eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
218هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
73 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻عقیدهٔ دیوانه‌ای درباره دو عالم کرد از دیوانه‌ای مردی سؤال کاین دو عالم چیست با چندین خیال 💧 گفت کاین هر دو جهان بالا و پست قطرهٔ آب است نه نیست و نه ‌هست 💧گشت از اول قطرهٔ آب آشکار قطرهٔ آب است با چندین نگار 💧هر نگاری کان بود بر روی آب گر همه زآهن بود گردد خراب 💧هیچ چیزی نیست زآهن سخت‌تر هم بنا بر آب دارد در نگر 💧هرچ را بنیاد بر آبی بود گر همه آتش بود خوابی بود 💧کس ندیده‌ست آب هرگز پایدار کی بود بی‌آب بنیاد استوار 👳 @mollanasreddin 👳
🔻تکبر 🍀☘🍀☘🍀☘ 🍀☘🍀☘ آورده اند که روزی عابدی نمازش را به درازا کشید و چون نگریست مردی را دید که به نشانه خشنودی در وی می نگرد ، عابد او را گفت : آنچه از من دیدی ، تو را به شگفتی نیاورد که ابلیس نیز روزگاری دراز، با دیگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود و سپس چنان شد که شد . ☘🍀☘🍀☘ 👳 @mollanasreddin 👳
🔻چهل سال سرگردانی 💠 حضرت موسی علیه‌السلام به قوم خود گفت: «با دشمنان خدا جنگ کنید» 💎 بنی‌اسرائیل بهانه آوردند و گفتند: «در آن شهر، گروهی زورمند هستند که ما نمی‌توانیم با آن‌ها بجنگیم.» پس «یوشع بن نون» و «کالب بن یوقنا» از سرداران حضرت موسی (ع) به آن شهر رفتند تا غالب گردند. 💠 بنی‌اسرائیل از روی اهانت به آن دو و از روی استهزاء پیامبر (ع) گفتند: «ما در آن سرزمین در نیاییم تا زور آوران در آنجا هستند؛ پس تو و خدایت بروید با آنان بجنگید. ما برای تماشا اینجا نشسته‌ایم.» 💎حضرت موسی علیه‌السلام ناراحت شد و نفرین کرد تا میان او و این‌ها جدایی ایجاد شود. 💠خداوند سرزمین پاک بیت‌المقدس را چهل سال بر ایشان حرام کرد و آن‌ها در بیابان‌ها سرگردان بودند. 💎 بنی‌اسرائیل چهل سال در دشت و صحرا راه می‌رفتند تا رها شوند و بعد از راهپیمایی دوباره خود را همان‌جا می‌دیدند. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻جرجیس و پادشاه کافر 🪴 در روایت آمده است که در زمان جرجیس(ع) امیری بود کافر و قوم وی بسیار فساد می کردند. خداوند تعالی به سبب ایشان باران از آسمان باز گرفت و خلقی بسیار از قوم وی هلاک شدند و هیچ باران نیامد. 🪴 آن امیر کافر برخاست و سپاه آماده کرد و آمد تا به درِ خانه جرجیس (ع). 🪴 او را خبر کردند که این کافر بر تو سپاه آورده است. گفت: بنگرید تا چه می خواهد؟ 🪴 گفت: بیرون آی و پیغام من به خدای خویش برسان و بگوی از آسمان باران بازگرفتی(نفرستادی) تا خلقی بسیار هلاک شدند، اگر خدا باران نفرستد ،ترا بیازارم. 🪴 جرجیس (ع) به خانه بازآمد و دو رکعت نماز کرد و سر به سجده نهاد. 🪴 جبرئیل(ع) آمد که مراد چیست؟ گفت: یا جبرئیل! خداوند عزوجل داناتر است که این کافر چه می گوید. 🪴 جبرئیل (ع) برفت و بازآمد و گفت: یا جرجیس؛ بگوی که تو عاجزی و ضعیف و من قادرم و قوی،مرا چگونه توانی آزردن(چگونه میتوانیم مرا بیازاری)؟ 🪴 جرجیس(ع) پیغام را بیان کرد. آن کافر گفت: راست می گوید؛ من عاجزم و ضعیف، دست من به آزار او نرسد ولیکن دوستان او را بیازارم یکی را به زیر تازیانه درآرم و یکی را به زیر شمشیر و یکی را به آب اندازم و یکی را به آتش ـ تا از هر جائی ناله ئی از دوستان او برآید، چون دوستان او را آزردم او را آزرده باشم. 🪴خداوند تعالی جبرئیل را بفرستاد که یا جرجیس آن بنده مرا بگوی که بازگرد تا باران بفرستم. آن امیر بازگشت سه شبانه روز پیوسته باران درگرفت و روز چهارم آفتاب کرد و گیاه برست(رویید) . چون یک هفته شرایط خوب شد، امیر آن نیکوئی بدید باز سپاه تعبیه کرد و آمد به نزدیک جرجیس (ع). 🪴 جرجیس بیرون آمد و گفت: باران آمد، اکنون چه می خواهی؟ گفت: ای پیغامبر خدای به جنگ نیامده ام چه به صلح آمده ام، کسی که از جهت دوستان خویش چندین نیکوئی کند با او صلح کنم تا از جمله دوستان او باشم. «جرجیس: نام پیغمبری است از بنی اسرائیل که به انواع عقوبت او را می کشتند باز زنده می شد و امت خود را دعوت می کرد.» 📚بستان العارفین، ص 93 👳 @mollanasreddin 👳
