eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
247.7هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
61 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد کریمی یک بار وقتی توی سکوت داشتیم قهوه می‌خوردیم، چشمش افتاد به آقا شهریار و سولماز خانم (همسر آقا شهریار) پُشت بارِ کافه آقا شهریار داشت فرهاد گوش میکرد وُ به سولماز خانم که چای را توی نعلبکی می‌ریخت نگاه می‌کرد. همانطور که نگاهش به آنها بود، گفت:《 سه چیز توی زندگی به مرد آرامش می‌ده : "خدا، زن خانه." 》بعد دیگر ادامه نداد تا خوب بهش فکر کنم. اولی را که از وقتی خودم را شناختم داشتم دنبالش می‌گشتم. خدا را می‌گویم. توی آسمان، بین آدم‌های مهربان، در شاخه‌هایی که وزش باد تکانشان می‌داد، در پرواز پرندگان، در نگاه مادرم و لای خط‌های پیشانی پدر. از دومی یعنی زن منظورش عشق بود و اما سومی، خانه، جایی بود که دوتای اولی آنجا جریان داشته باشد. و من توی اتاق شیشه‌ای هر سه را داشتم . و تنها عشق چاره‌ساز است 👳 @mollanasreddin 👳
Tekyeh Koochik - Mohsen Chavoshi.mp3
10.6M
🛑🏴 محسن چاووشی از «تکیه‌ی کوچک»اش رونمایی کرد محرم امسال هم محسن چاووشی قطعه موسیقی دیگری را به نام «تکیه‌ی کوچک» منتشر کرد
تا سوار تاكسي شدم راننده گفت: «تو كه سواد نداري چرا مي نويسي تو روزنامه هم چاپ مي كني؟» گفتم: «شما از كجا مي دونين من بي سوادم؟» گفت: «اين چي بود هفته پيش نوشته بودي؟» گفتم: «چي نوشتم؟» راننده تاكسي گفت: «شعر صائب را غلط نوشته بودي... اصل شعر اينه كه يك عمر مي توان سخن از زلف يار گفت... در بند اين نباش كه مضمون نمانده است... ولي تو به جاي مضمون نوشته بودي موضوع.» به مسافرهاي تاكسي نگاه كردم: يك آقاي حدودا 60 ساله، يك خانم حدودا 30 ساله و پسر جواني كه به نظر دانشجو مي رسيد توي تاكسي بودند و هر سه داشتند به من بي سواد نگاه مي كردند. حس خوبي نبود. خواستم از زير بار اين نگاه هاي سرزنش بار بيرون بيايم. گفتم: «بله تو خيلي از نسخه ها مضمونه ولي تو بعضي از نسخه ها هم موضوع ثبت شده.» مرد 60 ساله گفت: «تو هيچ نسخه يي از ديوان هاي صائب موضوع نيومده.» گفتم: «مگه شما همه نسخه ها را خوندين؟» مرد گفت: «بله». گفتم: «مگه مي شه؟» مرد گفت: «بله» گفتم: «شما چه كاره ايد؟» مرد گفت: «استاد دانشگاه... ادبيات فارسي»‌ ‌ ‌ با خودم فكر كردم چرا بايد سوار تاكسي اي شوم كه راننده اش صائب خوان باشد و مسافرش استاد ادبيات فارسي دانشگاه، آن هم دقيقا روزي كه هفته قبلش شعري از صائب را اشتباه نوشته بودم... چاره يي نبود ،گفتم: «ببخشيد... اشتباه كردم.» راننده خنديد و گفت: «اين شد... همه اشتباه مي كنن اشكالي هم نداره به شرطي كه بعدش معذرت بخوان...» با خودم فكر كردم كاش براي بقيه اشتباهات زندگي ام هم معذرت خواسته بودم ولي ديدم خيلي وقت ها حتي نفهميدم كه اشتباه كرده ام، مثل همين هفته قبل و كسي هم نبود كه بگويد اشتباه كرده ام... حيف...‌ ‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
