eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
240.7هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق رادر اكنون بايد زندگی کنید آوردن نگرانی های گذشته به زمان حال، همچون ترس از آینده کار بیهوده ای است. تنها چیزی که واقعاً اهمیت دارد چگونه زندگی کردن در اکنون است. حتی با دانستن این امر، باز هم ما بخش عمده وقت خود را صرف آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد میکنیم، درنتیجه برای زمان حال وقتی باقی نمی ماند. یکی از شاگردان جوانم این را خوب آموخته بود. این خانم به من گفت همیشه درباره آینده روابطش نگرانی داشت، تا جایی که پیوسته به دلگرمی و اعتماد بخشیدن نیازمند بود. او متوجه شد که رفتارش درست نیست و پیوسته بی اعتماد بودن عملاً مردم را از او دور می کرد. چه کسی مایل بود با آدمی که همیشه بی تاب است سر کند؟ مصمم شد سخت نگیرد و از تجزیه و تحلیل همه چیز دست بردارد و از آنچه برایش پیش می آمد لذت ببرد. وقتی که افراد تغییر را پذیرفتند، همه چیز به آسانی در جای خود قرار می گیرد. کسانی که به خودشان اعتماد دارند و دم را غنیمت می شمارند، کسانی هستند که زندگی را بسیار سـرور انگیز می دانند. آنان آموخته اند که گذشته جایی برای انبار کردن خاطرات است نه پشیمانی ها؛ آینده بایستی پر از امیدواری باشد نه بیم و هراس. دیگر آنکه اکنون، همان چیزی است که ما بدان نیاز داریم. 👳 @mollanasreddin 👳
بيرون بودم، باران آمد، ياد تو افتادم...! رفتم كافه تا زمانى كه بند بيايد، كافه را كه ديدم، ياد تو افتادم...! از روى عادت قهوه اى سفارش دادم، همين كه آوردنش، ياد تو افتادم...! حساب كردم و آمدم بيرون، دو عاشق را ديدم كه دست در دست هم قدم ميزدند، ياد تو افتادم...! سوارِ اتوبوس شدم، جاى خالىِ كنارم را كه ديدم، ياد تو افتادم...! به ايستگاه رسيدم،پياده شدم... هنوز باران ميامد... رفتم به سمت خانه،از كوچه ها كه گذشتم، ياد تو افتادم...! درِ خانه را باز كردم ،تا صداى مادرم را شنيدم كه گفت: نگرانت شدم كجا بودى، ياد تو افتادم...! به اتاقم رفتم، خودم را پرت كردم روى تخت و چشمم به عكس هايمان كه روى ميز بود افتاد، ياد تو افتادم...! بلند شدم و لباسم را دراوردم و اويزان كردم، جاى خالىِ لباست را كه ديدم، ياد تو افتادم...! به سمت كتابخانه رفتم، كتابى كه برايم خريده بودى را براى بارِ چهل و سوم خواندم... به صفحه ى پانزدهم كه رسيدم، گل هاى خشك شده را ديدم و ياد تو افتادم...! كتاب را بستم، چشم هايم را روى هم گذاشتم، خوابم برد و در خواب ياد تو افتادم...! من بعد از تو، هر روز، هرجا، هر ثانيه، با كوچكترين اتفاق، ياد تو ميوفتم... اين طرز زندگى كردن من بعد از توست! هركسى كه اين نوشته را بخواند، ياد كسى ميوفتد كه نيست.... به راستى عاشق بودن،دشوار است اگر يار دلش با تو نباشد... 👳 @mollanasreddin 👳
🌸سلام 🌿صبحتون بخیر ‍ 🌸یکشنبه ای پُر بار 🌿بی نظیر و زیبا 🌸سرشار از ‌امید ‌و 🌿انرژی و اتفاقات مثبت 🌸و پُر از خیر و برکت و موفقیت 🌿عشق و مهرباني براتون آرزومندم... 🌸یکشنبه تون عالی 👳 @mollanasreddin 👳
به دل آهنگ غمگین چون صدای نی لبک داریم گله از دست این دنیا از این چرخ و فلک داریم کسی مثل تو میفهمد پریشان حالی من را بیا بنشین کنار من که دردی مشترک داریم در این دنیای بی مهری ز بس ظلم وجفا دیدیم که ما از سایه ی خود هم گریزانیم و شک داریم چه دردی بدتر از اینکه خریدار صداقت نیست شبیه سیب سرخی که زمین افتاده لک داریم جواب خوبی ما را همیشه با بدی دادند بسوز ای دل بر احوالت، که دستی بی نمک داریم هزاران زخم بر سینه، هزاران آرزو بر دل شبیه شیشه ای هستیم که از صد جا ترک داریم تو هم مثل منی آری کسی سنگ صبورت نیست بیا بنشین کنار من که دردی مشترک داریم ... 👳 @mollanasreddin 👳
گاهی خدا می خواهد با دست تو دست دیگر بندگانش را بگیرد وقتی دستی را به یاری می گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست..🌺 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
