eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
259.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
50 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش میشد زندگی تکرار داشت . . . لااقل تکرار را یکبار داشت . . . ساعتم برعکس میچرخید....و من برتنم میشد گشاد این پیرهن . . . آن دبستان ، کودکی ، سرمشق آب . . . پای مادر هم برایم جای خواب . . . خود برون میکردم از دلواپسی . . . دل نمیدادم به دست هر کسی . . . عمر هستی ، خوب و بد بسیار نیست . . . حیف هرگز قابل تکرار نیست! 👳 @mollanasreddin 👳
「°♥🖇.」 ‌ فردی مسلمان همسایه ای کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد : خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر, مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید) زمان گذشت و مسلمان بیمار شد،دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد! مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم ک بنده ات را فراموش نکردی و غذای مرا در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس! روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد ،دید این همسایه کافر است ک غذا برایش می آورد. از آن شب ب بعد، مسلمان سر نماز می گفت: خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد، من تازه حکمت تو را فهمیدم ک چرا جانش را نگرفتی! حکایت خیلیاست 💡با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی ‎‎ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌ ‎ ‎‎‌‌‎ 👳 @mollanasreddin 👳
اســتانداری مراســم برگــزار کرده بــود و قســمتی از چهارباغ را قــرق کرده بودنــد. بــزرگان شاهنشــاهی میخواســتند بیاینــد و از مراســم، ســان ببینند. ســربازی ایســتاده بود اول چهارباغ و اجازۀ عبور و مرور به هیچ ماشینی نمیداد. جنــاب صمصام که با اســب ســفیدش آمد، ســرباز خشــکش زد. یکی از دکاندارهای چهارباغ به ســرباز گفت:با اینکه خیلی وقت اســت مردم بــرای رفت وآمــد از ماشــین اســتفاده میکننــد اما این حضــرت صمصام فقــط بــا اسبشــان این طــرف وآن طــرف میروند. شــما هــم نمیتوانی بهشان چیزی بگویی. ســرباز امــا قلدرانه رفت جلو و گفت:آقای صمصــام اینجا عبور ممنوع است. چرا شما وارد این منطقه شدید؟ آقــا همچنــان بــه مســیرش ادامــه داد. همینطــور که جلــو می رفتم اســب را بــالا زدو گفــت:»اگــر ناراحتی شــماره اش را بــردارو به مافوقت گزارش بده 👳 @mollanasreddin 👳
《 عشق مادر》 وصالش صحن دل را بیقرار است دلش مملوه از مهر و قرار است کلامی را به شرح و وصف او نیست چون او لطف و کمالی از هزار است حریمش نام گل را پایدار است چو با آیینه ها همواره یار است سخن را آب و رنگ و مهراونیست دلش با عشق و نقش او قرار است به عشق نام مادر شعر گویم که در شورش نفس های بهار است چو نامش را به دیوانها نویسم که دور از خستگی درهرغبار است 👳 @mollanasreddin 👳
به باد حادثه بالم اگر شکست چه باک؟ خوشا پریدن با این شکسته‌بالی‌ها 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🍃الهی امروز به 🌼🍃آرزوهای قشنگتون برسید 🌸🍃الهی حالتون خوب 🌺🍃لحظه هاتون شیرین 🌼🍃کارهاتون موفق 🌸🍃نگاه مهربان خدا همراهتون 🌺🍃مشکلات تون آسان و 🌼🍃زندگیتون باخوشبختی سپری بشه صبحتون پر خیر و برکت 👳 @mollanasreddin 👳
خیییلی قشنگه زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند . صبح روز بعد هنگامی که داشتند صبحانه میخوردند ، از پشت "پنجره" زن همسایه را دیدند که دارد لباس هایی را که شسته است آویزان میکند . زن گفت : ببین ؛ لباسها را خوب نشسته است !!! شاید نمی داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی اش خوب نیست ! شوهرش ساکت ماند و چیزی نگفت ... هر وقت که خانم همسایه لباس ها را پهن میکرد ، این گفتگو اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه بودن زن همسایه میگفت ... یک ماه بعد ، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر میرسید ، شگفت زده شد و به شوهرش گفت: نگاه کن !!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید ... شوهر پاسخ داد: صبح زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم !!! *** زندگی ما نیز اینگونه است ؛ آنچه را که ما از دیگران می بینیم بستگی دارد به "پاکی پنجره" و "دیدی" که با آن نگاه میکنیم ... *زندگی ما بازتاب ذهن مان است* 👳 @mollanasreddin 👳