زنگ می‌زد می‌گفت درست تموم شد باباجون؟ معلم شدی؟ همیشه همین بساط بود. منم می‌گفتم نه حاج بابا! من هنوز کلاس پنجمم! هنوز دوم راهنمایی‌ام! هنوز اول دبیرستانم! خودش سواد نداشت، نشده بود درس بخونه، نامادریش نذاشته بود یعنی! به خیالش بود معلم که بشی، میشی عند سواد، تهِ علم... گاهی وقتا برام درد و دل می‌کرد؛ می‌گفت بی‌مادر که شدیم، زن بابا که اومد بالاسرمون، ورقِ زندگیمون برگشت. خوش نداشت ما بریم مکتب و سواددار بشیم، ما هم نرفتیم! نمی‌دونم؛ شایدم حق داشت بنده خدا! نگاهِ الان نکن! قدیما کوچیک و بزرگ نداشت، همه بایستی کار می‌کردیم که خرجِ زندگی درآد، سخت بود روزگار! خوب و بد، هرچی که بود گذشت... حالا هم گیریم هرچی که از مالِ دنیا می‌خواستمو نمی‌خواستمو دارم، این درست! ولی حسرتِ کتاب خوندن و ورق زدنش، به دلِ من یکی موند که موند! می‌گفت سنگین ترین چیز توی دنیا، حسرته بابا جون! خوب درس بخون، نذار حسرتِ یاد گرفتن بمونه به دلت! بار آخری که زنگ زده بود، راستشو نگفتم دیگه، نگفتم مونده تا تموم شم! به دروغ گفتم آره حاج بابا! تموم شد بالاخره، معلم شدم! هنوزم یادمه اون بغض و نفسِ عمیقِ از سر آسودگیِ خیالشو. سه ماه بعدشم، پیرمرد آسمونی شد و نموند که تموم شدن درسمو ببینه... راستشو بخوای، این روزا منم شدم عینهو حاج بابام! آشنا و غریبه نداره، دوست دارم از هرکی که می‌بینم بپرسم هنوزم هست فلانی؟ داریش؟ نرفته هنوز؟ بهش رسیدی بالاخره؟ فرقیم نمی‌کنه جواب چی باشه، من فکر می‌کنم به حاج بابا و حرفاش... به حسرت، که سنگین ترین چیز توی دنیاست، که می‌تونه آدمو بشکنه، لهش کنه، بکشدش... فکر می‌کنم به تو، که بزرگترین حسرتِ روزگارِ منی... به خودم، که سهمم از تو همیشه، نرسیدن بود... 👳 @mollanasreddin 👳
عباس یعنی ذکر طوفانی مهدی - حاج محمود کریمی(1).mp3
2.87M
🏴 مداحی: عباس یعنی ذکر طوفانی مهدی 🏷 علیه السلام علیه السلام
اول صبح به سمت حرمت رو کردم دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است السلام ای سبب سینه تنگم ارباب... السلام علیک یا اباعبدالله الحسین صبح بخیر🖤 👳 @mollanasreddin 👳
🔴 آزمايش سرنوشت ساز ازامام محمدباقرعلیه السلام نقل شده كه فرمود: دربني اسرائيل عابدي بودكه به هركاري دست مي زدزيان مي ديد،راه تحصيل معاش برايش كاملابسته شده بود،تامدتي هسمرش مخارج اوراتامين مي كردتااين كه اموال همسرش نيزتمام گشت وچون سخت درمانده شدند عابدكلاف ريسماني كه تنها موجودي آنان بودبرداشته به بازاررفت كه بافروش آن غذايي تهيه كندولي چون كسي ازوي نخريدكناردريارفت كه پس ازآب تني به خانه برگردد درآنجاصيادي راديدكه ماهي فاسدي راصيدكرده است به اوگفت :اين ماهي رابه من بفروش و درعوض اين كلاف رابگيركه به دردام تومي خورد . صيادپذيرفت كلاف راگرفت وماهي رابه اوداد،عابدبه خانه آمدوآن رابه همسرش دادكه طبخ نمايد وقتي همسراوشكم ماهي راشكافت درآن مرواريدبزرگي رايافت ،عابدآن رابه بازاربردوبه 20هزاردرهم فروخت ، هنگامي كه پولهابابه خانه آوردسائلي درب منزلش آمده ،گفت :صدقه اي به من بدهيدتاخداوندبرشماترحم نمايد . عابدده هزاردرهم ازپول مرواريدرابه سائل داد،همسرش گفت :سبحان الله تو نصف ثروت مارايكباره ازدست دادي ؟ طولي نكشيدكه سائل بازگشت وآن ده هزاردرهم راپس داده گفت :خودشماآن رامصرف كنيدگوارايتان باد،من فرشته اي بودم كه خداوندمرافرستاده بودشماراآزمايش كندكه شماچگونه شكرگزارنعمت مي باشيدواكنون خداوندسپاسگذاري شماراپسنديد . /رياحين الشريعه ،جلد5،صفحه 186،به نقل ازحيوه القلوب مرحوم مجلسي ،جلداول 👳 @mollanasreddin 👳
