به دنیا آمدی تا عشق با من همنشین باشد
نشستی روبرویم تا زمین عرش برین باشد
برایت تاج و تختی از گل و لبخند آوردم
شدی فرمانروا تا سرزمینم سرزمین باشد
چه شبهایی که با چشم سخنگویت برای من
غزل خواندی و گفتم زندگی شاید همین باشد
همین با هم نشستنها، همین از عشق گفتنها
همین دنیای کوچک میتواند بهترین باشد
از این دوری نمیترسم که میدانم دل عاشق
به گمراهی نمیافتد اگر اهل یقین باشد
یقین دارم که روزی روزگار وصل میآید
اگر حتی فراق بین ما دیوار چین باشد
#عطیهسادات_حجتی
📕دلداری/ #هدیه
👳 @mollanasreddin 👳
.
هیچم مکن فرامُش از یاد خویش
زیرا که نه فرامشی از یاد من 💗
#مسعود_سعد_سلمان
👳 @mollanasreddin 👳
.
بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را
زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را
زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مَشاطه به جای مو در شانه کند ما را
من می زده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را
چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را
#امیر_خسرو_دهلوی
👳 @mollanasreddin 👳
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامت
👤حافظ جــــــــــــــــــــــــــــــــــــان ❤️
💛🎼 ⌈
👳 @mollanasreddin 👳
.
زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آنکه عشق میورزد
دل و جانش به عشق میارزد …
صبح بخیر و شادی 🙏🌹
#هوشنگ_ابتهاج
👳 @mollanasreddin 👳
#پندانه
بچه که بودم وقتی کار اشتباهی میکردم
مادرم میگفت " اشکال نداره حالا
چیکار کنیم تا درست بشه"
اما مادر دوستم بهش میگفت
"خاک برسرت یه کار درست
نمی تونی انجام بدی"
امروز هر دو بزرگسال و بالغیم.
وقتی اتفاق بدی می افته اولین فکری
که به ذهنم میاد "خب چیکار کنم؟"
و با حداقل اضطراب و عصبانیت
مشکل رو حل میکنم.
اما دوستم با مواجه شدن با اتفاقات
بد عصبانی میشه و میگه "خاک بر سر
من که نمی تونم یه کار درست انجام
بدم، چرا من اینقدر بدبختم؟"
حرفای امروز ما و احساسی که به
فرزندمان می دهیم تبدیل به صدای
درونی فرزندمان خواهد شد.
مراقب باشیم چه پیامی برای همه
عمر به فرزندانمان می دهیم.
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چنین که غرق در آیینهای به خودبینی
مرا که مات نگاه توام، نمیبینی!
اگر چه لحظهای از غم جدا نبوده دلم
پر است چهرهام از خندههای تزئینی
بگو تو را چه بنامم که جمع اضدادی
شراب تلخی و مثل گلاب شیرینی
عذاب میدهی اما نمیتوانم آه
دعا کنم که به خاک سیاه بنشینی
گداخت جان من اما عجب گداختنی
شکست بغض من اما چه بغض سنگینی
حقیقت همهی شعرها تبسم توست
چه عاشقانهی نابی، عجب مضامینی...
#نفیسهسادات_موسوی
👳 @mollanasreddin 👳
🌸
چه جان سختم كه بعد از رفتن تو، باز جان دارم!
ولى از تو چه پنهان، روح و جسمى ناتوان دارم
كسى از ظاهر يك كوه، حالش را نمى فهمد
به ظاهر ساكتم؛ در سينه ام آتشفشان دارم
پس از تو باختم خورشيد خوش رنگ زمينم را!
پس از تو نفرتِ ديرينه اى از آسمان دارم
پُر از دلشوره بودم در كلاس گرمِ آغوشت
و باور كرده بودم پاى عشقت امتحان دارم!
چه حسّ نادرى؛ با فتحِ الماسِ حضور تو
تمام لحظه ها احساس مى كردم جهاندارم!
