خیلی قشنگه👌👌
میگویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه میرفت و میخواند: هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت:من پدر این درویش را در میآورم.
زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت:من به این درویش ثابت میكنم كه هرچه كنی به خود نمیكنی.
از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت:من از راه دور آمدهام و گرسنهام درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت:زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!
پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت:درویش! این چی بود كه سوختم؟
درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش میزد و شیون میكرد، گفت:حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی.
👳 @mollanasreddin 👳
لبو فروش ها
تابستان استراحت دارند.
بستنی فروش ها زمستان!
بیچاره آدم فروش ها؛
دریغ از یک لحظه استراحت در طول عمر...!
👳 @mollanasreddin 👳
🔆 #پندانه
✍ باطنت همیشه جلوی دوربین دیگران است
🔹همه ما وقتی جلوی دوربین میایستیم سعی میکنیم بسیار خوب بایستیم و چهرۀ خود را زیبا کنیم. تبسم کرده و موهایمان را مرتب میکنیم و... می دانید چرا؟
🔸چون زمان عکاسی میدانیم آن عکس را خواهیم دید و دوست نداریم هرگز خود را بد و با عیب و نقص ببینیم.
🔹ای کاش در همۀ لحظههای عمر، رفتار و وجود خود را مرتب میکردیم که گویی همیشه جلوی دوربین عکاسی هستیم، چون همیشه دیگران برعکس خودمان که عاجزیم، از ما عکاسی میکنند.
👳 @mollanasreddin 👳
دعوا کن ولی با کاغذت
اگـــر از کسے ناراحتے یک کاغذ بردار و یک مداد ھر چه خواستی به او بگویی
روی کاغذ بنویس خواستی ھم داد بکش تنها سایز کلمات را بزرگ کن نه صدایت را
آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن آنــوقت خودت قضاوت کن
حالا میتوانی تمام خشم نوشته ھایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی
دلی ھم نشکانده ای وجدانت را نیازرده ای
خرجش ھمان مداد و پاک کن بود نه بغض و پشیمانی
گاھی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد
#دکتر_الهی_قمشه_ای
👳 @mollanasreddin 👳
نظری به کار من کُن که زِ دست رفت کارم
به کَسم مَکن حواله که به جُز تو کس ندارم
#عطار
👳 @mollanasreddin 👳
- مقداری از این کاه ها را توی جوال اسب من بریز.
بــا شــنیدن این جملــه از جناب صمصــام،فکر کرد او گدا اســت. گفت:شما فردا بیایید تا کاهها را جمع کنم ومقداری هم به شما بدهم.
بعد هم چند تا ازمزرعه دارهای آن اطراف را جمع کردو بهشــان گفت:
به محض اینکه فردا این پیرمرد برای گرفتن کاه آمد بر ســراوبریزید و با چوب و چماق کتک مفصلی به اوبزنید.
شــب خوابدید، حضرت رســول با اسب ســرزمین او آمدند وباصدای بلنــد گفتنــد:به چــه حقی میخواهــی فرزند مرا بزنــی؟او جواب داد:یا رسول الله،منقصد چنین جسارتی را ندارم! حضرت گفتند:تو و
دوستانت میخواهید فردا فرزند من سیدمحمد را کتک بزنید.
فردا از اول تا آخر صحرا همه دست به سینه ایستاده بودند تا سیدمحمد صمصام بیاید و خورجینش را پراز کاه کند
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
وقتی با خدا حرف می زنی
هیچ نفسی هدر نمی رود
وقتی منتظر خدا باشی
هیچ لحظه ای تلف نمی شود
وقتی به خدا اعتماد کنی
هرگز شکست را نخواهی دید
با خدا هیچ چیز را از دست نخواهی داد
👳 @mollanasreddin 👳
🍁طلوع صبحی دیگر از زندگی
🍁بر شما مبارک
☕️خانه اميدتون آباد
🍁زندگیتون بر وفق مراد
☕️سلام
🍁صبح تان بخیر و شادی
👳 @mollanasreddin 👳
👈 در گورستان:
🔹 بر مزار بی خانه ای نوشته بودند:
شکر خدا بالاخره صاحبِ خانە و مکان خویش شدم.
🔹 بر سنگ قبر فقیری نوشته بودند:
پا برهنه به دنیا آمدم، پابرهنه زیستم و پا برهنه به آخرت برگشتم.
🔹 روی سنگ ثروتمندی خواندم:
همه کس را با پول راضی کردم، اما فرشته ی مرگ را نتوانستم راضی کنم.