🔴 هفت سال حبس بسم الله الرحمن الرحیم مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند. ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید. در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند. وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!»[1] پی نوشت [1] شيفتگان حضرت مهدى(عج)، ج 3، ص 158. و نيز ر. ك: عنايات حضرت مهدى(عج) ...، صص 361- 370. منبع : میر مهر جلوه های محبت امام زمان(علیه السلام)، ص: 43 👳 @mollanasreddin 👳
⭕️ورود شمر به کربلا 🔻در پیش از ظهر روز نهم محرم -روز تاسوعا-، شمر بن ذی الجوشن به همراه چهارهزار نفر سپاهی به سرزمین کربلا وارد شد. او حامل نامه‌ای از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود که پس از رسیدن به کربلا، نامه را به پسر سعد داد. 🔺در این نامه، ابن زیاد از او خواسته بود که یا امام حسین(ع) را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد. عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر چنانچه از فرمان او سرباز زند از فرماندهی لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار نماید. ▪️عمر سعد دریافت که موقعیتش در خطر است و شمر سر جانشینی او را دارد. پس خطاب به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه خرابت کند. ای پیس! نگذاشتی کار به صلح بینجامد. حسین هرگز تسلیم نخواهد شد. او فرزند علی بن ابی طالب است. ♦️ابن سعد به شمر گفت: «‌امارت لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد من در تو شایستگی این کار را نمی‌بینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند؛ تو فرمانده پیاده نظام لشکر باش.»
⭕️امان نامه برای فرزندان ام البنین سلام الله علیها 🔻شمر با حضرت ام البنین سلام الله علیها از یک قبیله بودند. عصر تاسوعا شمر در برابر یاران امام حسین علیه السلام ایستاد و فریاد کشید: «پسران خواهر ما کجا هستند؟» منظور او حضرت عباس علیه السلام و برادران ایشان یعنی عبدالله، عثمان و جعفر بود. 🔺حضرت عباس و برادران ایشان که نزد اباعبدالله ع نشسته بودند سکوت کردند و جواب شمر را ندادند. امام حسین علیه السلام فرمودند: «پاسخ او را بدهید، هرچند که فاسق است.» حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و برادران ایشان از خیمه بیرون آمده و فرمودند: «چه می‌گویی؟» 🔸شمر گفت: «ای پسران خواهر ما! شما در امان هستید. خودتان را به‌خاطر حسین به کشتن ندهید و به فرمان امیرالمؤمنین یزید درآیید تا در امان باشید.» ♦️حضرت عباس ع و برادرانشان پاسخ دادند : «دستت بریده شود ای شمر. امان‌نامه آورده‌ای؟ خداوند تو و امان‌نامه‌ات را لعنت کند. ای دشمن خدا! از ما می‌خواهی که برادرمان حسین ع فرزند فاطمه زهرا س و رسول خدا ص را رها کنیم و به فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان درآییم؟ هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیغمبر را امانی نباشد؟!» 🔸شمر با شنیدن پاسخ کوبنده حضرت عباس علیه السلام و برادرانش در حالی که خشمگین بود و ناسزا می‌گفت، به لشکرگاه خودش برگشت.