اگرچه لحظه هاى خوب، عمر كمترى دارند
ولى نامِ عزيزت را هميشه بر زبان دارم
نفس هاى تو را آن روزها در شيشه پر كردم
هواى روزهاى بودنت را همچنان دارم
👤 #اميد_صباغ
👳 @mollanasreddin 👳
🌸
چنان تنهای تنهایم، که حتّی نیستم با خود
نمی دانم که عُمری را چگونه زیستم با خود!
👤 #مهدی_اخوان_ثالث
👳 @mollanasreddin 👳
🔅 #پندانه
✍ بدان که سفرت در این دنیا کوتاه است
🔹شخص جوانی در اتوبوس نشسته بود.
🔸در ایستگاه بعدی شخصی مسن با ترشرویی و سروصدا وارد اتوبوس شد و کنار او نشست و خود را بههمراه کیفهایش با فشار و زور بر روی صندلی نشاند.
🔹کسی که در طرف دیگر آن جوان نشسته بود، از او پرسید که چرا چیزی نمیگوید.
🔸جوان با لبخندی پاسخ داد:
سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است، من ایستگاه بعدی پیاده میشوم.
🔹اگر تکتک ما این موضوع را درک میکردیم که وقت ما بسیار کم است، آنوقت متوجه میشدیم که پرخاشگری، بحث و جدلهای بینتیجه، نبخشیدن دیگران، ناراضیبودن و عیبجوییکردن، تلفکردن وقت و انرژی است.
👳 @mollanasreddin 👳
خیلی قشنگہ :
در معبدی گربه ای زندگی
می کرد که هنگام عبادت راهب ها
مزاحم تمرکز آن ها می شد.
بنابراین استاد بزرگ دستور داد
هر وقت زمان مراقبه می رسد
یک نفر گربه را گرفته و به
ته باغ ببرد و به درختی ببندد.
این روال سال ها ادامه پیدا کرد
و یکی از اصول کار آن مذهب شد.
سال ها بعد استاد بزرگ درگذشت.
گربه هم مرد.راهبان آن معبد
گربه ای خریدند و به معبد آوردند
تا هنگام عبادت به درخت ببندند
تا اصول عبادت را
درست به جا آورده باشند.
سال ها بعد استاد بزرگ
دیگری رساله ای نوشت درباره ی
اهمیت بستن گربه هنگام عبادت!!
بسیاری از باورهای ما اینگونه
به اصل و قانون تبدیل می شوند. اگر
نتوانی روی زمین بهشت را پیدا کنی ،
در آسمانها نیز نمی توانی آن را بیابی …
خانه خدا همین نزدیکی است
و تنها اثاث آن مهربانی است .... ♡
👤حسین پناهی
👳 @mollanasreddin 👳
#داستان_آموزنده
✍ کور خود و بینای مردم
🔹روزی از روزهای بهاری باران بهشدت در حال باریدن بود. خب در این حالت هرکسی دوست دارد، زودتر خود را به جایی برساند که کمتر خیس شود.
🔸رندی از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او میدوید تا زودتر خودش را به خانه برساند.
🔹رند پنجره را باز کرد و فریاد زد:
آهای همسایه! چیکار میکنی؟ خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی؟
🔸مرد همسایه وقتی این حرف رند را شنید، دست از دویدن کشید و آرامآرام بهسمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آبکشیده شده بود.
🔹چند روز گذشت. این بار رند خود در میانه باران گرفتار شد.
🔸بهسرعت در حال دویدن بهسوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت:
آهای! خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی!؟ چند روز قبل را یادت هست به من میگفتی چرا از رحمت خدا فرار میکنی؟ حال خودت همان کار را میکنی؟
🔹رند در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت:
چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر میدوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم.
🔸هستند کسانی که از زمین و زمان ایراد میگیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر میکنند.
👳 @mollanasreddin 👳
❖
می ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺷﺨﺼﯽ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ .
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ،
ﺑﺎﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ
ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﻣﻨﺰﻝ
ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﺁﻥ ﺷﺐ
ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ
ﻫﯿﭽﯿﮏ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ
ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﮑﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ
ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ك
ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ك
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ
ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﯾﺎﻓﺖ
ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻛﺴﻲ ﺟﺰ
ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ ﻧﺒﻮﺩ ...
ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻩ
👳 @mollanasreddin 👳
.
چنان ترسد دل از هجر تو گویی
شب هجران تو روز وفاتست 🍃
#انوری
👳 @mollanasreddin 👳
.
پادشاهی به درویشی گفت: "آن لحظه که تو را به درگاه حق تجلی و قُرب باشد، مرا یاد کن."
گفت: "چون من در آن حضرت رسم و تابِ آفتاب آن جمال بر من زند، مرا از خود یاد نیاید؛ از تو چون یاد کنم؟"
اما چون حق تعالی بنده ای را گزید و مستغرق خود گردانید، هرکه دامن او بگیرد و از او حاجت طلبد، بی آن که از آن بزرگ نزد حق یاد کند و عرضه دهد، حق آن را برآرد. 👌🌿
🔸 از کتاب "فیه مافیه" مولانای جان
#مولوی
#مولانا
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق آرامش و آسایش چیست؟
آسایش یک امر بیرونی و آرامش یک پدیده ی درونیه مردم ممکنه خیلی تو آسایش باشند اما معدود افرادی هستن که درآرامش زندگی میکنن
آسایش یعنی راحتی در زندگی که با امکانات و ثروت خوب و زیاد به دست میاد هرچی دلشون بخواد میخرن هر کجا خواستن میرن و
آرامش رو کسانی دارن که از درون سالم و سلامتند شاید بی چیز باشن امادلشون خوشه به اونچه دارن راضین چه خوب میشد که ما در عین آسایش آرامشم همرامون بود
آرامش+آسایش=خوشبختی
آرامش سهم دلهای مهربونتون💚
👳 @mollanasreddin 👳
الهی، صبح امروزت ز غم دور🪴💫
دلت ازحسرت هر بیش و کم دور🪴💫
خدا یارت، نگهدارت، به هرجا🪴✨
از اقبالت، دو چشم پر زِ نَم دور🪴✨
نصیبت حال خوش، شادی و لبخند🪴✨
لبت از ناله های دم به دم دور🪴✨
صبح بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
هيچ مگو
لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت: ((امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزهات را بگشا و طعام خور .))
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند . دير وقت شد و طعام نتوانست خورد . روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد . روز چهارم، هيچ نگفت . شب، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد و نوشتهها بخواند. پسر گفت: امروز هيچ نگفتهام تا برخوانم. لقمان گفت: ((پس بيا و از اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قيامت، آنان كه كم گفتهاند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى . )) ?
#حکایت
👳 @mollanasreddin 👳
زندگی سازِ دل است
تو نوازندهٔ این سازی و بس
تو اگر شاد زنی شاد شوی
گرچہ باشی چو قناری به قفس !!
ساز زندگیتون همیشه کوک
👳 @mollanasreddin 👳
یک قطره چشیدیم ز مینای محبت
گشتیم فنا در دل دریای محبت
از خویش رهیدیم و به دلدار رسیدیم
تا گام نهادیم به صحرای محبت
گر اهل مجازند خراب از می انگور
ما سرخوش و مستیم ز صهبای محبت
جان خنده زند چون نفس صبحدم از مهر
دل زنده شود از دم عیسای محبت
از عشق عجب نیست اگر خاطر مجنون
آشفته شد از طرّه لیلای محبت
یوسف که در آغاز حذر کرد ز تسلیم
آخر دل ازو برد زلیخای محبت
ای دوست اگر در طلب گنج مرادی
سود دو جهان است ز سودای محبت
👳 @mollanasreddin 👳
همه ی ما در زندگی منتظر رسیدن به یک نقطه هستیم.
تمام شدن مدرسه
تمام شدن دانشگاه
قبول شدن در بورسیه
پیدا کردن کار
ازدواج کردن
در حالی که تمام زندگی همین مسیریست که برای رسیدن به این اهداف طی میکنیم.
تقریبا تمام انسان ها زندگی را ادامه میدهند چون عمیقا باور دارند بهترین روز های زندگیشان هنوز از راه نرسیده است.