زمستان می‌رود و روسیاهی به ذغال می‌ماند. در ایام قدیم عمده ترین سوخت منازل ذغال بود و تهیه آن دشوار. مردم حتی خاکه ذغالی را که در کف انبار می‌ماند برای گرم کردن کرسی استفاده می‌کردند. قبل از زمستان باید ذغال تهیه و انبار می‌‌شد چون در زمستان تهیه ذغال سخت بود و افراد سودجو ذغال را گران می‌فروختند. اما به هر حال زمستان و سختی‌هایش تمام شده و می‌گذشت. این ضرب‌المثل که یک مثل فارسی است، در مواقعی به کار می‌رود که کسی به دیگری بدی کرده و یا امیدش را ناامید کرده باشد و به این فکر نکند که روزی اوضاع عوض شده و شخص گرفتار خلاص می‌شود. به این معنی که بالاخره هر چه بود گذشت و یا هر طور بود مسئله حل و کار انجام شد امّا فقط سرافکندگی و خجالت برای آن شخصی که بدی کرده باقی خواهد ماند. ⛄️❄️🌨 👳 @mollanasreddin 👳
مردی مادرش را کول کرده بود و طواف کعبه میداد. پیامبر رادید عرض کرد آیا بااین کار حق مادرم را ادا کرده ام؟ پیامبر فرمود:حتی جبران یکی از ناله‌های او را درهنگام بارداری نکرده ای! 👳 @mollanasreddin 👳
مردی سگش را در خانه می گذارد تا از طفل شیر خوارش مواظبت کند و خودش برای شکار بیرون رفت و زمانی که برگشت، سگش را دید که در جلو خانه ایستاده و پارس میکند و پنجه هایش خون آلود است. مرد با تفنگش به سوی سگ شلیک کرد، او را کشت و با سرعت وارد خانه شد تا باقی مانده ی فرزندش را ببیند. زمانی که وارد شد دید که گرگی غرق در خون غلتیده و فرزندش بدون هیچ آسیبی سالم است. قبل از اینکه عکس العملی نشان دهید به حرف های طرف مقابل گوش كنيد تا به دلیل قضاوت اشتباه تا آخر عمر گریان نباشید... 👳 @mollanasreddin 👳
❄️زمستون باشه برف اومده باشه رسیده باشی خونه مامانت منتظرت باشه بوی غذای روی بخاری حسابی پیچیده باشه توی خونه تلویزیون کارتون داشته باشه پاهاتو بذاری اون پایین بخاری که آسته آهسته انگشتهای کرخ شدت گرم بشه مامانت بگه بیاید غذاتونو بخورید بعدش ✍🏻برید سراغ مشقاتون... و تو بگی مامان مشقامو تو مدرسه نوشتم، فردا هیچی تکلیف ندارم... و دراز بکشی کارتون نگاه کنی زندگی به همین سادگی میتونه شیرین و لذت بخش باشه 👳 @mollanasreddin 👳
دو شیر از باغ وحشی می‌گریزند و هر کدام راهی را در پیش می‌گیرند. یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه می‌برد، اما به محض آن‌که بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را می‌خورد به دام می‌افتد. ولی شیر دوم موفق می‌شود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر می‌افتد و به باغ وحش بازگردانده می‌شود حسابی چاق و چله است. شیر نخست که در آتش کنجکاوی می‌سوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گیر نیفتادی؟! شیر دوم پاسخ می‌دهد: «توی یکی از ادارات دولتی». هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را می‌خوردم و کسی هم متوجه نمی‌شد !!! «پس چطور شد که گیر افتادی؟!!! شیر دوم پاسخ می‌دهد: «اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند. گزیده ای از کتاب: توسعه یاچپاول 👳 @mollanasreddin 👳
🔴 حکایتی‌بسیارزیباوخواندنی‌ازبهلول‌عاقل‌ روزی هارون الرشید به بهلول خطاب کرد آیا می خواهی اینکه خلیفه سلطان باشی؟ بهلول گفت دوست نمی دارم. هارون گفت برای چه نمی خواهی؟ بهلول گفت برای اینکه من به چشم خود مرگ سه خلیفه را دیده ام، ولی خلیفه تا به حال فوت دو بهلول را ندیده است. انسان هر چه به دنیا نزدیک تر باشد، بیشتر در مورد گرفتاری ها و پیشامدهای سوء واقع شده و خود را به معرض هلاکت و خطر خواهد انداخت. شخصی که در دنیا روی صراط حقیقت پرستی قدم برداشته و از شهوات دنیویه و جاه و جلال و از مناصب ظاهری چشم پوشیده است، برای همیشه به راحتی و خوشی و امنیت زندگانی کرده و از هر گونه حوادث مخالف محفوظ خواهد ماند. 👳 @mollanasreddin 👳
‌📚 مراقب باشیم، لذت‌های گذرا ما را از رستگاری محروم نکند مردی نابینا درون قلعه‌ای گرفتار شده بود و نومیدانه می‌کوشید خودش را نجات دهد. چاره را در این دید که با لمس‌کردن دیوارها، دری برای رهایی پیدا کند. پس، گرداگرد قلعه را می‌گشت و با دقت به تمام دیوارها دست می‌کشید. همچنان که پیش می‌رفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد. ناگهان برای لحظه‌ای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش می‌کرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا می‌توانست رهایی‌اش را به ارمغان آورد، پس به جستجوی بی سرانجامش ادامه داد. بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه، گاهی تلنگری شبیه خارش دست، لذت‌های گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم می‌کند 👳 @mollanasreddin 👳