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌷 ❣گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت، ❣دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. ❣پرسید: چه می کنی؟ ❣گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم ❣تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ ❣هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد ❣و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد. 🌹 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹 👳 @mollanasreddin 👳
<💚🌸> اولین روز دیدن موضوع داستان: پندانه مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور وهیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن، درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند. ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟ مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم، امروز اولین روزی است که پسرم می تواند ببیند... 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند استادشهریار 🌹 👳 @mollanasreddin 👳
گر دست دهد خاک کف پای نگارم بر لوح بصر خط غباری بنگارم بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است از موج سرشکم که رساند به کنارم پروانه او گر رسدم در طلب جان چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم امروز مکش سر ز وفای من و اندیش زان شب که من از غم به دعا دست برآرم زلفین سیاه تو به دلداری عشاق دادند قراری و ببردند قرارم ای باد از آن باده نسیمی به من آور کان بوی شفابخش بود دفع خمارم گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری من نقد روان در دمش از دیده شمارم دامن مفشان از من خاکی که پس از من زین در نتواند که برد باد غبارم حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم 👳 @mollanasreddin 👳
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم هیچ ارمغانِیی نبرم جز سلام دوست 👳 @mollanasreddin 👳
روز دگر باز آمده ، آنگه که یارت نیستم در چله ی شب های تو، دیگر انارت نیستم آشفته با یادت شوم ، نامت زده آتش به لب امشب برای وصف تو ، برگ و بهارت نیستم هی من روم سمت چمن، دربوستانی بی دمن یک روز می آیی که من ،قند کلامت نیستم روزیکه دلتنگم شوی، شاید که فردا نیستم گل در فراق عشق تو ، روی مزارت نیستم یکروز هم سر میرسد باشم شبیه خاطره مُردم به سوز قلب تو، دیگر دچارت نیستم جانم به جانان بوده تا، شاید مداوایم کنی با سوز اشک و آه غم ، من شهریارت نیستم یاد از خودت آرم میان، روزیکه خاکت بوده ام با اینکه گل بودی دگر، گویم که خارت نیستم 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
‼️خانمهایی که دغدغه مانتو و لباس حجابی دارید ⚠️میری بازار مدل هایی میبینی که اصلا در شأنت نیست که اونا رو بپوشی ... 😔 💰یا قیمتها اینقدر بالاست که... 😔 ما این مشکل رو براتون حل کردیم 😍 🛍مستقیم از تولیدی بخر 🔶 عبا و مانتوهای پوشیده با کیفیت بالا و نصف قیمت مزونهای حجاب 😎✌🏻 🛍فروش حضوری در کرج 😇یه عبا بخر +یه چادر ببر بزن رو لینک و به خانواده بزرگ دُرسان بپیوند https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
🍁 جمله دنیا ، از اول تا آخر ، در برابر یک ساعت غم نیرزد ! سعدی : خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر بی خبر است عاقل از لذت عیش بیهُشان 👳 @mollanasreddin 👳