در صورتی که اگر معنای زندگی کردن را درک کرده باشیم
هر لحظه از زندگی بهترین و زیباترین لحظه ی زنده بودن ماست
👳 @mollanasreddin 👳
- دريا باش
مردى پيش بايزيد بسطامى آمد و گفت: ((چرا هجرت نكنى و از شهرى به شهرى نروى تا خلق را فايده دهى و خود نيز پختهتر گردى كه گفتهاند:
بسيار سفر بايد تا پخته شود خامى - - صوفى نشود صافى تا در نكشد جامى
بايزيد گفت: (( در اين شهر كه هستم، دوستى دارم كه ملازمت او را بر خود واجب كردهام . به وى مشغولم و از او به ديگرى نمىپردازم . )) آن مرد گفت: آب كه در يك جا بماند و جارى نگردد، در جايگاه خود بگندد.)) بايزيد جواب داد:
(( دريا باش تا هرگز نگندى .)) ?
چنان كه رابعه را از زنان عارفه بود، كسى گفت: از خلوت بيرون آى تا شگفتىهاى خلقت بينى . رابعه گفت: (( به خلوت در آى تا عجايب خالق بينى .))
#حکایت
👳 @mollanasreddin 👳
📚حکایتهای پندآموز «پاداش دسته گل اهدایی»
یکی از کنیزان امام حسین علیه السلام خدمت حضرت رسید،سلام کرد و دسته گلی تقدیم آن حضرت نمود. حضرت هدیه آن کنیز را پذیرفت و در مقابل به او فرمود:تو را در راه خدا آزاد کردم.
انس که ناظر این برخورد انسانی بود از آن حضرت با شگفتی پرسید:چگونه در مقابل یک دسته گل بی ارزش او را آزاد کردی؟! چون ارزش مادی یک کنیز به صدها دینار طلا می رسید.
حضرت با تبسمی حاکی از رضایت خاطر بود فرمود:خداوند اینگونه ما را ادب کرده،چون در قرآن کریم می فرماید:وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا
اگر کسی به شما نیکی کرد او را نیکی و با رفتار شایسته تری پاسخ دهید.
📖سوره نساء آیه۸۶
و من فکر کردم،از هدیه این کنیز بهتر این است که در راه خدا آزادش کنم.
📚بحار جلد۴۴ صفحه۱۹۴
👳 @mollanasreddin 👳
✨رمز موفقیت
روزی مرد جوانی از یک حکیم رمز موفقيت را پرسيد که چيست. حکیم به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزديکی رودخانه بيايد.
هر دو حاضر شدند. حکیم از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زير گردنشان رسيد ،حکیم با زير آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما حکیم قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. حکیم سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولين کاری که مردجوان انجام داد کشيدن يک نفس عميق بود.
حکیم از او پرسيد، " در آن وضعيت تنها چيزی که می خواستی چه بود؟"
پسر جواب داد: "هوا"
حکیم گفت:" اين راز موفقيت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقيت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز ديگری وجود ندارد.
👳 @mollanasreddin 👳
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام اگه میشه کانالمو تبلیغ کنید اموزش زبان ترکیه ای
🇹🇷🇹🇷🇹🇷
✍️سلام مخاطب گرامی!
برای تبلیغات به کانون تبلیغاتی قاصدک که در بیوی کانال هست مراجعه کنید.
🌹🌹🌹🌹🌹
🌸
پشتِ هر پنجره باشم نظرم خیره به توست
در نگاهم تو فقط منظره دلخواهی
👤 #اعظم_سعادتمند
👳 @mollanasreddin 👳
زهر، خوشتر
آوردهاند كه يكى از حجاج در راه مكه، از كاروان بازماند و در بيابان تنها شد . در آن باديه مىرفت با به جايى رسيد . خانهاى كهنه ديد . بدان سو رفت . در زد . پيرزنى در خانه گشود . حاجى سلام كرد و زن او را خوشامد گفت.