🔻شب بخیر 🌙هر کس که در دعایش 🌟 🌙یادی کند زِیاران 🌟 🌙شیرین ترازعسل باد 🌟 🌙کامش به روزگاران 🌟 👳 @mollanasreddin 👳
🔻 صبح بخیر 🌸پروردگارا 💫بی نگاه لطف تو 🌸هیچ کاری به سامان نمی‌رسد 💫نگاهت را از ما دریغ نکن 🌸و با دستان قدرتمند و توانايت 💫چرخ روزگارمان را بچرخان 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو ‍ 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼 👳 @mollanasreddin 👳
🔻زیارت پینه دوزان 👑 گويند كه روزى شاه عباس صفوى از وزيرش پرسيد: امسال اوضاع اقتصادی كشور چگونه است؟ 🕋 وزير گفت: الحمدالله به گونه ای است كه تمام پينه دوزان توانستند به زيارت كعبه روند. 👞👞 شاه عباس گفت:نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود میبايست كفاشان به مكه میرفتند نه پينه‌دوزان، چون مردم نمیتوانند كفش بخرند ناچار به تعميرش می پردازند، بررسی كن و علت آن را پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻موفقیت پیامبر(ص) در امتحان الهی 🔰شب معراج، خداوند به پیغمبر فرمود: پیامبر من سه جا می خواهم تو را امتحان کنم. 🔰پیغمبر اکرم به خدا عرض کرد: این سه تا چیست؟ 🔰فرمود: اولی گرسنگی و ایثار بر خود است. حضرت سه سال در شعب ابی طالب از گرسنگی سنگ به شکم می بست. اولی گرسنگی است. پیغمبر عرض کرد: قبول کردم، راضی و تسلیم هستم. 🔰دومین مورد؛ تکذیب می کنند، دیوانه و مجنون می گویند. کاهن و ساحر می خوانند. باز عرض کرد: توفیق را تو باید بدهی. 🔰اما سومین مورد که بسیار سخت است، خطاب شد پیامبر سومی اش حوادثی است که برای عترتش پیش می آید. برادرت امیرالمؤمنین کشته می شود. دخترت فاطمه اینطور می شود. 🔰پیامبر یک جمله اضافه کرد و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون... 👳 @mollanasreddin 👳
🔻نتیجه‌ی خوار شمردن شخصی در بنی‌اسرائیل فاسد بود به‌طوری‌که بنی‌اسرائیل او را از خود راندند. روزی آن شخص به راهی می‌رفت، به عابدی برخورد کرد که کبوتری بالای سر او پرواز می‌کند و سایه بر او انداخته است. پیش خود گفت: «من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشینم، امید می‌رود که خدا به برکت او به من رحم کند.» این بگفت و نزد آن عارف رفت و همان‌جا نشست. عابد وقتی او را دید با خود گفت: من عابد این ملّت هستم و این شخص، فاسد است او بسیار مطرود و حقیر و خوار است چگونه کنار من بنشیند، از او روی گردانید و گفت: از نزد من برخیز! خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد که نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گیرند زیرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشیدم و اعمال آن عابد را (به خاطر خودبینی و تحقیر آن شخص) محو کردم. منبع📚:شنیدنی‌های تاریخ، ص 373 -محجه البیضاء، ج 6، ص 239 👳 @mollanasreddin 👳
