یکی از دانشجویان دکتر حسابی
به ایشان گفت :
شما سه ترم است که مرا
از این درس می اندازید...
من که نمی خواهم موشک هوا کنم
می خواهم در روستایمان معلم شوم
دکتر جواب داد :
تو اگر نخواهی موشک هواکنی
و فقط بخواهی معلم شوی ، قبول
ولــی
تو نمی توانی به من تضمین بدهی
که یکی از شاگردان تو در روستا
نخواهد موشک هوا کند....
👳 @mollanasreddin 👳
افسوس تکراری👌👌
پیری برای جمعی سخن میراند
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد
همه دیوانه وار خندیدند
بعد از لحظه ای او دوباره
همان لطیفه را گفت
و تعداد کمتری از حضار
خندیدند....
او مجدد لطیفه را تکرار کرد
تا اینکه دیگر کسی در جمعیت
به آن لطیفه نخندید
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها
به لطیفه ای یکسان بخندید
پس چرا بارها و بارها به گریه
و افسوس خوردن در مورد
مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته رافراموش کنید
و به جلو نگاه کنید
👳 @mollanasreddin 👳
از خیاطی پرسیدند:
زندگی یعنی چه ؟
گفت : دوختن پارگی های
روح با نخ توبه !!!!
🌸🍃🌸🍃🌸
از باغبانی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت: کاشت بذر عشق
در زمین دلها، زیر نور ایمان !!!!!
🌸🍃🌸🍃🌸
از باستان شناسی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت : کاویدن جانها برای
استخراج گوهر درون !!!!!
🌸🍃🌸🍃🌸
از آیینه فروشی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت : زدودن غبار آیینه دل
با شیشه پاک کن توکل !!!!!
🌸🍃🌸🍃🌸
«بهترین تعبیر زندگی را برایتان آرزومندم»
👳 @mollanasreddin 👳
صبح اول وقت شال و کلاه کرد و رفت سمت خانۀ جناب صمصام.در را که از شدت برف باز نمیشد چند باری هل داد و رفت داخل. سید،با لباســی خونی نشســته بود بالای اتاق.اول ترسید اما وقتی لبخند روی لبهای ســید را دید آرام شــد. ســماور را روشــن کرد.وقتی آب گرم شــد کمک کرد آقا دست و قسمتی از پایش را که خون چکیده بود، شست.
موقع عوض کردن لباس، خود سید، جریان راتعریف کرد.
- دیشــب داشــتم چایی میریختم که اســتکان توی دســتم شکســت.
بریدگــی بــه قدری زیاد بود که نمیتوانســتم جلوی خونریزی را بگیرم.
بعــد هــم کــه خون،بنــد آمد،از شــدت ضعــف خوابم بــرد.وقتــی بیدار شــدم دم صبح بود.با آن ضعف شــدید نمیتوانستم بروم یخ حوض را بشــکنم وبدن مرا پاک کنم.از آنطرف نمازم داشــت قضا میشد.دل
به دریا زدم وایســتادم روبه قبله. گفتم خدایا یک عمر نماز با طهارت و وضــو خوانــدم و قبل از اذان صبح بیدار شــدم؛ اما حالا نمیتوانم این کار را انجام دهم. هم دیر شــده و هم ســرد اســت؛ اگر میتوانی این دو رکعــت را همینطوری قبول کن. ســریع تکبیره الاحرام گفتم وایســتادم نمــاز.ولــی عجیب ایــن بود کــه در تمام نمــاز حضور قلب داشــتم.بعد از آن دوبــاره خوابــم بــرد.درعالــم رؤیــا خوابــیدیدم که نشــان میداد خداوند این دو رکعت نماز بی در و پیکر را از همۀ نمازهایم بیشتر قبول کرده است.
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به اين فكر نكنيد كه
چه روزهايى را از دست داديد
به اين بیندیشید كه
چه روزهايى را نبايد از دست دهید
سلام عزیزان صبح پنجشنبه تون بخیر...
