eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
246.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 بهلول و قاضی حیله گر آورده اند که شخصی عزیمت حج نمود و چون فرزندان صغیر داشت هزار دینار طلا نزد قاضی بـرده و در حضور اعضاء دارالقضاء تسلیم قاضی نمود و گفت : چنانچه در این سفر مرا اجـل در رسـید شـما وصـی من هستید و آنچه شما خود خواهید به فرزندان من دهید و چنانچه به سلامت بازآمدم این امانت را خودم خواهم گرفت . وقتی به سفر حج عزیمت نمود از قضاي الهی در راه درگذشت و چون فرزندان او بـه حـد رشـد و بلـوغ رسیدند امانتی را که از پدر نزد قاضی بود مطالبه نمودند. قاضی گفت : بنا بر وصیت پدر شما که در حضور جمعی نموده هرچه دلم بخواهد باید به شما بدهم. بنابراین فقط صد دینار به شماها می توانم بدهم. ایشان بناي داد و فریاد و تظلم را گذاردند. قاضی کسانی که در محضر حاضر بودند در آن زمان که پدر بچه ها پـول را تـسلیم وی کـرده بـود را حاضر نمود و به آنها گفت : آیا شما گواه بودید آن روزي که پدر این بچه ها هزار دینار طلا به مـن داد و وصیت نمود چنانچه در راه سفر به رحمت خدا رفت هرچه دلم خواست از این زرها به فرزنـدان او بـدهم؟ آنها همه گواهی دادند که چنین گفته بود. پس قاضی گفت : الحال بیش از صد دینار به شما ها نخواهم داد. آن بیچاره ها متحیر ماندند و به هـرکس التجا می نمودند آنها هم براي این حیله شرعی راهی پیدا نمی نمودند تا این خبر به بهلول رسید. بچه ها را با خود نزد قاضی برد و گفت چرا حق این ایتام را نمی دهی ؟ قاضی گفت : پدرشان وصیت نموده که آنچه من خود بخواهم به ایشان بدهم و من صد دینار بیشتر نمـی دهم. بهلول گفت : اي قاضی آنچه تو می خواهی نهصد دینار است بـر حـسب گفتـه خـودت . بنـابراین الحال که تو نهصد دینار می خواهی بنابر وصیت آن مرحوم که هرچه خودت خواستی به فرزندان من بده؛ الحال همین نهصد دینار که خودت می خواهی به فرزندان آن مرحوم بـده کـه حـق آنهاسـت. قاضـی از جواب بهلول متحیر شد و ملزم به پرداخت نهصد دینار به فرزندان آن مرحوم گردید! 👳 @mollanasreddin 👳
به غیر عشق که از کار برده دست و دلم نمی‌رود دل و دستم به هیچ کار دگر 👳 @mollanasreddin 👳
✨﷽✨ ✅اندازه نگه‌ دار که اندازه نکوست ✍همسایه نیازمندی داشتیم که روزی از مادرم کاسه‌ای نخود خواست. مادرم به او از منزل نخود داد، چون پدرم اختیار بخشش از منزل را به مادرم داده بود. 10 روز گذشت، باز آن زن برای نخود به خانۀ ما آمد و مادرم کاسه‌ای نخود به او داد. گفتم: مادر! این همسایۀ ما خیلی اهل اسراف است؛ یک کاسه نخود را ما دو ماه می‌خوریم ولی آن‌ها 1٠ روزه اسراف و تمام می‌کنند. مادرم گفت: پسرم! اشتباه فکر نکن، ما هر روز برنج می‌خوریم و آنان مثل ما برنج ندارند و هر روز آش می‌خورند. ما از روی میلمان غذای باب‌میل خود می‌پزیم ولی آنان از روی آنچه در خانه دارند، غذا درست می‌کنند؛ پس برنامۀ غذایی ما از روی میل ماست و برنامۀ غذایی آنان از روی آنچه در خانه دارند. درنتیجه ما اسراف می‌کنیم، نه آنان! 👳 @mollanasreddin 👳
📕 بلکه را کاشتند سبز نشد می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت چه می کنی مرد؟ چرا حیوان بینوا را می زنی؟ روستایی گفت چرا می زنم؟مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟ ساربان گفت چه می گویی مرد؟در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟ روستایی گفت چیزی نخورده؟بلکه من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟ ساربان گفت: بلکه را کاشتند سبز نشد. این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد 👳 @mollanasreddin 👳
دلا چه بر سرت آمد که چون ملک در حشر شکسته‌های تو را پیش هم گذاشت گریست... 👳 @mollanasreddin 👳