🔻دوزخى كيست؟ 🪴🌻🪴🌻 🌻 🪴 جعفر بن يونس، مشهور به ((شبلى )) از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنيد بغدادى، و استاد بسيارى از عارفان پس از خود بود. در شهرى كه شبلى مى‏زيست، موافقان و مخالفان بسيارى داشت . برخى او را سخت دوست مى‏داشتند و كسانى نيز بودند كه قصد اخراج او را از شهر داشتند. در ميان خيل دوستداران او، نانوايى بود كه شبلى را هرگز نديده و فقط نامى و حكايت‏هايى از او شنيده بود. روزى شبلى از كنار دكان او مى‏گذشت. گرسنگى چنان او را ناتوان كرده بود كه چاره‏اى جز تقاضاى نان نديد. از مرد نانوا خواست كه به او گرده‏اى نان وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت و شبلى رفت. در دكان نانوايى، مردى ديگر نشسته بود كه شبلى را مى‏شناخت . رو به نانوا كرد و گفت: (( اگر شبلى را ببينى، چه خواهى كرد؟ )) نانوا گفت: (( او را بسيار اكرام خواهم كرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.)) دوست نانوا به او گفت: (( آن مرد كه الآن از خود راندى و لقمه‏اى نان را از او دريغ كردى، شبلى بود . )) نانوا سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد كه گويى آتشى در جانش برافروخته‏اند. پريشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بيابان يافت . بى‏درنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست كه بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى پاسخى نگفت . نانوا اصرار كرد و افزود: (( منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شكرانه اين توفيق و افتخار كه نصيب من مى‏گردانى، مردم بسيارى را اطعام كنم . )) شبلى پذيرفت. شب فرا رسيد . و ميهمانى عظيمى برپا شد. صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند. مرد نانوا صد دينار در آن ضيافت هزينه كرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد . بر سر سفره اهل دلى روى به شبلى كرد و گفت: (( يا شيخ!نشان دوزخى و بهشتى چيست؟ )) شبلى گفت: ((دوزخى آن است كه يك گرده نان را در راه خدا نمى‏دهد؛ اما براى شبلى كه بنده ناتوان و بيچاره او است صد دينار خرج مى‏كند!بهشتى، اين گونه نباشد . )) 🌻 🪴 🌻🪴🌻🪴 📚 حکایت پارسایان ،رضا بابائی 👳 @mollanasreddin 👳
🔻پند لقمان 🍀🌿🌺🌿🍀 لقمان حکیم خطاب به فرزند خویش میگوید: فرزندم هرگاه شکم پر شود، فکر به خواب مى رود و حکمت از کار مى افتد و اعضای بدن از عبادت باز مى مانند. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻عابد و نافرمان 🎍دو مرد از بيابانى مى گذشتند: يكى عابد و ديگرى نافرمان‌. 🎍عابد تشنه شد، چندان كه از پا افتاد. همسفرش كه تُنگى داشت و كمى آب در آن بود، به آن عابد كه به زمين افتاده بود ، مى نگريست. 🎍با خود گفت : به خدا سوگند ، اگر اين بنده نيك از تشنگى بميرد در حالى كه اين آب با من است، هرگز به خيرى از خدا نخواهم رسيد، و اگر اين آب را به او بنوشانم ، خودم خواهم مُرد . 🎍 امّا او به خدا توكّل كرد و تصميمش را گرفت و از آن آب به صورت عابد پاشيد و باقى مانده اش را به او نوشانْد . عابد ، از جا برخاست و هر دو ، بيابان را پيمودند. 🎍در روز قيامت ، آن نافرمان را براى حسابرسى نگه مى دارند و فرمان مى رسد كه او را به آتش ببرند. 🎍فرشتگان ، او را به سوى دوزخ مى رانند. در راه ،آن عابد را مى بيند. مى گويد : فلانى! مرا نمى شناسى؟ عابد مى گويد : تو كيستى؟ مرد مى گويد : من فلانى هستم كه در آن روز گذشتن از بيابان ، تو را بر خويشتن ، ترجيح دادم. 🎍عابد مى گويد : آرى ، مى شناسمت . پس ، به فرشتگان مى گويد : بِايستيد! فرشتگان مى ايستند و عابد مى آيد تا آن كه در توقفگاه حساب مى ايستد وپروردگارش عزّ و جلّ را مى خواند و مى گويد : اى پروردگار من! تو خود مى دانى كه او به من نيكى كرده و چگونه در حقّ من ايثار كرده است. پروردگارا! او را به من ببخش. 🎍پس ، خداوند مى فرمايد : «او از آنِ تو». 👳 @mollanasreddin 👳