ســه ‌نفــری بــا لباسهایــی کــه تــازه مــد شــده بــود وارد جلســه شــدند؛پیراهن های یقه باز و نصفه آستین. جناب صمصام بالای منبر مشــغول حرف زدن بود ولی به محض وارد شدن آن سه تا،دستش را گرفت سمت آنها. - آهای مردم بهائی ها آمدند. مــردم با شــنیدن این جمله برگشــتند آنهــا را نگاه کردنــد.آنها هم از تــرس پــا به فرار گذاشــتند وبه کوچــه پس کوچه ها پنــاه آوردند.آقا که آمد، دورش حلقه زدند و گفتند:ما از شما توقع چنین حرفی نداشتیم. شــما میخواســتی مــا را بابت لبــاس پوشــیدنمان ادب کنی،درســت. امــامیدانیــد اگــرمــردم حــرف شــما را بــاور میکردنــد، چه بلائی ســرما می آوردند؟ســید انــگار کــه هیــچ اتفاقــی نیفتــاده،لبخنــدی زد و جــواب داد:تــو بمیری شوخی کردم. 👳 @mollanasreddin 👳
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم... 👤سعدی 🍁 👳 @mollanasreddin 👳
داستان کوتاه📚 تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی تلگراممو چک می‌کردم. یه پسر پنج شش ساله اومد گفت: «عمو یه آدامس می‌خری؟» گفتم: «همرام پول کمه ولی میخای بشین کنارم، الان دوستم میاد می‌خرم.» گفت: «باشه» و نشست کنارم. بعد مدتی گفت: «عمو داری چیکار می‌کنی؟» گفتم: «تو فضای مجازی می‌گردم.» گفت: «اون دیگه چیه عمو؟» خواستم جوابی بدم که قابل درک یه بچه پنج شش ساله باشه. گفتم: «عمو، فضای مجازی جاییه که نمی‌تونی چیزی لمس کنی ولی تمام رویاهاتو اونجا می‌سازی!» گفت: «عمو فضای مجازیو دوس دارم. منم زیاد توش می‌گردم.» گفتم: «مگه اینترنت داری؟!» گفت: «نه عمو، بابام زندانه، نمی‌تونم لمسش کنم ولی دوسش دارم. مامانم صبح ساعت ۶ میره سر کار شب ساعت ۱۰ میاد که من میخابم، نمی‌تونم ببینمش ولی دوسش دارم. وقتی داداشی گریه می‌کنه نون می‌ریزیم تو آب فک می‌کنیم سوپه، تاحالا سوپ نخوردم ولی دوسش دارم. من دوس دارم درس بخونم دکتر بشم ولی نمی‌تونم مدرسه برم باید کار کنم. مگه این دنیای مجازی نیست عمو؟» اشکامو پاک کردم. نتونستم چیزی بگم. فقط گفتم: «آره عمو دنیای تو مجازی تر از دنیای منه.» 👳 @mollanasreddin 👳
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا 👳 @mollanasreddin 👳
صبح آغاز دوباره زیستن است. تنفسی عمیق از تازه ترین هوای زندگی، یک قدم نزدیک تر به رؤیاهای دیروزت... پس نفس بکش امروز را وجاری کن عشق رادربند بند وجودت... 🌻سلام صبح بخیر🌻 👳 @mollanasreddin 👳
خانواده ای چادر نشین در بیابان زندگی میکردند. روزی روباهی، خروسشان را خورد و آنها محزون شدند. پس از چند روز، سگ آنها مُرد، باز آنها ناراحت شدند. طولی نکشید که گرگی الاغ آنها را هم درید. روزی صبح از خواب بیدار شدند، دیدند همه چادر نشین های اطراف، اموالشان به غارت رفته و خودشان اسیر شده اند و در آن بیابان، تنها آنها سالم مانده اند. مرد دنیا دیده ای گفت: راز این اتفاق، این است که چادرنشینانِ دیگر، بخاطر سر و صدای سگ و خروس و الاغهایشان در سیاهیِ شب شناخته شده اند و به اسارت در آمده اند. پس خیر ما در هلاک شدن سگ و خروس و الاغ بود. 🔸در تمام رویدادها و حوادث زندگی صبر پيشه كن و به خدا اعتماد کن! 👳 @mollanasreddin 👳
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی... 👳 @mollanasreddin 👳
🔹پیرمردی هر روز در محله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کرد. 🔹پیرمرد کفش کتونی نو خرید و به پسرک گفت: بیا این کفش رو بپوش. 🔹پسرک کفش رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟ 🔹پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان. 🔹پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم ... 💠 دوست خدا بودن سخت نيست 👳 @mollanasreddin 👳
تو ساقی خَماری یا دشمن هُشیاری یا آنکه کنی ویران هر خانه که می‌سازم؟ 👤مولانا جان ❤️ 💛🎼 🪷🌺🌺🪷 👳 @mollanasreddin 👳
دل که از شوقِ کلامِ تو کبابست کباب دارد از لعلِ نمک ریزِ تو حظی و چه حظ 👳 @mollanasreddin 👳