🔹 بر مزار دلشکسته ای چنین نگاشته شده بود:
قیامتی هست، تلافی می کنم.
🔹 بر گور جوانی چنین خواندم:
یکدیگر را نیازارید. به خدا قسم پشیمان خواهید شد.
🔹 بر قبر کودکی نوشته بودند:
خوشحالم بزرگ نشدم تا به درنده ای تبدیل شوم.
🔹 بر مزار مادری نگاشته بودند:
تو رو خدا مواظب بچه هایم باشید.
🔹 بر قبر دیوانه ای نوشته بودند:
هوشیار به دنیا آمدم، هوشیار زیستم، اما بخاطر رفتارهایتان خودم را به دیوانگی زده بودم.
🔹بر سنگ قبر دکتری چنین خواندم:
همه چیز چاره و درمانی دارد غیر از مرگ!
🔹دنیا مزرعه ی آخرت است. به عاقبت خود بیندیشیم که چه کاشته ایم، چون به جز آن درو نخواهیم کرد...
🔸 از مکافاتِ عمل غافل مَشو
🔸 گندم از گندم بروید... جُو ز جُو
👳 @mollanasreddin 👳
دل مرنجان
که زِ هر دل به خدا راهی هست...
👤 مولانا
👳 @mollanasreddin 👳
🌸🍃🌸🍃
مرحوم قاآنی در ابتدای دیوان شعر خودش می نویسد:
شبی که پدرم از دنیا رفت همسایگان به او گفتند:
از دنیا میروی این دوازده پسر را به که می سپاری؟
گفت: به خدا.
همسایه ای هم داشتیم که او هم دوازده پسر داشت و در آن شب از دنیا رفت به او گفتند: فرزندانت را به که می سپاری؟ گفت: آنقدر مال برای آنان گذاشتم که اگر هفتاد پشت آنها هم بخورند، تمام نمیشود!
قاآنی مینویسد: یک سال از فوت این دو نفر نگذشت که تمام دوازده نفر به نوکری ما دوازده نفر در آمدند! آری، او اعتمادش به خدا بود و این، اتکایش به مال فراوان و در نتیجه چنین شد.
👳 @mollanasreddin 👳
گفتی ز جهان چه غصه داری آخر؟!
آن غصه که در جهان نگنجد دارم...
#خاقانی
👳 @mollanasreddin 👳
✨﷽✨
#تلنگر
تاحالا دندونپزشکی رفتین؟؟؟
اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،بعد اون مته رو میگیره دستش...
بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه...
چرا نمیزنین تو گوشش؟
چرا داد و هوار نمی کنید؟
این همه درد رو تحمل کردید،این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ...
خوب اعتراض کنید بهش!
چرا اعتراض نمی کنید؟
تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش؟!
نمی خوای خدا رو اندازه یه"دندونپزشک" قبول داشته باشی...؟؟
به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه،میدونیم یه حکمتی داره،خوب خدا هم حکیمه...
اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم...
یعنی کارهای او از روی حکمت است.
وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد،ازش تشکر کنیم،بگیم نوبت بعدی کی هستش؟
رنج بعدی؟
به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟
حتی قد یه"دندون پزشک"؟؟؟
یادت نره اون خیــلی وقته خداست...
👳 @mollanasreddin 👳
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#هر_را_از_بر_تشخیص_نمیدهد
این مثل عموما در مورد افرادی به کار میرود که سوادی ندارند و قدرت درک و معرفت آنها از امور تا حدی ضعیف است که حتی در اصطلاح دو کلمه «هر» و «بر» را هم از یکدیگر تشخیص نمیدهند. دو کلمهای که در اصطلاح حتی شبانان میدانند و از هم تمیز میدهند.در میان شبانان، صدای «هر» برای طلبیدن گوسفندان به کار میرود و «بر» برای به جلو راندن آنها. همه آهنگها و لهجهها را چوپان زبده و کارکشته میداند. صدای «هر» «بر» را حتی چوپان تازهکار هم میداند و البته باید بداند. زیرا که فراگرفتن آن حتی برای چوپانهای تازهکار هم اشکال و دشواری ندارد.
پس در صورتی که فردی اصول اولیه و ابتدایی کاری را نداند در حالی که باید بلد باشد، به مثابه فرد چوپانی است که از روی بیاستعدادی مضاعف هر را از بر تمیز نمیدهد.
