eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
244.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
64 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻نفس انسان سر نفس نهم پای کـه در حالت رقص مرد راه از سر این عربده دست‌افشان شد رو کـه در مملکت عشق سلیمانی تو دیو نفست اگر از وسوسه در فرمان شد 👳 @mollanasreddin 👳
🔻 دلبستگی به مال دنیا 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌹 در میان کاروان حج عازم مکه بودم، پارسایی تهیدست در میان کاروان بود. یکی از ثروتمندان عرب، صد دینار به او بخشید تا در صحرای منی گوسفند خریده و قربانی کند. در مسیر راه، رهزنان خفاجه (یکی از گروه دزدهای وابسته به طایفه بنی عامر) ناگاه به کاروان حمله کردند، و همه دار و ندار کاروان را چپاول نموده و بردند. بازرگانان به گریه و زاری افتادند و بی‌فایده فریاد و شیون می‌زدند. ولی آن پارسای تهیدست همچنان استوار و بردبار بود و گریه و فریاد نمی‌کرد، از او پرسیدم مگر دارایی تو را دزد نبرد؟ در پاسخ گفت: آری دارایی مرا نیز بردند، ولی من دلبستگی به دارایی نداشتم که هنگام جدایی آن، آزرده خاطر گردم. گفتم: آنچه را (در مورد دلبستگی) گفتی با وضع من نسبت به فراق دوست عزیزم هماهنگ است، از این رو که: در دوران جوانی با نوجوانی دوست بودم و بقدری پیوند دوستی ما محکم بود که همواره بر چهره زیبای او می‌گریستم، و این پیوستگی مایه نشاط زندگیم بود. ولی ناگاه دست اجل فرا رسید و آن دوست عزیز را از ما گرفت، و به فراق او مبتلا شدم، روزها بر سر گورش می‌رفتم و در سوگ فراق او می‌گریستم. پس از جدایی آن دوست عزیز، تصمیم استوار گرفتم که در باقیمانده زندگی، بساط همنشینی با افراد و شرکت در مجالس را برچینم، و از ارتباط با دیگران خودداری کنم (و گوشه گیری در حد عدم دلبستگی به چیزی را برگزینم.) حکایتهای 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹 👳 @mollanasreddin 👳
🔻آشی برات بپزم که یک وجب روغن روش باشه آشپز ناصرالدین شاه قاجار، هر ساله آش نذری می‌پخت و خودش نیز در مراسم پخت آش شرکت می‌کرد تا ثواب ببرد. تمامی رجال مملکت هم برای پختن آش دور هم جمع می‌شدند و هر کدام به کاری مشغول بودند. خلاصه هر کس برای جلب نظر شاه و تملق و تقرب بیشتر، کاری انجام می‌داد. شخص شاه هم در بالای ایوان می‌نشست و قلیان می‌کشید و به کارها نظارت می‌کرد. آشپزباشی ناصرالدین شاه در پایان پخت آش، دستور می‌داد تا به در خانه هر یک از رجال مملکتی، کاسه آشی بفرستند و آن‌ها باید کاسه آش را پر از اشرفی کنند به دربار شاه پس بفرستند. کسانی را که خیلی تحویل می‌گرفتند، بر روی آش آن‌ها روغن بیشتری می‌ریختند. کاملاً واضح است، کسانی که کاسه کوچکی آش از دربار دریافت می‌کردند، ضرر کمتری متقبل می‌شدند و آن افرادی که یک قدح بزرگ آش با یک وجب روغن رویش دریافت می‌کردند، حسابی بدبخت می‌شدند. به همین دلیل، در طول سال اگر آشپزباشی قصر با یکی از اعیان یا ورزا یا دیگر رجال دعوا می‌کرد، به او می‌گفت: بسیار خب، حالی‌ات می‌کنم که این دنیا دست کیست...آشی برایت بپزم که یک وجب روغن روی آن باشد🙂 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