🔴 یک داستان یک پند هر کسی‌که به مقام قرب الهی رسیده است، با یک عمل آن درب بر روی او گشوده شده و معمولا با اتفاقی همراه بوده است. مانند دوری از یک موقعیت گناه، یا یک بخشش، یا یک صبر و... که به آن تغییر مبدا میل می‌گویند؛ که امری آسمانی است. مثال: کسی‌که می‌داند، کبوتر بازی بد است، ولی نمی‌تواند این کار را رها کند، در لحظه‌ای کار نیکی می‌کند که مقبول خدا می‌افتد و خدا مبدا میل او را عوض می‌کند و در یک روز از کبوتر متنفر می‌شود و آن را رها می‌کند. طوری که امروز به کار دیروز خود می‌خندد. یکی از اساتید اخلاق حقیر که از اولیاالله بود پرده از راز زندگی خود برداشت. گفت: روزی در ایام جوانی از کوچه‌ای رد می‌شدم، جوانی را دیدم که با حالتی آشفته به من رسید و یقه مرا گرفت؛ و بر سینه‌ی من کوبید و فحش داد و گریه کرد. فهمیدم دلش از جایی پر است. سکوت کردم تا مشت خوردم و فحش شنیدم. بعد فهمیدم، چند جوان به او توهین کرده و او را زده بودند٬ از دست آن‌ها فرار کرده و چون دلش پر بود، به من حمله کرد و ته دلش را به من خالی کرد. به‌خاطر خدا صبر و سکوت کردم تا خالی شد و رفت. از آن روز به مقام صبر عظیمی دست یافتم که هرچه به من توفیق شد٬ از اتفاق آن روز بود. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 👳 @mollanasreddin 👳
⭕️آماده شدن عمر سعد برای جنگ با سیدالشهدا علیه السلام 🔺در عصر روز نهم محرم عمر بن سعد به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند. او در میان سپاهیان خود ندا داد : ‌ای لشکریان خدا! سوار شوید و به بهشت بشارت دهید. پس کوفیان خیمه‌های امام حسین(ع) و یارانش را محاصره کردند. 🔸هیاهو و سر و صدای لشکر که بلند شد، حضرت زینب سلام الله علیها، خدمت برادر رفت و فرمود: «آیا صداهایی که نزدیک می‌شوند را می‌شنوید؟‌» امام فرمود: «هم‌اکنون جدم رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که به من فرمود: تو [به زودی] نزد ما خواهی آمد.‌» 🔹سپس امام(ع) به حضرت عباس(ع) فرمود: «جانم به فدایت؛ بر اسب خود بنشین و نزد آنها برو و بپرس که چه می‌خواهند و برای چه به پیش آمده‌اند؟‌» حضرت عباس(ع) با بیست سوار نزد سپاه دشمن آمد و فرمود: «‌چه رخ داده و چه می‌خواهید؟‌» ♦️گفتند: «‌فرمان امیر است که به شما بگوییم یا بیعت کنید و یا آماده کارزار شوید.‌» عباس(ع) فرمود: «‌از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله(ع) رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم.‌» پس عباس(ع) به تنهایی نزد امام حسین(ع) آمد تا موضوع را به ایشان خبر دهد. ◾️امام(ع) به حضرت عباس(ع) فرمودند: «‌اگر می‌توانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدا می‌داند که من نماز و تلاوت کتاب او را بسیار دوست می‌دارم.»
📖 جان، آجودان ستاد ارتش بود، از صبح که از خانه بیرون آمده بود ریگی در پوتین‌اش حس می‌کرد! با جمع کردن پا سعی کرد آن را به گوشه‌ای براند و ثابت نگه دارد تا در فرصت مناسب، پوتین خود را دربیاورد و از شر ریگ راحت شود! سر ظهر عرق از سر و رویش جاری بود. سرانجام وقتش رسید. پشت سر رئیس ستاد ارتش کنار ستون ایستاد و خم شد پوتین را دربیاورد که ... گلوله‌ای از بالای سرش صفیر کشید و مغز رئیس ستاد را به دیوار پاشید! 😳😔 جان، حالا ریگ را قاب کرده و هر روز می‌بوسد! 😊 👳 @mollanasreddin 👳
