت به بازار رفت تا غلامی برای کمک به زندگی شان بخرد، پس از انتخاب غلام، از فروشنده احوال او را پرسید. وی گفت: این غلام عیبی ندارد، جز این که سخن چین است. خریدار نیز این عیب را مهم ندانست و او را خریداری کرد. پس از مدتی روزی غلام در صدد سخن چینی برآمد؛ از این رو به خانم مولایش گفت: همسرت تو را دوست ندارد و تصمیم گرفته همسر دیگری اختیار کند و اگر هنگام خواب، چند تار مو از زیر گردن او ببری و بیاوری، من او را سحر میکنم تا از کارش منصرف شود و باز هم تو را دوست بدارد، آن گاه بی درنگ خود را به مولایش رساند و گفت: همسرت رفیقی پیدا کرده و تصمیم دارد هنگام خواب سرت را ببرد. شوهر به خانه آمد و خود را به خواب زد، وقتی همسرش کارد را نزدیک گردن او برد از جا پرید و او را کشت. وقتی خویشان زن خبردار شدند آمدند و شوهر را کشتند و به دنبال آن، همه به جان هم افتادند و درگیری میان آنها ادامه یافت!
میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت، هیزمکش است کنند این و آن خوش دگر باره دل وی اندر میان، کوربخت و خجل میان دو تن آتش افروختن
👳 @mollanasreddin 👳
سال ها پشت قفس خواب رهایی دیدیم
قفل خندید و قفس گفت : کجا پس تعبیر؟!
#علیرضا_احمدی_فرد
👳 @mollanasreddin 👳
🌸
مکتوب عاشق از ره دل می رسد به دوست
این نامه را به بال کبوتر چه حاجت است؟!
👤 #طالب_آملی
👳 @mollanasreddin 👳
به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر
مباد آب حیاتت دهد به جای شراب
👤#صائب_تبریزی
👳 @mollanasreddin 👳
ببخشید، سکه دارید؟
می خواهم به گذشته ها زنگ بزنم
به آن روزها به دل های بزرگ
به محل کار پدرم
به جوانی مادرم
به کوچه های کودکی
می دانم آن خاطره ها کوچ کرده اند
افسوس...!
هیچ سکه ای در هیچ گوشی تلفنی
دیگر ما را به آن روزها وصل نخواهد کرد
👳 @mollanasreddin 👳
روی این قفل نوشتند دعا می خواهد
من سپردم به خودش هر چه خدا می خواهد
رفتنت اول طوفان نفستنگی هاست
بنشین شهر دلش باز هوا می خواهد
کشتی نوح دلت قدر دلم جا دارد؟
در امان بودن من اذن تو را میخواهد
یوسف از من نگذر شهر مرا ترک نکن
شهر ما چند نفر کور و گدا می خواهد؟
رفته ام چون دل ایوب به راه دل دوست
تا ببینم که دلت باز چه ها می خواهد
از خداوند تو را خواسته ام با این حال
من سپردم به خودش هرچه خدا می خواهد
#امیر_سهرابی
👳 @mollanasreddin 👳
روزی یــک بــار در هفتــه منتظــر بــود تــا جناب صمصــام بیایــد وبگوید
سهم گوشت امام زمان را بده،میخواهم برایش ببرم.
بــه محــض ورود، صندلــی میگذاشــت تــا ســید بنشــیند. بعــد بــدون چون وچرا،مقداری گوشت خرد میکرد،توی پاکت کاغذی میپیچید و میداد دســتش . به همۀ همســایه های دکانش هم گفته بود:نفس
این سید، رحمانی است.من مطمئنم او از اولیای خداست.
دو هفتــه ای مریــض بــود و مغــازه نرفــت. درعــوض پســرش امــورات رامیچرخانــد. تــوی ایــن مدت هم هــربار جنــاب صمصام رفتــه بود دم مغــازه تــا ســهم امام را بگیرد،پســراز همه جــا بیخبر و اتفاقــا
خسیس، آقا را دست خالی برگردانده بود.
هفتۀ دوم دزدآمد ومقداری اموال مغازه را برد.
حالش که خوب شــد برگشــت ســر کار. جناب صمصام که آمد دم مغازه به او گفت:سهم امام زمان را ندادید،مغازه تان را بردند.
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج
👳 @mollanasreddin 👳
دریچه نگاهت را بگشا
آفتاب، تا افق روشنایی
بالا آمده است
آن را میهمان آسمان دلت کن
غصّه های دیروز را
در چاه شب دفن کن و
برای امروز، مثل خورشید،
دوباره از نو آغاز کن.
و با یاد پروردگار
به امروزت برکت ببخش.
سلام. صبحتون پربرکت❤️
👳 @mollanasreddin 👳
📚 #حکایت
روزی روزگاری، بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است.
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟
و یا اشک ریخت؟
نه...
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود:
مغازه ام سوخت، اما ایمانم نسوخته است.
فردا باز هم شروع به کار خواهم کرد
👳 @mollanasreddin 👳
ای کاش بجز رنگ خدا رنگ نباشد،
در ملک خدا فقر و بلا ، جنگ نباشد
ای کاش که در سینۀ کس غصّه نبینند
با این همه نعمت ، دل کس تنگ نباشد
ای کاش وفا جای جفا شیوۀ ما بود
اندیشۀ کج ، حقه و نیرنگ نباشد
ای کاش دلی در قفس نفس نبینی
تا سینه چو آیینۀ پر زنگ نباشد
ای کاش اگر دست نیازی به تو رو کرد
از لطف بگیری ، دلت از سنگ نباشد...