فروش ویژه محصولات 🏴 هرچی برای سفر اربعین نیاز داری اینجا داره🤗👇👇 فروش تکی اونم به قیمت عمده😱😱 و.... ❗️❗️به همراه چاپ اختصاصی ❗️❗️❗️ https://eitaa.com/Tasbih_shoop https://eitaa.com/Tasbih_shoop محصولات فرهنگی تسبیح🌱 https://eitaa.com/Tasbih_shoop https://eitaa.com/Tasbih_shoop
🔻پیرمرد و عارف 🏵 پیرمردی در حجره خود در بازار نشسته بود که عارفی از کنار حجره او گذر کرد. 🏵 پیرمرد سریع به بیرون حجره رفت و او را گفت:ای عارف! شرف حضور در حجره ما بر من ببخش و مرا نصیحتی کن. 🏵 عارف اجابت نمود و در حجره داخل شد. 🏵 پیرزنی برای گرفتن شکر به حجره او آمد و سکه کم‌ارزشی داشت که اندازه سکه خود از پیرمرد شکر خواست. 🏵 پیرمرد گفت: مرا ببخش، سنگ معادل سکه تو ندارم تا شکر بر تو وزن کنم. 🏵 پیرزن ناامید و شرمنده رفت. 🏵 پیرمرد عارف را شربتی مهیا کرده تا برای موعظه او بر منبر رود. 🏵 عارف گفت: ای پیرمرد! امروز دیدم در گذر این همه عمر، از این همه مرگ و نیستی و رهاکردن ثروت دنیا بر وراث، تو هیچ پند و عبرتی نگرفته‌ای. پس اگر من هم تو را پندی دهم، بی‌گمان آن را هم نخواهی گرفت. 🏵 تو را سنگی معادل سنگ آن پیرزن نبود که شکر بر او وزن کنی و مرا کلامی هم‌وزن این همه غفلت تو نیست که تو را کمترین پندی وزن کنم و بفروشم. 🏵 تو اگر دنبال آن بودی که مدیون او نشوی، به‌جای دست خالی رد کردن او، شکر بیشتر می‌دادی و از خویشتن می‌بخشیدی. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻عقیدهٔ دیوانه‌ای درباره دو عالم کرد از دیوانه‌ای مردی سؤال کاین دو عالم چیست با چندین خیال 💧 گفت کاین هر دو جهان بالا و پست قطرهٔ آب است نه نیست و نه ‌هست 💧گشت از اول قطرهٔ آب آشکار قطرهٔ آب است با چندین نگار 💧هر نگاری کان بود بر روی آب گر همه زآهن بود گردد خراب 💧هیچ چیزی نیست زآهن سخت‌تر هم بنا بر آب دارد در نگر 💧هرچ را بنیاد بر آبی بود گر همه آتش بود خوابی بود 💧کس ندیده‌ست آب هرگز پایدار کی بود بی‌آب بنیاد استوار 👳 @mollanasreddin 👳
🔻تکبر 🍀☘🍀☘🍀☘ 🍀☘🍀☘ آورده اند که روزی عابدی نمازش را به درازا کشید و چون نگریست مردی را دید که به نشانه خشنودی در وی می نگرد ، عابد او را گفت : آنچه از من دیدی ، تو را به شگفتی نیاورد که ابلیس نیز روزگاری دراز، با دیگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود و سپس چنان شد که شد . ☘🍀☘🍀☘ 👳 @mollanasreddin 👳
🔻چهل سال سرگردانی 💠 حضرت موسی علیه‌السلام به قوم خود گفت: «با دشمنان خدا جنگ کنید» 💎 بنی‌اسرائیل بهانه آوردند و گفتند: «در آن شهر، گروهی زورمند هستند که ما نمی‌توانیم با آن‌ها بجنگیم.» پس «یوشع بن نون» و «کالب بن یوقنا» از سرداران حضرت موسی (ع) به آن شهر رفتند تا غالب گردند. 💠 بنی‌اسرائیل از روی اهانت به آن دو و از روی استهزاء پیامبر (ع) گفتند: «ما در آن سرزمین در نیاییم تا زور آوران در آنجا هستند؛ پس تو و خدایت بروید با آنان بجنگید. ما برای تماشا اینجا نشسته‌ایم.» 💎حضرت موسی علیه‌السلام ناراحت شد و نفرین کرد تا میان او و این‌ها جدایی ایجاد شود. 💠خداوند سرزمین پاک بیت‌المقدس را چهل سال بر ایشان حرام کرد و آن‌ها در بیابان‌ها سرگردان بودند. 💎 بنی‌اسرائیل چهل سال در دشت و صحرا راه می‌رفتند تا رها شوند و بعد از راهپیمایی دوباره خود را همان‌جا می‌دیدند. 👳 @mollanasreddin 👳