⭕️سخنان امام حسین علیه السلام در شب عاشورا ▪️امام حسین علیه السلام پس از مهلت یک شبه، یاران را جمع کرده و فرمودند که دور خیمه‌ها گودالی همچون خندق حفر کنید و در آن آتش روشن کنید تا از یک طرف درگیر باشیم و به حرم پیامبر دست‌درازی نکنند. یاران خار‌ها و هیزم‌های بیابان را جمع کردند و در خندق انداختند تا صبح عاشورا آتش زنند. 🔺سپس فرمودند: « من یاران و همراهان وفادار و بهتر از یاران خودم و خانواده‌ای نیکوکارتر و دل‌بسته‌تر از خانواده خودم سراغ ندارم. خدایتان پاداش نیک عنایت کند. آگاه باشید که فرجام فردایتان را با این دشمنان به‌خوبی می‌دانم. شما را آزاد می‌گذارم، همه با فراغ خاطر بروید که من بیعت خویش را از شما برداشتم. شب همه‌جا را پوشانده است، این تاریکی را مرکب راهوار خویش بسازید و بروید.» 🔻همچنین فرمودند: «هر کس دست دیگری یا یکی از مردان ما را بگیرید و در این تاریکی شب بروید و من را با این گروه (دشمن) تنها بگذارید که آنان جز مرا اراده نکرده‌اند و اگر بر من دست بیابند از پی شما نخواهند آمد.» ♦️پس از خطبه امام حسین علیه السلام و دعوت به بازگشت، خون غیرت در رگ یاران جوشید. آن‌ها یکی‌یکی بلند شدند و اعلام وفاداری کردند. امام حسین ع در پاسخ یاران فرمودند: «پس بدانید همه شما کشته خواهید شد و هیچ‌کس باقی نخواهد ماند. خداوند به همه شما پاداش خیر عنایت فرماید.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مداح عراقی چه غوغایی برای آقا ابوالفضل العباس علیه‌السلام از زبان مادرش حضرت ام‌البنین به زبان فارسی، به پا می‌کنه
⭕️سخنان امام حسین علیه السلام در شب عاشورا ▪️امام حسین علیه السلام پس از مهلت یک شبه، یاران را جمع کرده و فرمودند که دور خیمه‌ها گودالی همچون خندق حفر کنید و در آن آتش روشن کنید تا از یک طرف درگیر باشیم و به حرم پیامبر دست‌درازی نکنند. یاران خار‌ها و هیزم‌های بیابان را جمع کردند و در خندق انداختند تا صبح عاشورا آتش زنند. 🔺سپس فرمودند: « من یاران و همراهان وفادار و بهتر از یاران خودم و خانواده‌ای نیکوکارتر و دل‌بسته‌تر از خانواده خودم سراغ ندارم. خدایتان پاداش نیک عنایت کند. آگاه باشید که فرجام فردایتان را با این دشمنان به‌خوبی می‌دانم. شما را آزاد می‌گذارم، همه با فراغ خاطر بروید که من بیعت خویش را از شما برداشتم. شب همه‌جا را پوشانده است، این تاریکی را مرکب راهوار خویش بسازید و بروید.» 🔻همچنین فرمودند: «هر کس دست دیگری یا یکی از مردان ما را بگیرید و در این تاریکی شب بروید و من را با این گروه (دشمن) تنها بگذارید که آنان جز مرا اراده نکرده‌اند و اگر بر من دست بیابند از پی شما نخواهند آمد.» ♦️پس از خطبه امام حسین علیه السلام و دعوت به بازگشت، خون غیرت در رگ یاران جوشید. آن‌ها یکی‌یکی بلند شدند و اعلام وفاداری کردند. امام حسین ع در پاسخ یاران فرمودند: «پس بدانید همه شما کشته خواهید شد و هیچ‌کس باقی نخواهد ماند. خداوند به همه شما پاداش خیر عنایت فرماید.»
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀مستقیم از چــــــــین خرید کن!😳 میدونستی تو هم با یه سرمایه کم میتونی از چین محصولات با سود بالا وارد کنی توی سنجاق کانال صفر تا صدشو توضیح دادم فرصتُ از دست نده🥳 🙋🏻بیا اینــجا تا بهت بگم از کی و کجا خرید کنی تا بتونی سود داشته باشی همه آموزشا اینجاست 👇 https://eitaa.com/joinchat/2217279826Cce41f12cdc 💎 بیا اینجا سودها رو💵 خودت ببین👆
⁉️ چگونه می شود با یک قطره اشک بر سیدالشهداء(ع)،گناهان بخشیده شود... 💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠 🐫 سيد بحرالعلوم به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد. در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين (ع) گناهان را مى آمرزد، فكر مى كرد. 🐎 همان وقت متوجه شد كه شخص عربى كه سوار بر اسب است به او رسيد و سلام كرد. بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرورفته اى؟ و در چه انديشه اى؟ اگر مساله علمى است بفرماييد شايد جواب را بدانم. 