ملانصرالدین👳♂️
⭕️ مرکز فرهنگی رسانهای هاتف برگزار میکند: 💠 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔹 با موضوع منطق مقاومت 🔸 همرا
📚📚📚📚📚📚📚📚
مخاطبان گرامی! این مسابقه رو از دست ندید، هم جوایز خوبی داره، هم فرصت خوبیه برای آشتی با کتاب و اطلاع از وضع منطقه. کلا 20 صفحه هست. حتما بخونید و شرکت کنید
📚📚📚📚📚📚📚📚📚
🎶 #شعر
آنی تو
آن کنایه ی مرموز
که در نهفت عشق روان است
دانستنش ضرور و گفتنش محال!
تو
آنی تو
از ما گذشت
باید به ابر بیاموزیم
تا از عطش، گیاه نمیرد
باید به قفلها بسپاریم
با بوسهای گشوده شوند
بیرخصت کلید
#نصرت_رحمانی
👳 @mollanasreddin 👳
#متن_خاص
«جهان واقعی من و تو دو فنجان چای بود
ڪه با هم از آن چای مینوشیدیم و گاهی ڪه در باران راه خانه را گم میکردیم.
.....
میتوان جهان را ساده دوست داشت.
به من آموختی میتوان در فقر هم جهان را در یڪ لیوان شیر سرد یا گرم نوشید و بیمحابا نوشید.»
#احمدرضا_احمدی
👳 @mollanasreddin 👳
#اشتباه_نوشتاری_در_فضای_مجازی
✅ کارایی رو که وظایف کوچولوهایی مثل منه
❌ کارایی رو که وظایف کوچولوهایی مثله منه
* به جای کسره، نباید "ه" گذاشت. "مثله منه" درست نیست. "مثل منه" درست هست.
#غلط_ننویسیم
#درست_بنویسیم
👳 @mollanasreddin 👳
زمانی که استالین فوت کرد، نیکیتا خروشچف جانشین او در کنگره حزب کمونیست شروع به بازگویی جنایات استالین کرد. همه حاضرین تعجب کرده بودند که چگونه یک رهبر از رهبر پیشین این چنین تند انتقاد میکند، در حین سخنرانی که سالن مملو از جمعیت بود ناگهان فردی خطاب به خروشچف فریاد زد: پس تو آن زمان کجا بودی؟
سالن ساکت شد خروشچف رو به جمعیت گفت: چه کسی این سوال را پرسید؟ هیچکس جواب نداد دوباره گفت: کسی که این سوال را کرد بایستد اما هیچ کس بلند نشد. خروشچف درحالی که لبخند بر لب داشت گفت: در آن زمان من جای تو نشسته بودم.
خاطرات من
نیکیتا خروشچف
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
به او که دور است بگویید :
در اندیشه ی تو
در هوایی بغض آلود
یادت را نفس می کشم ..
به او که گاهی هست
و گاهی نیست بگویید :
بوی عطرِ سیبِ دستهایت
هنوز در این حوالی
به مشام می رسد ..
به او محبوبه یِ پاییزی ٬ بگویید :
که مداردلخوشی هایم
به دور او می چرخد ..
به آن باده ی ناب
به آن سَروِ خَرام
به آن قُرصِ قَمَر
به او بگویید : دوستش_دارم ..
#باران_قیصری
👳 @mollanasreddin 👳
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب هشتم : در آداب صحبت
🌺 آداب ۱۳
💫 کسی که با دشمنان دوست می گردد هدفش جز آسیب به دوستان نیست.
🔸بشوی ای خردمند از آن دوست دست
🔹که با دشمنانت بود همنشست (۱)
۱_ ای خردمند، از آن دوستانی که در کنارت هستند و با دشمنانت معاشرت دارند دوری کن
👳 @mollanasreddin 👳
135573833.mp3
3.73M
🎙#روایت_شب| جوانانی که آینده را رقم میزنند
🔸هر شنبه شهرکنشینان صهیونیست خانۀ جدیدی را تصرف و اهل خانه را بیرون میکردند و خودشان در آنجا مینشستند. ۳ جوان تصمیم گرفتند با عملیاتی جلوی شهرکنشینان را بگیرند.
🖼قسمت پانزدهم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳
هر صبح باید دروازہای برای
رویش دوبارہ مهربانی باشد؛
همان که نیما گفت:
پس از این
همهچیز جهان تکراريست
جـز مهربانی...
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن...
باز میشود به سوی
وسعت این مهربانی مکرّر آبیرنگ...
یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را
از بخشش شبانهی عطر ستارههای کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را
به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
#فروغ_فرخزاد
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
جهنم کجاست؟
بدترین زندان آنجایی نیست که زندانبان هایش خشن باشند؛ بلکه انجایی است که هیچ راهی به زمین و آسمان نداشته باشد. زندان شکنجه گاه نیست. بلکه فرصتی است برای تفکر... برای فکر کردن به رابطهی انسان و دیوار، انسان و طبیعت. انسان و هستی.
اگر پیوسته قطعهای از جهان را نبینی و تفکرت را به آن گره نزنی دیگر چگونه میتوانی تخیل کنی؟ جهنم حقیقی آن جایی است که تخیل از کار میافتد. یعنی هیچ چیز نباشد که به تو کمک کند فکر کنی. تخیل کنی... به دایرهی رابطهی خودت با جهان بیندیشی. زندان حقیقی فقط انسان را از انسانها جدا نمیکند. بلکه انسان را از تمام نمادهای زندگی، حضور و معنای زندگی جدا میکند. انسان اسیر از کوچکترین روزنهها، امیدش را برای زندگی حفظ میکند. اما وقتی این روزنهها بسته شد دیگر زندان نیست، جهنم است!
#بریده_کتاب
#آخرین_انار_دنیا
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک
اعتماد بیجا
رئیس شرکت خوشمشرب بود. با همه گرم میگرفت. مرد و زن برایش هیچ فرقی نداشت. همه را به یک چشم میدید. در روابطش زیادی بیپروا بود. تا حدودی بیفکر هم بود. به عواقب کارهایش فکر نمیکرد. مهربان هم بود. این مهربانی تا آنجا بود که به هر بیسر و پایی بها میداد. روزی که دست آن پسرک تخس را گرفت و آورد به شرکت و خواست که کار یادش بدهم، به او گفتم که محال است. قبول نکرد. اصرار کرد. نمیتوانستم درخواستش را نپذیرم. انگار قیم پسرک باشد. مدام حواسش پی آن پسرک بود. من چشمهای پسرک را دوست نداشتم. زردی درون سفیدی چشمهایش، آزارنده بود. لبخندَش بیشتر به پوزخند شبیه بود. رگ خواب رئیس را بلد شده بود. از مهربانیاش سوء استفاده میکرد. چند بار بابت او به رئیس تذکر دادم، ولی هیچ به خرجش نمیرفت. بالاخره شد آن چیزی که نباید میشد. کاری که پسرک کرد تلنگری شد برایش. آن پسرک نحس از اعتمادش سوء استفاده کرد و پولهای گاو صندوق را دزدید. باز جای شُکرش باقی بود که من به رئیس اعتمادی نداشتم و هیچ وقت مدارک و دلارها را داخل شرکت نگه نمیداشتم و همه را به صندوق بانک سپرده بودم.
👳 @mollanasreddin 👳