این اصطلاح «هِر را از بِر تشخیص نمیدهد» حتی در ادبیات نظم ما رسوخ پیدا کرده است. چنان که باباطاهر میگوید:
خوشا آنانکه هر از بر ندانند
نه حرفی در نویسند و نه خوانند
👳 @mollanasreddin 👳
🌸
دیدهی چشم انتظاران را نصیب از خواب نیست
ای خیالِ خواب خوش بگذر،
که بیداریم ما
👤 #محمد_قهرمان
👳 @mollanasreddin 👳
مردان خدا پردهٔ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
#فروغی_بسطامی
👳 @mollanasreddin 👳
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
#حافظ
👳 @mollanasreddin 👳
- من توی دنیا ســه تا آرزوداشــتم که هر ســه برآورده شــد.آرزوی اولم ایــن بــود که موقعیتــی پیش بیاید که زنی به من پنــاه بیاورد و من اورا بــه عقــد خودم دربیاورم.آرزوی بعدی ام این بــود که اگر به جایی واردشــدم،جمعی جلوی پای من بلندشــوند. آرزوی سوم مهم این بود که هر وقت راه میروم دو نفر پشت سرم راه بیایند.
جملۀ سید که تمام شد همه پایین منبر همدیگررا نگاه میکردند.
- آرزوی اولم وقتی مستجاب شد که مرغ خانه ام از ترس کتک خروس بــه مــن پنــاه آوردو خودش را میــان قبای من قایم کــرد ولی من هرچه فکر کــردم چطــور اورا به عقد خــودم دربیاورم نفهمیــدم آرزوی دومم زمانی برآورده شــد که نصف شــب وقتی آمدم ســر کوچه، ســه تا ســگ ولگرد با دیدن من زوزه کشــان از جایشــان بلند شدند.آرزوی سومم هم
توی ســاواک محقق شــد.وقتی که دو تا مأمور قلچماق ســاواک پشت سرم راه میرفتندتامبادا من فرار کنم.
جمعیت پای منبر میخندیدند. ســید،عاقبــت آرزوهای طولانی دنیا را خلاصه کرده بود
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
این زمان جهد بکن
تا ز زمان بازرهی
پیش از آن دم که
زمانی به زمانی نرسد
👤مولانا ❤️
👳 @mollanasreddin 👳
🌸خدای مهربانم
✨به امید رحمت بیکرانت
✨ازخواب بیدارشدیم
✨آنچه عنایت کنی نشان ازکرامتت
✨آن چه ندهی ،حکمت نهفته ات
✨ در همه ی احوال
🌸 ای خدای مهربان❤️
🌸خدايا
✨به ما حکمتی ده
✨که فقط زيبايی عظمت
✨ترا در درونمان
✨احساس کنيم
🌸آمیـــن
صبحتون سرشار از امید
👳 @mollanasreddin 👳
✍#چند_تار_مو
مردی که با همسرش بسیار صمیمی بود و زندگی خوشی داشت به بازار رفت تا غلامی برای کمک به زندگی شان بخرد، پس از انتخاب غلام، از فروشنده احوال او را پرسید. وی گفت: این غلام عیبی ندارد، جز این که سخن چین است. خریدار نیز این عیب را مهم ندانست و او را خریداری کرد. پس از مدتی روزی غلام در صدد سخن چینی برآمد؛ از این رو به خانم مولایش گفت: همسرت تو را دوست ندارد و تصمیم گرفته همسر دیگری اختیار کند و اگر هنگام خواب، چند تار مو از زیر گردن او ببری و بیاوری، من او را سحر میکنم تا از کارش منصرف شود و باز هم تو را دوست بدارد، آن گاه بی درنگ خود را به مولایش رساند و گفت: همسرت رفیقی پیدا کرده و تصمیم دارد هنگام خواب سرت را ببرد. شوهر به خانه آمد و خود را به خواب زد، وقتی همسرش کارد را نزدیک گردن او برد از جا پرید و او را کشت. وقتی خویشان زن خبردار شدند آمدند و شوهر را کشتند و به دنبال آن، همه به جان هم افتادند و درگیری میان آنها ادامه یافت!
میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت، هیزمکش است کنند این و آن خوش دگر باره دل وی اندر میان، کوربخت و خجل میان دو تن آتش افروختن
👳 @mollanasreddin 👳
سال ها پشت قفس خواب رهایی دیدیم
قفل خندید و قفس گفت : کجا پس تعبیر؟!
#علیرضا_احمدی_فرد
👳 @mollanasreddin 👳
🌸
مکتوب عاشق از ره دل می رسد به دوست
این نامه را به بال کبوتر چه حاجت است؟!
👤 #طالب_آملی
👳 @mollanasreddin 👳