👳 @mollanasreddin 👳
#هفت_درس_مولانا
درس اول
عشق را بیمعرفت معنا مکن
زر نداری، مشت خود را وا مکن
درس دوم
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا نکن
درس سوم
پیرو خورشید یا آیینه باش
هرچه عریان دیدهای، افشا مکن
درس چهارم
ای که از لرزیدن دل آگهی!
هیچکس را، هیچ جا رسوا مکن
درس پنجم
دل شود روشن ز شمع اعتراف
با کس ار بد کردهای، حاشا مکن
درس ششم
زر به دست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن
درس هفتم
خوب دیدن، شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
👳 @mollanasreddin 👳
📚 #حکایت
روزی روزگاری، بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالاهای گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد آمده است.
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟ خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟
و یا اشک ریخت؟
نه...
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود:
مغازه ام سوخت، اما ایمانم نسوخته است.
فردا باز هم شروع به کار خواهم کرد
👳 @mollanasreddin 👳
🍵روزی ملا با زنش سر کاسه آش نشسته بودند.
🍵زن ملا قاشقی از آش داغ که پیش رویش بود به دهان گذاشت و از بس گرم بود اشک در چشمش پر شد.
🍵ملا سبب گریه اش را پرسید زن جواب داد: یادم آمد که مرحومه مادرم این آش را خیلی دوست میداشت و به این سبب گریه بر من مسلط شد.
🍵بعد ملا شروع به خوردن کرد. اتفاقا از داغی آش چشم او هم اشک آلود شد. این دفعه زن پرسید: شما چرا گریه کردید؟
🍵ملا جواب داد: من هم به یاد مرحومه مادرت افتادم که مثل تو دختر بدجنسی را بلای جان من کرد
👳 @mollanasreddin 👳
دلم ...
در دست او گیر است
خودم از دست او دلگیر
عجب دنیای بیرحمی
دلم گیر است
و دلگیرم ...
#حسین_منزوی
👳 @mollanasreddin 👳
💰صدای پول💰
💰در زمان قضاوت ملا دو نفر نزد او آمدند. یکی ادعا کرد که این شخص در خواب بیست دینار از من گرفته حالا پس نمیدهد.
💰ملا طرف را خواسته گفت: بیست دینار بده. و پس از گرفتن پول آنها را به هم زده به صدا در آورده و با هر صدا میگفت: بگیر این یک، این دو.... و به همین ترتیب تا بیست دفعه پولها را به صدا در آورد و به مدعی صدای آنها را تحویل داد و عین آنها را هم به صاحبش پس داده رو به مدعی کرده گفت: قرض تو ادا شد او هم پولش را از دست نداد حالا به سلامت بروید
👳 @mollanasreddin 👳
گرچه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر
درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما
#صائب_تبریزی
👳 @mollanasreddin 👳
#تلنگر
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و ...
با خودش گفت : حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادو پیچش کردن ...!
اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست ...
داستان زندگی هم مثل همین کلم هست!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم ...و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...!
زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم ...
👳 @mollanasreddin 👳
شیوهی چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
#حافظ
👳 @mollanasreddin 👳
یکی ازمالکین بزرگ اصفهان روضه گرفته بود. جناب صمصام آنجا منبر میرفت. شب اول که حرفهایش تمام شد، همانجا بالای منبــر رو کرد به پســر صاحبخانــه و گفت:»یک ظرف برنج و مر غ به من
بده که امشب عروسی دارم.
پسر کاشفی که مرام ایشان را میدانست ظرف بزرگی برنج ومر غ آورد.
از جلســه که بیرون آمدند، جناب صمصام ســوار بر اسب جلو میرفت و اوبه دنبالش. کوچه پس کوچه های یکی ازمحله های فقیرنشــین را ردکردند تا رسیدند به یک سقاخانه.زنی با چادر چروکیده و قیافه ای نزار ایســتاده بود آنجا. یک دســتش به میله های ســقاخانه بود و با دســت دیگــر چــادر را گرفتــه بود جلوی دهانــش تا هق هق گریــهاش به گوش بقیه نرسد.
- حاج خانم،غصه نخور. بیا که غذای بچه هایت رسید.
زن رو کرد به سمت صدای سید.دستش بین چادر و ظرف مانده بود.
او جلو رفت و ظرف را گذاشت جلوی پای زن.
وقتــی جنــاب صمصــام پنــج اســکناس ده تومانــی بــه زن داد، گفــت:
برگردیم.
او بدون اینکه سرش را برگرداند، پشت سر ایشان راه افتاد.
تا به حال عروسی به این بی سروصدایی ندیده بود.
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
دلم ...
در دست او گیر است
خودم از دست او دلگیر
عجب دنیای بیرحمی
دلم گیر است
و دلگیرم ...
#حسین_منزوی
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺗﺎ
🍃ﻫﺮ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ
🌸ﻫﺮ ﻏﺼﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﯼ
🍃ﻫﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ
🌸ﻫﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﺑﻪ آﺳﺎﯾﺶ ﻭآﺳﺎﻧﯽ
🍃ﻫﺮ ﻓﺮﺍﻗﯽ ﺑﻪ ﻭﺻﻞ
🌸ﻫﺮ ﻗﻬﺮﯼ ﺑﻪ آﺷﺘﯽ
🍃ﻫﺮ ﺯﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
🌸ﻫﺮ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺭ
🍃ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻤﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ
🌸ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ
🍃ﻫﺴﺘﯿﻤﺎﻥ و آﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ
🌸ﻏﺮﻕ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮔﺮﺕ ﺑﻔﺮﻣﺎ
🍃الهی آمین🙏🏻
❤️سلام روزتون زیبا❤️
👳 @mollanasreddin 👳