🔻جرجیس و پادشاه کافر 🪴 در روایت آمده است که در زمان جرجیس(ع) امیری بود کافر و قوم وی بسیار فساد می کردند. خداوند تعالی به سبب ایشان باران از آسمان باز گرفت و خلقی بسیار از قوم وی هلاک شدند و هیچ باران نیامد. 🪴 آن امیر کافر برخاست و سپاه آماده کرد و آمد تا به درِ خانه جرجیس (ع). 🪴 او را خبر کردند که این کافر بر تو سپاه آورده است. گفت: بنگرید تا چه می خواهد؟ 🪴 گفت: بیرون آی و پیغام من به خدای خویش برسان و بگوی از آسمان باران بازگرفتی(نفرستادی) تا خلقی بسیار هلاک شدند، اگر خدا باران نفرستد ،ترا بیازارم. 🪴 جرجیس (ع) به خانه بازآمد و دو رکعت نماز کرد و سر به سجده نهاد. 🪴 جبرئیل(ع) آمد که مراد چیست؟ گفت: یا جبرئیل! خداوند عزوجل داناتر است که این کافر چه می گوید. 🪴 جبرئیل (ع) برفت و بازآمد و گفت: یا جرجیس؛ بگوی که تو عاجزی و ضعیف و من قادرم و قوی،مرا چگونه توانی آزردن(چگونه میتوانیم مرا بیازاری)؟ 🪴 جرجیس(ع) پیغام را بیان کرد. آن کافر گفت: راست می گوید؛ من عاجزم و ضعیف، دست من به آزار او نرسد ولیکن دوستان او را بیازارم یکی را به زیر تازیانه درآرم و یکی را به زیر شمشیر و یکی را به آب اندازم و یکی را به آتش ـ تا از هر جائی ناله ئی از دوستان او برآید، چون دوستان او را آزردم او را آزرده باشم. 🪴خداوند تعالی جبرئیل را بفرستاد که یا جرجیس آن بنده مرا بگوی که بازگرد تا باران بفرستم. آن امیر بازگشت سه شبانه روز پیوسته باران درگرفت و روز چهارم آفتاب کرد و گیاه برست(رویید) . چون یک هفته شرایط خوب شد، امیر آن نیکوئی بدید باز سپاه تعبیه کرد و آمد به نزدیک جرجیس (ع). 🪴 جرجیس بیرون آمد و گفت: باران آمد، اکنون چه می خواهی؟ گفت: ای پیغامبر خدای به جنگ نیامده ام چه به صلح آمده ام، کسی که از جهت دوستان خویش چندین نیکوئی کند با او صلح کنم تا از جمله دوستان او باشم. «جرجیس: نام پیغمبری است از بنی اسرائیل که به انواع عقوبت او را می کشتند باز زنده می شد و امت خود را دعوت می کرد.» 📚بستان العارفین، ص 93 👳 @mollanasreddin 👳
🔻شب بخیر 🌙هر کس که در دعایش 🌟 🌙یادی کند زِیاران 🌟 🌙شیرین ترازعسل باد 🌟 🌙کامش به روزگاران 🌟 👳 @mollanasreddin 👳
🔻 صبح بخیر 🌸پروردگارا 💫بی نگاه لطف تو 🌸هیچ کاری به سامان نمی‌رسد 💫نگاهت را از ما دریغ نکن 🌸و با دستان قدرتمند و توانايت 💫چرخ روزگارمان را بچرخان 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو ‍ 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼 👳 @mollanasreddin 👳
🔻زیارت پینه دوزان 👑 گويند كه روزى شاه عباس صفوى از وزيرش پرسيد: امسال اوضاع اقتصادی كشور چگونه است؟ 🕋 وزير گفت: الحمدالله به گونه ای است كه تمام پينه دوزان توانستند به زيارت كعبه روند. 👞👞 شاه عباس گفت:نادان اگر اوضاع مالی مردم خوب بود میبايست كفاشان به مكه میرفتند نه پينه‌دوزان، چون مردم نمیتوانند كفش بخرند ناچار به تعميرش می پردازند، بررسی كن و علت آن را پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم. 👳 @mollanasreddin 👳