در تکیــۀ حســن خاکی تــوی محلــۀ خواجو روضه بــود.او همــراه جناب صمصام وارد جلسه شد. به محض پایین آمدن حاج آقا مشکات، سید مثل همیشه بین وبت خودش را رساند بالای منبرو شروع کردبه روضه خواندن. جلســه حال خوبی پیدا کردو کســی نبود که اشــک چشــمش جاری نشده باشد. سید همانجا بالای منبر خواست اهل روضه برای فقرا، دستی بجنبانند و کمکی کنند. یکی از کارکنان تکیه،آقا را از بالای منبرپایین آورد وبا بی احترامی از مجلس بیرون برد. اوسریع به کمک جناب صمصام رفت واسبش را آماده کرد.چندقدمی هم دنبال اســب،ســید را همراهی کرداما از شــدت ناراحتی پای حرکت نداشت. همان شب خوابدید که به خانۀ آقای صمصام رفته وآقا به او میگویند:چرا اینقدر ناراحتی وغصه میخوری؟آنچه بر ســراجداد طاهرین من آورده اند، هزاران برابر بیشــتراز این دســت توهینهاست. حــالا هــم مــن به خاطر این دلســوزی و خدمــت، یکــی از حیواناتم را به شــما هدیه میدهم. او در عالم خواب اســب ســفید جناب صمصام را به عنوان هدیه برداشت. جناب صمصام هم یکدست زین و یراق به اسب بست واورا روانۀ خانه اش کرد. خــواب را بــرای هیچکس نگفــت.فردای آن روز اماوقتــی توی پیاده رو چهارباغ در حال حرکت بود،صدای جناب صمصام متوقفش کرد اسبی را که دیشب بهت دادم هنوز داری یا نه؟! 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘🌸یادمان باشد برای شاد بودن هزاران علت وجود دارد غصه ها بی ریشه هستند ❗️ اجازه رشد به این علفهای هرزه را در باغ زندگی مان ندهیــــــم🌸 باغ زندگیتون همیشه آباد 🌸🍃 شبتون بخیر❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
⚘هر صبح‌بگشای ⚘دلت را بہ مهربانی ⚘و عشق را ⚘در قلبت‌مهمان کن ⚘بی‌شک شڪوفہ‌های ⚘خوشبختی در زندگیت ⚘گل خواهدڪرد ⚘ســــلام ⚘آرزو میکنم شروع‌امروز ⚘آغازخوشی‌هاتون باشہ 👳 @mollanasreddin 👳
📚 احمد ... اسمش احمد بود. ما همه می دانستیم که پدرش فوت کرده و مادرش با کار در منازل مخارج زندگی آنها را فراهم می نماید. اما خود احمد بسیار پسر درسخوان و نمونه ای بود. مودب و با وقار بود و خانه ما هم می آمد و هم بازی من بود. مرحوم پدرم هم احمد را خیلی دوست داشت و به او احمد آقا می گفت و برخلاف دیگر دوستانم همیشه با او خوش و بش می کرد. آن روز صبح معاون مدرسه آمد سر کلاس و اسم چند نفر از جمله احمد را خواند که بروند دفتر ولی احمد نرفت. من پرسیدم:چرا نمی روی؟ احمد گفت: در این ایام به ما کت و شلوار می دهند. مادرم می گوید: تو نگیر؛ بگذار کسانی که نیازمندترند بگیرند! 👌 بزرگی و مناعت طبع احمد همیشه یادم هست گرچه بیش از سی سال از آن روزها می گذرد. 👳 @mollanasreddin 👳
🌿🍂🍁🌿 آن کس که خبر دار شد از دل، خبرش بازنیامد بیچاره دل بی خبرِ منتظرم مُرد، اثرش باز نیامد فریاد و فغان از غم بی همدمی و این دلِ مضطَر گفتم آید به برم شاد، صد افسوس، دگرش باز نیامد 🍂 👳 @mollanasreddin 👳
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز که مکر هم به خداوند مکر گردد باز 👳 @mollanasreddin 👳
عشق ظاهر ساختن معشوق را کامل کند ورنه عاشق رانباشد صرفه دراظهار عشق 👳 @mollanasreddin 👳
📚 احمد ... اسمش احمد بود. ما همه می دانستیم که پدرش فوت کرده و مادرش با کار در منازل مخارج زندگی آنها را فراهم می نماید. اما خود احمد بسیار پسر درسخوان و نمونه ای بود. مودب و با وقار بود و خانه ما هم می آمد و هم بازی من بود. مرحوم پدرم هم احمد را خیلی دوست داشت و به او احمد آقا می گفت و برخلاف دیگر دوستانم همیشه با او خوش و بش می کرد. آن روز صبح معاون مدرسه آمد سر کلاس و اسم چند نفر از جمله احمد را خواند که بروند دفتر ولی احمد نرفت. من پرسیدم:چرا نمی روی؟ احمد گفت: در این ایام به ما کت و شلوار می دهند. مادرم می گوید: تو نگیر؛ بگذار کسانی که نیازمندترند بگیرند! 👌 بزرگی و مناعت طبع احمد همیشه یادم هست گرچه بیش از سی سال از آن روزها می گذرد. 👳 @mollanasreddin 👳
. به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم ❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
