eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
241.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی خواجه‌ای در میان گروهی از عوام، اندر فواید سحرخیزی سخن می‌راند ڪه ای مردم همانند من ڪه همواره صبح زود از خواب برمی‌خیزم عمل ڪنید ڪه فواید بسیاری بر آن است. بهلول ڪه در آن جمع بود گفت؛ ای خواجه ، تو از خواب بر نمی‌خیزی، از رختخواب بر می‌خیزی و میان این دو، تفاوت از زمین است تا آسمان. «درڪ درست از یڪ پند، سرآغاز یڪ تغییر درست است» سعی ڪنیم از فردا از خواب برخیزیم، نه از رختخواب... 👳 @mollanasreddin 👳
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی چو دل به عشق دهی دلبران یغما را 👳 @mollanasreddin 👳
نفس نفس زنــان خــودش را بــه کوچه پس کوچه هــا رســاند. یک لحظه ایســتاد تا آب گلویش راقورت دهد. همان وقت چیزی به ســر شانه اش خورد و صدایی گفت:یا الله بند دلش پاره شد.فکر کردطلبکارها پیدایش کرده اند.باترس برگشت و پشــت ســرش را نگاه کرد. جناب صمصام با یک دست دهانۀ اسب راگرفته بود و با دست دیگر چوب نازکی را در هوا تکان میداد. دست گذاشت به سینه. سلام کرد. سرش را پایین انداخت. هــم میخواهــی ورشکســت نشــوی؟!این بالهایی که ســر شــما می آیدحــق فقــرا را نمیدهی!حق مســتمندان را غصب میکنی!آخر دســت نتیجۀ یک عمر پدر سوختگی است. مرد سرش را آورد بالا. نتوانست توی چشم های سید نگاه کند. - یــا الله! یک چیزی نذر اســب من بکــن تادعایت کنم از این بدبختی نجات پیدا کنی. 👳 @mollanasreddin 👳
سخت نازک گشت جانم از لطافت‌های عشق دل نخواهم جان نخواهم آنِ من کو آنِ من 👳 @mollanasreddin 👳
سل آم رفیق ☺️ صبحتون‌بخیر 👳 @mollanasreddin 👳
هرگز زِ دل امید گل آوردنم نرفت این شاخِ خشک، زنده به بوی بهار توست… 👤هوشنگ ابتهاج 👳 @mollanasreddin 👳
آمدی جانم ب قربانت ولی حالاچرا؟ بی وفا حالا ک من افتاده ام از پا چرا؟ نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زود تر میخواستی حالا چرا؟ نازنین ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟ اسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟ در خزان هجر گل ای بلبل طَبع حزین خامُشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا؟ شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟ 👤 شهریار 🌿 👳 @mollanasreddin 👳
دور شدم در اشاره های خوشایند. رفتم تا وعده‌گاهِ کودکی و شن! تا وسط اشتباه های مفرح، تا همه‌ی چیزهای محض. رفتم نزدیک آب های مصور... 👤سهراب سپهری 🌱 👳 @mollanasreddin 👳
جزای نیک و بد خلق با خدای انداز که دست ظلم نماند چنین که هست دراز 👳 @mollanasreddin 👳
📚 🌴یک پیرزن چینی دوکوزۀ آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد. 🌴یکی از این کوزه ها ترک داشت، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همۀ آب را در خود نگه می داشت… هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه می رسید، کوزه نیمه پر بود. 🌴دو سال تمام، هر روز زن این کار را انجام می داد و همیشه کوزه ای که ترک داشت، نیمی از آبش را در راه از دست می داد. البته کوزۀ سالم و بدون ترک خیلی به خودش می بالید. ولی بیچاره کوزۀ ترک دار از خودش خجالت می کشید. از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفه ای را که برایش در نظر گرفته بودند، می توانست انجام دهد. 🌴پس از دوسال سرانجام روزی کوزۀ ترک دار در کنار جویبار به زن گفت: من از خویشتن شرمسارم. زیرا این شکافی که در پهلوی من است، سبب نشت آب می شود و زمانی که تو به خانه می رسی، من نیمه پر هستم. 🌴پیر زن لبخندی زد وبه کوزۀ ترک دارگفت: آیا تو به گل هائی که در این سوی راه، یعنی سوئی که تو هستی، توجه کرده ای؟ می بینی که در سوی دیگر راه گلی نروئیده است. 🌴من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم ، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم تو آنها را آب بدهی. دو سال تمام ، من از گل هائی که اینجا روئیده اند چیده ام و خانه ام را با آنها آراسته ام. اگر تو این ترک را نداشتی، هرگز این گل ها و زیبائی آنها به خانۀ من راه نمی یافت. 👌هر یک از ما عیب ها و کاستی های خود را داریم ولی همین کاستی ها و عیب هاست که زندگی ما را دلپذیر و شیرین می سازد. 👳 @mollanasreddin 👳
لذت عمرت اگر باید بدهر باش دایم برحذر از خشم و قهر 👳 @mollanasreddin 👳
پدر و پسری مشغول قدم زدن در کوه بودند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد، به زمین افتاد و ناخودآگاه فریاد کشید: آی! صدایی از دور دست آمد: آی! پسرک با کنجکاوی فریاد زد: که هستی؟! پاسخ شنید: که هستی؟ پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو! باز پاسخ شنید: ترسو! پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟ پدر لبخندی زد و گفت: پسرم، توجه کن... بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی. صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی. پسرک باز بیشتر تعجب کرد، پدر توضیح داد: مردم می‌گویند که این انعکاس کوه است، ولی در حقیقت، این انعکاس زندگی است... هر چیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی آن را عینأ به تو بر می‌گرداند... اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلبت به وجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، حتما به دست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی زندگی، همان را به تو خواهد داد... پس نتیجه می‌گیریم؛ طبیعت همچون مزرعه‌ای است که اگر درش جو بکاری، جو تاوان می‌گیری و یا اگر گندم بکاری، گندم تاوان می‌گیری👌 آرزو می‌کنم که؛ عشق بکارید و عشق درو کنید 😊♥️ 👳 @mollanasreddin 👳