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت_های_ملانصرالدین
روزی ملانصرالدین وارد یک آسیاب گندم شد. دید آسیاب به گردن الاغ بسته شده و الاغ می چرخید و آسیاب کار می کرد و به گردن الاغ هم یک زنگوله آویزان بود.
از آسیابان پرسید: برای چه به گردن الاغ زنگوله بسته اید؟ آسیابان گفت: برای اینکه اگر ایستاد، بدانم کار نمی کند.
ملا دوباره پرسید: خب اگر الاغ ایستاد و سرش را تکان داد چه؟
آسیابان گفت: ملا، خواهشا این پدرسوخته بازی ها را به الاغ یاد نده!
👳 @mollanasreddin 👳
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
خدا هست ...
این دکلمه زیبا تقدیم به نگاه شما عزیزان 💐
#دکلمه
👳 @mollanasreddin 👳
#ضرب_المثل
من ندیم سلطانم نه ندیم بادمجان
من نوکر سلطانم، بادنجان باد دارد. بلی.... ندارد. بلی.
این اصطلاح امروزه بیشتر به این صورت به کار میرود:
من ندیم سلطانم نه ندیم بادنجان.
این مثل را در مورد افراد چاپلوس به کار میبردند که برای خوشآمد اربابان خود هر چه آنها بگویند تایید میکنند و کار زشت خود را اینچنین توجیه میکنند.
میگویند روزی در اوج گرسنگی برای سلطان محمود بورانی بادنجان آوردند. هنگام تناول، سلطان میگفت بادنجان نیک چیزیست. ندیمش در مدح بادنجان سخن گفت. سلطان پس از سیر شدن گفت: بادنجان مضرات زیادی دارد. ندیم نیز در باب مضرات بادنجان کلی سخن گفت.
سلطان به او گفت: مردک، پس همین زمان در مدح بادنجان چه میگفتی؟
ندیم پاسخ داد:
من ندیم سلطانم، نه ندیم بادنجان.
در روایت دیگری آمده دبیر ناصرالدین شاه برای وزیر قصه میکرد که دیروز در خانه فلانالدوله بودیم. سفرهای بزرگ گسترده بودند.
وزیر به واسطه عداوت با آن شخص سخن دبیر را قطع کرد و گفت: مردهشوی او را ببرند با سفرهاش. ...
دبیر بلافاصله پاسخ داد: بلی قربان. همینطور است. سفره بدان بزرگی گستردند ولی فقط دو کاسه اشکنه گذاشتند.
👳 @mollanasreddin 👳
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت...
#حافظ
👳 @mollanasreddin 👳
عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را
جلوهای کن تا شود جانها فدای جان تو را
#ملک_الشعرا_بهار
#روزنگار،۱۰ ذيالحجة،عید سعید قربان🌺
👳 @mollanasreddin 👳
دوستت دارم اگر عقل حسادت نکند
یا که در کارِ دلم باز دخالت نکند
خواهم از وسوسۀ عقل رها گردم، اگر
این قوی پنجه مرا غرقِ خجالت نکند
دوست دارم که خودم باشم و عاشق باشم
عاقل از ما بکِشَد دست ، ملامت نکند
من نمی خواهم از این راه غلط برگردم
عقل، بهتر که زبان بسته، نصیحت نکند
دور بودم همه عمر از تو ولی باز دلم
عادتش بوده که با فاصله عادت نکند
"آتش" افتاده به دامانِ تو این آخرِ عمر
لطفأ از قصّۀ ما غیر ، حکایت نکند....
👳 @mollanasreddin 👳
ز آنجا که تویی تا من صد ساله ره است الحق
ز اینجا که منم تا تو، منزلْ نفسی باشد
👤#خاقانی
🏷#شعر_خوب_بخوانیم
👳 @mollanasreddin 👳