🔹⚜🔹
#یک_آیه ، یک داستان
آفتاب روی سرش باقدرت پنجه میکشید. قلبش مالامال درد بود. مدتها بود آرزوی مرگ در سینهاش نشسته بود و تلخی دنیا در کامش.
چاره را در همنشینی و هم زبانی با امام دید. به حضور امام صادق -علیه السلام- که رسید، زبان گشود و گفت: «از دنیا ملول و خسته شدهام و از درگاه خداوند آرزوی مرگ میکنم».
امام صادق -علیه السلام- ، با مهربانی نگاهی به چهرهی افسردهاش کرد و فرمود: «آرزوی مرگ نکن. بلکه از خدا آرزوی زندگی کن تا او را اطاعت کنی نه گناه. اگر در دنیا زنده بمانی و اطاعت خدا کنی، برای تو بهتر از آن است که بمیری که نه گناه کنی و نه اطاعت».
گوشهی چشم امام به قرآن بود؛ همان آیه که در آن آمده است: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا
ﻣﺎ ﻫﺮﭼﻪ ﺭﺍ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ، ﻣﺎیهی ﺯﻳﺒﺎییﺍﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﻛﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺭﻓﺘﺎﺭ میﻛﻨﺪ.
📚 گنجینه معارف، صفحه ۴۴۹
سوره کهف، آیه ۷
#داستانک
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🌿
#یک_آیه ، یک داستان
با تمام غیضِ چندین ساله، کارد را نگاه کرد. تصویر کارد پهن، تمام قد در چشمش نشست.
با تمام قدرت حمله کرد اما حملهاش ناکام ماند.
تمام طول زندگیاش به او حسادت کرده بود. هیچ وقت نتوانسته بود امامت و جایگاه او را تاب بیاورد.
حسن افطح پسر عموی امام صادق (ع) بود.
مردی شجاع و باصلابت که به «نیزهی خاندان ابوطالب» معروف بود و در ماجرای منصورد وانیقی و اعتراض به حکومتش، از امام کینه به دل گرفته بود.
روزگاری گذشت و نزدیک شهادت امام شد.
امام به اطرافیانش فرمود: «۷۰ دینار به حسن افطس بدهید و فلان مقدار و فلان مقدار به فلان کس و فلان کس بپردازید»
کنیز امام با تعجب پرسید: آیا به مردی که قصد کشتن شما را داشت،۷۰ دینار بدهم؟
امام صادق (ع) فرمود: آیا نمیخواهی مشمول این آیه باشم که خداوند میفرماید:
«وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ...أُولئک لهم عُقبَی الدّار؛ و آنها که پیوندهایی را که خداوند به آنها اعلام کرده است برقرار میدارند و از پروردگارشان میترسند، از بدی حساب بیم دارند، دارای عاقبت نیک در سرای آخرت خواهند بود» (رعد/٢١)
و ادامه دادند: «خداوند بهشت را آفرید و پاکیزه و خوشبو ساخت به طوری که بوی خوش آن از فاصلهی ۲۰۰۰ سال، به مشام انسان میرسد. ولی این بوی خوش به مشام دو نفر نمیرسد: یکی قطعکنندهی رحم و خویشاوندی و دوم عاق والدین.»
#داستانک
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
💠🌿
#یک_آیه ، یک داستان
هوای خنک قصر در میان درختان میدوید.
خسرو مثل همیشه مغرور در قصر راه میرفت و با نخوت از کنار خدم وحشم و اطرافیانش میگذشت.
رویش را به همسرش شیرین کرد و گفت: «چه خوش است پادشاهی، اگر دائمی باشد.»
شیرین بانو، خندهای کرد؛ چشمهایش را به چشمهای مغرور شاه دوخت و استوار گفت: اگر قرار بود پادشاهی، دائمی باشد به تو هم نمیرسید.»
بادی وزید و برگهای درختان بر زمین ریخت.
انگار ندایی در آسمان میپیچید:
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا
ﺑﺮﺍی ﺩﻧﻴﺎﻃﻠﺒﺎﻥ ﻏﻔﻠﺖﺯﺩﻩ، ﺯندگی ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﺍنی ﺗﺸﺒﻴﻪ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ میﻓﺮﺳﺘﻴﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ، ﮔﻴﺎﻫﺎﻥ ﺯﻣﻴﻦ میﺭﻭﻳﻨﺪ ﻭ ﺭﻭی ﻫﻢ ﻣﻮﺝ میﺯﻧﻨﺪ؛ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪتی، ﺧﺸﮏ ﻭ ﺧﺰﺍﻥ میﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩﺷﺎﻥ میﻛﻨﻨﺪ.
سوره کهف، آیه ۴۵.
#در_محضر_قرآن
#داستانک
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
#یک_آیه ، یک داستان
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
خداوند به حضرت یعقوب _علیهالسلام_
وحی کرد: میدانی چرا بین تو و یوسف جدایی انداختم؟ برای آن که گفتی: «وَ أَخافُ أن یَأکُلَهُ الذئبُ وَ أنتُم عَنهُ غافلون؛ میترسم از او غافل شوید و او را گرگ بخورد.»*
چرا از گرگ بیم داشتی و به من امیدوار نبودی؟ و چرا به غفلت برادرانش نظر کردی و به حفظ من نظر نداشتی؟
کتاب گنجینه معارف، صفحه ۱۳۶
*(یوسف/۱۳)
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
#در_محضر_قرآن
#داستانک
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️