🌿🌿💐🌿🌿 دوست دارم سرِساعت ، به سلامت برسم در کنار تو ، به الطافِ عنایت برسم زود بیدار شوم ، وقتِ نماز و سرِ صبح رو به درگاهِ نگاهت ، به سعادت برسم شور و شوقی که به دیدار تو کردم ، همه هیچ کاش می شد که به دریای کرامت برسم کنجِ خلوت بنشینم ، که ببینم رویت تا به لطفِ تو ، به معنای عبادت برسم سجده بر کعبه ی عشقت بزنم وقت سحر با طوافِ تو ، به " غوغایِ قیامت برسم" آنقَدَر ناله کنم ، تا که قیامت بشود تو بیایی و من از شوق ، به غایت برسم غزلم را سرِ سجاده ، قرائت بکنم جان دهم در طلبت ، تا به شهادت برسم همچو یک قطره ی باران ، به هوای کرمت موجِ دریای تو باشم ، به حلاوت برسم بگذارید که یک لحظه خودم باشم و عشق تا به دیدار تو و عرض ِ ارادت برسم رو به درگاه تو ، ابرازِ ارادت بکنم باز هم با تو و مهرت ، به شفاعت برسم گرچه دیر آمده ام تا که دچارت باشم بگذارید ، به شب های هدایت برسم چشم من رو به تماشای تو ، عادت دارد کاش روزی برسد تا به سلامت برسم 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍جملات زیبا از چارلی چاپلین اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید. انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد. خوشبختی فاصله این بدبختی تا بدبختی دیگر است … آموخته ام … که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی 👳 @mollanasreddin 👳
ایــام گــران شــدن جــو، ســید صمصــام بی دعــوت رفــت جلســه ای کــه اســتاندار وقــت حضور داشــت. به محض خالی شــدن منبــر رفت بالا و بی مقدمــه گفت:دیروز راه افتادم تــوی خیابان های اصفهان وبعد از گشتن چهار تامیدان بزرگ توانستم برای اسبم خورا کج وتهیه کنم. وقتی گذاشــت مجلــوی حیوان نخورد.فریاد زدم حیــوان عزیز من چهار فرســخ راه رفتــم تــا این چند دانه جــورا به دســت آوردم.لابد نمیدانی کیلویــی 15ِقــران پــول آنرا داده ام؟اما حیوان لب نــزد.دوباره گفتم:آهای اســب نجیب یک وقت فکرنکنی جو چیز بی ارزشــی اســت.رزق بســیاری از اولیــاو انبیــا نــان جو بوده اســت.باز حیــوان اعتنایی نکرد. دیدم حق داردمن از کسانی اسم میبرم که با حیوان سنخیت ندارند.به خاطر همین گفتم: حیوان خبر داری که همین دیشــب در مجلســی که استاندار حضورداشته پانصد بطری آب جو مصرف شده است؟پس جـو چیــز مهمــی اســت.اینجا بود کــه دیدم حیــوان بینوا شــروع کردبه خوردن. اســتاندار با ناراحتی خواســت جلســه را ترک کند که سید گفت:جناب اسـتاندار تشــریف داشــته باشــید!خاتمــۀ منبــر میخواهــم بــرای وجود اعلی حضرت دعا کنم! اســتاندار بــه ناچــار نشســت ســر جایــش. جناب صمصــام روبه آســمان دعا کرد:خداوندا به حق اولیا و انبیا قســمت میدهم ده ســال از عمر حضرت استاندار بردار وبه عمر شاهنشاه آریا مهربیفزا! ســید بعــد جلســه گفــت:با این دعا صد ســال خــودم را از شــر حکومت شاهنشاهی بیمه کردم. 👳 @mollanasreddin 👳
. صبح چه زیبا به ما می‌آموزد که باور داشته باشیم روشنایی با تاریکی معنا می‌یابد 🌱 و خوشبختی با عبور ازسختی‌ها زیباست 🌱 صبح تون پر از اتفاق های خوب 🙏🌸 👳 @mollanasreddin 👳
🔅 ✍ لذت‌بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ! 🔹از گرما می‌نالیم و از سرما فرار می‌کنیم. 🔸در جمع، از شلوغی کلافه می‌شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می‌کنیم. 🔹تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی‌حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس! 🔸ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ‌ﭘﺎﯾﺎﻥ‌ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿ‌ﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ می‌دﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ، ﮐﺎﺭ. 🔹ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ‌ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ! 🔸همه ما می‌دانیم مسیر رسیدن به موفقیت مسیر راحت و همواری نیست و بالا و پایین بسیار دارد. 🔹پس بهترین کار برای اینکه به ما سخت نگذرد، این است که از مسیر لذت ببریم. 🔸حتی وقتی تا پاسی از شب برای درس‌خواندن بیداریم. 🔹یا وقتی برای رسیدن به هدفمان سخت تلاش می‌کنیم. 🔸خوشحالی‌های کوچک همیشه وجود دارند. 🔹این‌گونه همیشه شاد و باطراوت می‌مانیم و تلاش می‌کنیم 👳 @mollanasreddin 👳