حاجى گفت: من مردى در راه ماندهام و چند روز است كه غذا نخوردهام . اگر طعامى دارى، مراد ده تا بخورم . زن گفت: در اين وادى، ماران بسيارند . برو و يك دو مار بگير و بياور تا من بپزم و بخوريم . مرد متحير شد و گفت: من مار ندانم گرفت.
زن گفت: بيا تا با هم برويم و من مار گيرم . ساعتى در وادى بگشتند؛ چهار مار بزرگ گرفت و آورد و سر و دم آنها بزد و آتش بيفروخت و مار بر آتش نهاد . مرد از غايت گرسنگى، آن را خورد . پس به آب محتاج گشت.
زن گفت در اين نزديكىها، چشمهاى است؛ برو و همان جا آب بنوش . آن مرد، بر سر آن چشمه آمد . آبى ديد بسيار نامطبوع و بدبو و گل آلود. چارهاى جز نوشيدن نديد . چون باز آمد، زن را گفت:اى مادر!چنين جاى بدين ناخوشى، چرا ماندى و عمر تباه مىكنى؟ پير زن گفت: در جهان بهتر از اين بيابان، جايى براى زيستن نيست.
مرد گفت: در شهر ما، آبهاى فراوان و باغهاى پر نعمت هست و انواع ميوهها و درختان و غذاهاى مطبوع. ما هرگز ندانسته بوديم كه ماران را بتوان خورد.
پيرزن گفت: در آن جا كه شما روزگار مىگذرانيد و نعمت و آسايش آن بسيار است، آيا كسى بر كسى ستم هم مىكند؟
گفت: شاهان و ملوك، ستمهاى بزرگ مىكنند و مردمان، بر يكديگر ستمهاى خرد، گاه روا مىدارند.
زن گفت: (( آن نعمتها كه گفتى در چنان جايى، بتر از زهر باشد و اين زهر در دامن فراغت، خوشتر از همه نعمتها است . ))
#حکایت
👳 @mollanasreddin 👳
از نمک نشناس ها
آزار دیدن سخت نیست!!!
درد دارد خوردن زخم از نمک پرورده ای...
دو رنگی و دورویی کار ما نیست
عجب دنیاییه مهرو وفا نیست
رفیقان با رقیبانم نشستند
نمک خورها نمکدان را شکستند
خوشا روزی که دنیا مال ما بود
رفیقی در پی دیدار ما بود..
👳 @mollanasreddin 👳
يار در خانه و ...
كسى از خدا گنج بىرنج خواست . بسى التجا كرد و دعا خواند و اشك ريخت. شبى در خواب ديد كه فرشتهاى به او مىگويد: ((فردا به گورستان شهر رو . آن جا بر مزار فلان آدم بايست و رو جانب مشرق كن . تيرى در كمان بگذار و بينداز. هر جا تير افتد، آن جا گنج است . ))
از خواب برخاست و چنان كرد كه در خواب ديده بود؛ اما گنجى نيافت. خبر به پادشاه رسيد . او نيز تيراندازانى گمارد تا تير به مشرق اندازند و هر جا تيرها مىافتاد، مىكندند؛ باز گنجى يافت نشد.
مرد فقير به خانه آمد و به درگاه خدا ناليد كه (( پس از عمرى، مرا گنجى نمودى، اما باز ندادى . گنج نيافتم و رسواى شهر نيز شدم .)) خوابيد و دوباره همان فرشته را به خواب ديد .
گفت: آنچه گفتى به جا آوردم، اما گنج نيافتم.
فرشته گفت: (( نه؛ آنچه ما گفتيم به جا نياوردى . آنچه خود پنداشتى، كردى . ما گفتيم كه تير در كمان بگذار، نگفتيم كمان را بكش . اگر تير در كمان مىگذاشتى و رها مىكردى، تير پيش پاى تو مىافتاد و تو گنج را زير پاى خود مىيافتى .))
صبح برخاست و اين بار همان كرد كه در خواب به او الهام شده بود. گنج يافت و دانست كه هر چه از خير و نيكى است، نزديك است و مردمان بىسبب به راههاى دور مىروند تا خيرى كسب كنند يا توشهاى براى آخرت بيندوزند
#حکایت
👳 @mollanasreddin 👳