🤔 سيد بحرالعلوم فرمود: در اين باره فكر مى كنم كه چطور مى شود خداوند، اين همه ثواب به زائرين و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء(ع) مى دهد؟ 👣 مثلا در هر قدمى كه در راه زيارت برمى دارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته مى شود و براى يك قطره اشك، تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود. 👑 آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن! من براى شما مثالى مى آورم تا مشكل حل شود. سلطانى به همراه درباريان خود به شكار رفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سختى فوق العاده اى افتاد و بسيار گرسنه شد. 🐑 خيمه اى را ديد و وارد آن خيمه شد. در آن سياه چادر، پيرزنى را با پسرش ديد. آنان در گوشه خيمه، گوسفندی داشتند و از راه مصرف شير اين گوسفند، زندگى خود را مى گرداندند. 🍖 وقتى سلطان وارد شد او را نشناختند، ولى به خاطر پذيرايى از مهمان، آن گوسفند را سربريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند. سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طورى كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را براى اطرافيان نقل كرد. ⁉️ در نهايت از ايشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازى پيرزن و فرزندش راداده باشم، چه عملى بايد انجام بدهم؟ 👈 يكى از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهيد. 👈 ديگرى كه از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد. 👈 يكى ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد. 😐 سلطان گفت: هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم، آن وقت مقابله به مثل كرده ام. چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند، من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود. 👌 بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سيدالشهداء (ع) هرچه از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد. 👈 پس اگر خداوند به زائرين و گريه كنندگان، آن همه اجر و ثواب بدهد نبايد تعجب نمود. چون خداوند كه خدائيش را نمى تواند به سيدالشهداء(ع) بدهد، پس هر كارى كه مى تواند انجام مى دهد. ⚠️ يعنى باصَرف نظر از مقامات عالى خودش، به زوار و گريه كنندگان آن حضرت درجاتى عنايت مى كند و در عين حال اينها را جزاى كامل براى فداكارى آن حضرت نمى داند. چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد. 📗 منبع:‌ العبقرى الحسان، ج۱، ص۱۱۹. 👳 @mollanasreddin 👳
💎خیلی سال پیش از یکی پرسیدم بزرگ ترین اشتباهی که تو زندگی انجام دادی چیه؟ فکر کرد. خیلی فکر کرد و گفت مفت از دست دادم. گفتم چی رو از دست دادی؟ گفت چیزی که فکر می کردم همیشه دارم. می دونی آدم وقتی چیزی رو داره حواسش پرت نداشته هاش میشه. میگه اینکه هست. بذار برم سراغ باقی چیزا ... حواسش نیست چیزی که داره شاید با ارزش تر از تمام چیزایی باشه که دنبالشونه. یه نگاه بهش کردم و گفتم نمی شد دوباره به دستش آورد؟ یه لبخند تلخ زد و گفت نه ... برای من نمی شد. شاید خیلی چیزا رو بشه بعد از دست دادن دوباره داشت ولی دل آدمیزاد رو نمیشه. اینکه خیلی ساده دل کسی رو به دست آوردیم دلیل بر بی ارزش بودنش نیست. بعضی چیزا رو وقتی نداشته باشی تازه ارزش شون مشخص میشه! پس بذار خیلی راحت بهت بگم... بعضی وقتا همین که چیزی رو از دست ندی کافیه. 👳 @mollanasreddin 👳