از بس که می‌شدیم به حسرت جدا از او خون می‌چکید روز وداع از نگاه ما 👳 @mollanasreddin 👳
. سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟ خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟ نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟ طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟ طالع تیره ام از روز ازل روشن بود فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟ من که دریا دریا غرق کف دستم بود حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟ گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟ آمدم یک دم مهمان دل خود باشم ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا 👳 @mollanasreddin 👳
بر من ببخش گاه چنان دوست دارمت کز یاد می‌برم که مرا برده‌ای ز یاد... 👳 @mollanasreddin 👳
رحمت و حکمت آرزوکن،آنچه خواهی ازخدا فضل او شامل شود شاه وگدا آنچه بخشیدت، به رحمت یادکن گرندادت آن، به حکمت یادکن رحمت وحکمت زسویش الفت است درسپاس «حق» مزیدنعمت است شکراو واجب بدان درهردوحال ناپسندت گربُوَد یا ایده آل بس تمناها که خواهدشد عذاب برسرت چون سقف آوار وخراب خوبِ ظاهر،گاه درباطن بلاست آنکه می داندصلاح ما خداست شِکوِه ازکارخدا انصاف نیست حکمت یزدان بجز الطاف نیست ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما 👳 @mollanasreddin 👳
🌿 🌻🌻 🌿 مهمان توام جانا! در این شب ِروحانی وقت است که بگشایی، گنجینه ی عرفانی می گردم و می بویم، گل های گلستان را آن جا که پدیدارست، صدجلوه ی روحانی تا عابرِ چشمانت، ره گم نکند جانا ! برخیز که نورت را، در دیده بتابانی فانوس ِنگاهت را، نور دل و جانم کن تا این دل وجان گردد، مهتاب ِدرخشانی با نور پگاهِ خود، خورشید دل و جان باش تا باز به شور آید، دل های فراوانی در باغِ پر از لطفت، می گردم و می دانم تو کعبه ی جانانی، محبوب تر از جانی بی تاب تر از پیشم، از آنچه که می بینم از شوق تو لبریزم، ای جلوه ی ربانی ! سرشارم از آن جلوه، در خلوتِ خود امّا در عشق ِتو می بینم، دل های پریشانی برخیز و گلستان را، لبریز کن از عطرت وقت است که بنمایی، اسرار مسلمانی 👳 @mollanasreddin 👳
ای دل پاره پاره ام دیدن او است چاره ام او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن •| |•🌿🌙 👳 @mollanasreddin 👳
📔 هارون الرشید به بهلول گفت : چند تن از پیامبران را نام ببر ؟ گفت : فرعون ، شدّاد ، نمرود خلیفه چهره درهم کشید و گفت : اینها که پیامبر نبوده‌اند ؟!! بهلول جواب داد : هر یک از اینها مدتی در زمین ادعای خدایی داشته‌اند آنوقت تو به پیغمبری‌شان هم قبول نداری ؟! 👳 @mollanasreddin 👳
ســوار بــر اســب تــوی کوچــه و خیابــان بــا ادا و اصــول خاصــی قیافــۀ انسان های محزون را در می آورد و وانمود میکرد خیلی ناراحت است. مــردم که میدانســتند جنــاب صمصام با ایــن قیافــه میخواهد چیزی بهشان بفهماند میپرسیدند:سید چرا اینقدر ناراحتید؟ آقا همانجا روی اسب منبر میرفت. - مگــرنمیدانیــد؟محمدرضاشــاه بــه بهانــۀ مســافرت وعــوض کردن آب وهوا فرار کرده اســت خارج از کشــور. هرخان های یک ســگ نگهبان میخواهــد و اگــر ســگ جلــوی خانــه نباشــد،اهــل خانــه دیگــر امنیــت ندارند.ناراحتم که سگ مملکت ما رفته است. 👳 @mollanasreddin 👳
شب بخیر ‍‌ 👳 @mollanasreddin 👳