#طنز_جبهه #خنده_حلال
🎤رزمنده ای تعریف میکرد،میگفت:
تو یکی از عملیاتها بهمون گفته بودن موقع بمبارون بخوابین زمین و هر آیه ای که بلدین بلند بخونین...
.
.
.
منم که چیزی بلد نبودم،از ترس داد میزدم؛ النظافة من الایمان! 😂
👳 @mollanasreddin 👳
🌷 #طنز_جبهه #خنده_حلال
💠رسم خاص
🔸وقتی #شهید پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو می گرفتیم و #بزور می خوابوندیم تا با #بیل_مکانیکی رویش خاک بریزن اونم #التماس کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...
🔹اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد، #کلافه شده بودیم،😟 دویدیم و #عباس_صابری رو گرفتیم. خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد، تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس #خاک بریزه ، #استخوانی پیدا شد.😳 دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...
🔸بچه ها در حالیکه از #شادی می خندیدند ، به عباس گفتند: بنده خدا شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد، گفت: دیگه #فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم.😂😂
🔹چون تو می خواستی کنارش #خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!😂😂
و کلی #خندیدیم ...😁
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
👈شادی روح #شهید_عباس_صابری از شهدای تفحص #صلوات
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه #خنده_حلال
#بهشت_که_خواستی_بروی...
کاری نبود که با این پای چوبی و لنگ نکنند🙄
گاهی آن را در می آورند و مثل چماق روی خاکریز نصب می کرند.😅
گاهی دست می گرفتند و به دنبال بچه ها می دویدند.😬
یک وقت هم آن را جایی جا گذاشته، و برمی گشتند.😢
همه ی این کارها را هم برای این می کردند که نشان دهند، خیلی امر مهمی نیست، یا به ما نمی آید که جانباز باشیم.😉
ما هر وقت آنها را می دیدیم، می گفتیم:
"فلانی بهشت خواستی بروی، یک اردنگی هم با این پای مصنوعیت به ما بزن و ما را به زور هم که شده، جا بده توی بهشت."😅
بعضی هم می گفتند:
«نامردی نکنید، چنان بزنیدشان که از زمین بلند نشوند. یکی از شما بخورند، یکی از دیوار!»😜
و آنها برای این که لطف مزاح را تمام کرده باشند، سرشان را بالا می انداختند و می گفتند که
"مگر نمی گویند همه ی اعضا و جوارح اشخاص در روز قیامت شهادت می دهند؟😏☝️
آن وقت اگر پایم گفت این پارتی بازی کرده چی؟🤔
پایم را تو سرت خرد می کنند!😂"
ما هم می گفتیم:
"آن پایی که گواهی می دهد، پای راست راستکی است نه این پاها."
👳 @mollanasreddin 👳
#خنده_حلال ۵ 😄
💭 شخصی دهانه ی الاغش را گرفته بود و می رفت. دو نفر دزد گفتند: باید الاغش را بدزدیم
اولی رفت دهانه الاغ رو به دهان خود زد و دومی الاغ رو برداشت و فرار کرد. در همین اثناء دزد سرفه ای کرد و مرد ساده برگشت و دید خرش نیست و دهنه ی الاغ بر گردن یک انسان است.
جلو آمد و گفت :《الاغ من چه شد؟》
دزد گفت: الاغ تو من هستم. من اول آدم بودم ، مادرم مرا نفرین کرد و بصورت الاغ مسخ شدم. حالا از من راضی شده و در حق من دعا کرده و لذا من به حالت اول برگشتم و آدم شدم!
آن مرد از او عذرخواهی کرد که اگر در این مدت به شما جسارتی کردم مرا ببخشید. سپس افسار از گردن او برداشت و او را آزاد کرد.
چند روز بعد برا خریدن چهارپایی به بازار رفت . اتفاقا خرش را در بازار دید که می فروشند. جلو رفت و در گوش خرش گفت: ای بی حیا ، باز هم مادرت را اذیت کرده ای! دیگر تو را نمی خرم!😂
📚 ˝بر گرفته از سخنان آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)˝
👳 @mollanasreddin 👳
#خنده_حلال
#طنز_جبهه
#پوتین
موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین
همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم...
تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود
آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود ...😴
... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد😶
با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم
بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم👀
خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم🙂
و کارمون بی نقص بوده
اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون😐
تنها کسی که پوتیش پاش بود حسین بود
از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم😲
آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین
به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند😐😐😐
فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتینهاتون رو دم در چادر بذارین؟😠
این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه خواستون جمع باشه
زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین...🤒
صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم🤕
مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده
یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟
همه با حیرت نگاش کردیم😳و گفتیم:
آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم
شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟
حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم🙄
بچه ها که شاکی شده بودند گفتند:
راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟🤔
حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم😬
خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن😬
گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین😬😂
واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟😐😂
آه از نهاد بچه ها در نمی یومد
حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم😋😂
👳 @mollanasreddin 👳