💠 🔊 🔰 پاسخ به شبهه «عزاداری و بررسی روایات نهی از آن» 🔻"ردّیه" پاسخی به شبهات بنیادین، اساسی و پایه‌ای است؛ شبهاتی که سبب ایجاد شک و تردید در مبانی و بنیادهای اعتقادی، باورهای مهم و تأثیرگذار دینی شده و ذهن و عاطفه‌ مخاطبان را با چالش روبرو می‌کند. 🔻عزاداری و تشکیل مجالس عزا بویژه برای اولیاء الهی و شهدا، در روایات شیعه امری جایز، ‌پسندیده و همراه با فضیلت‌های بسیار است و بسیاری از مضامین روایات اهل‌سنت نیز بر مشروعیت آن گواه است. لیکن برخی تلاش دارند که بر محور بعضی از روایات ضعیف، شبهاتی در زمینه مشروعیت آن مطرح کنند که در این متن با عنوان «عزاداری و بررسی روایات نهی از آن» ضمن بررسی تفصیلی روایات، به این شبهات پاسخ داده خواهد شد. 🖇دانلود رایگان ردیه جلد 2 پاسخ به شبهه «عزاداری و بررسی روایات نهی از آن» ◄مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات (حوزه‌های علمیه) 📚 @ketab_Et
💎توی شهربازی، باید نیم ساعت سه ربعی بایستی توی صف، برای اینکه سه دقیقه توی هوا تاب بخوری، دور تا دور بچرخی و جیغ بکشی. تا بیایی کیفش را ببری، می بینی بازی تمام شده است. درها را باز می کنند که خوش گلدی. آن وقت از آن بالا نگاه می کنی به جمعیت مشتاق توی صف که با چشم های وق زده شان دارند دقیقه شماری می کنند که نوبتشان برسد و تازه می فهمی که پاهایت دارد از خستگی ذوق می زند. به گمانم عشق، همین است. یک صف طولانی در شهربازی، سه دقیقه شادی و یک عمر درد. سهم آدم هایی می شود که توی صف اش ایستاده باشند یا حداقل یکی برایشان جا گرفته باشد. بعد که نوبت شان شد، بعد که چیزی توی قلب شان تپید، بعد که سه دقیقه زندگی شان به جیغ و شادی چرخید، می شود درد. دردی که به عطر ها حساس است. به تصاویر حساس است. به قصه ها حساس است. عشق درد است. دردی که درمان نمی شناسد.... 👳 @mollanasreddin 👳
. توی مترو، زن دستفروش شتابان و پرانرژی ساک سنگین جوراب‌ها را گذاشت زمین، بعد ناخن کشید به جوراب نازکی که دستش را در آن فرو کرده‌ بوده که نشان بدهد جنس جوراب خوب است و به‌این سادگی تن نمی‌دهد به پارگی و دررفتگی. اما... جوراب پاره شد، در رفت! دقیقا همان خراش ناخن، جوراب را توی دست زن سوراخ کرد. زن یک نگاه به جوراب کرد، یک نگاه به بقیه، هول‌هول جوراب را از تن دستش درآورد. خواست ساک را بردارد و از در باز مترو بپرد پایین که زنی گفت: "دو جفت" و مکث کرد "از همون!" دستفروش برگشت. مردد دو جفت جوراب‌ از توی ساک درآورد و داد به زن. زن خریدار با خنده گفت: "لااقل از این بیشتر عمر می‌کنم." یاد گرفتم. توی بازار، پسرکی ظرف شیشه‌ای را کوبید به ستونی حلبی که نشان بدهد نمی‌شکند. شکست. خریدم. خریدم که بدانم مقاوم‌ترم از ظرف، که بگویم در دنیایی که ظرف‌ها نمی‌شکنند و جوراب‌ها درنمی‌روند آدم‌ها خیلی ضعیف، شکننده، از هم‌وارَونده به‌ نظر می‌رسند. پس چه خوب که ظرف‌ها می‌شکنند! توی یکی از بدترین روزگاران زندگی‌ام بودم. حالم خراب بود، خراب. ظرف را خریدم و به خودم گفتم این ظرف یک روز می‌شکند و اگر تو قبل از آن نشکستی، جایزه داری پیش خودم! "آخرین برگ" قصه دخترکی بود که فکر می‌کرد با افتادن آخرین برگ از درخت بیرون از پنجره خواهد مرد، نقاش یک برگ روی دیوارِ پشت درخت کشید، امید برگشت به دخترک. بحث، بحث دوام است. در دنیایی که همه سعی می‌کنند جنس پردوام و عُمری بسازند و بدهند توی بازار، آدمیزاد باید روی خودش کار کند و آخرین سامورایی بماند. آدمیزاد باید جنسش را مرغوب کند، باید پوستش را کلفت کند، باید دلش را دریا کند. "دووم بیار عزیز!" اگر مدام ناخن می‌کشند روی تنت، اگر مدام روحت را می‌کوبند به ستون حلبی، اگر می‌خواهند محکت بزنند... دوام بیاور، تو مقاوم‌تری. این بهار را بجنگ، تابستان را تاب بیاور... بعد به خودت جایزه بده که بیشتر مانده‌ای از خیلی چیزها. 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 چهار شهید ایرانی عاشورا ▪️ عاشورا صحنه دلاوری مردان بزرگی در رکاب سیدالشهدا علیه‌السلام بود، روایت شده در میان یاران حضرت، ۴ ایرانی نیز حضور داشتند، چهار ایرانی که هرکدام به نوعی مسیرشان به کربلا افتاده بود.