✍️ #جاذبه_بشاگرد
•
حاجآقای #مهدوی میفرمودند:
🔹 نخستین سفرم به #بشاگرد #اربعین سال ۶۷ بود. قرار بود با منطقه آشنا بشوم تا کاروانهای تبلیغی را به این منطقه بیاورم. مرا فرستادند یکی از روستاهای نزدیک #خمینی_شهر تا ده شب منبر بروم. روز اربعین، دلم گرفته بود، مأیوس بودم. دیدم نمیتوانم ده شب طاقت بیاورم. تصمیم گرفتم برگردم. نماز ظهر را شکسته خواندم. نماز که تمام شد، با خودم گفتم: حالا که تا اینجا آمده ام، لا اقل بین دو نماز روضه ای بخوانم.
ایستادم و گفتم: #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ...
مردم شروع کردند گریه کردن. هرچه بیشتر میخواندم، سوز مردم بیشتر میشد. وقتی اشکهای عاشقانه مردم را دیدم دلم شکست. با خود گفتم: خدایا! این مردم دلداده اند. منم دلداده این مردم شدم. نیرو گرفته بودم. گویی شور و امید در من شعله ور شده بود. قصد کردم بمانم. بعد از #روضه بلند شدم نماز عصر را بخوانم، نمازی که تا چند دقیقه پیش شکسته بود، حالا باید کامل خوانده میشد!
•
پ.ن: ایشان امروز مسئول #حوزه_علمیه بشاگرد هستند و در این سالها هیچگاه بشاگرد را رها نکرده اند.
•
#جاذبه_بشاگرد
#خاطره
#حجت_الاسلام_مهدوی
#روضه
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CEANFQKFHiq/?igshid=1tsw4tru7b5u
✍️ #وقت_فضیلت
•
🔹۱۸شهریور سال ۷۵ اولین بار بود خانواده ام را میبردم #بشاگرد . محل اسکانمان #خمینی_شهر بود. دو سه ساعت قبل از رسیدن #اذان_مغرب شد. همانجا در روستایی #کپرنشین توقف کردیم. اما کسی نیامد راه نشانمان دهد تا مقدمات #نماز را انجام دهیم. تصمیم گرفتیم برویم روستای بعدی. آنجا که رسیدیم دیدم یک ساعت و نیم از اذان گذشته. گفتم حالا که به فضیلت #نماز_اول_وقت نرسیدیم یکباره برویم #خمینیشهر .
•
بعد از مدتی حس کردم راه را داریم اشتباه میرویم. به راننده گفتم: فکر کنم اشتباهی آمدیم سمت #گافر و #پارامون گفت: نه حاجآقا، شما چند ماه نیامدید جاده فراموشتان شده. من همین دیروز آمدم.
•
یک ساعت و خرده ای در تاریکی، آن جاده خاکی را رفتیم تا رسیدیم به بن بست! در برگشت از آن جاده بنزینمان تمام شد. مجبور شدیم نمازمان را همانجا بخوانیم. با خودم گفتم: ببین یک #تأخیر_در_نماز چه مشکلاتی را به وجود آورد!
•
ناامید در ماشین نشسته بودیم. ناگهان از دور دیدم چراغی میان کوهها میپیچد و به سمتمان نزدیک میشود. #حاج_محمود_والی بود که با یک تعمیرکار و مقداری بنزین و چند پرس غذا آمده بود. او را که دیدیم خستگیمان در رفت.
•
🔹چند ماه پیش هم با بعضی از بچه های #جهادی #محبین_الائمه ع بودیم. ربع ساعت راه آسفالت داشتیم تا برسیم خمینی شهر. وقت #نماز_مغرب شد. دوستان گفتند برویم آنجا نماز بخوانیم. من تابع آنها شدم اما دلم راضی نبود. یک جاده خاکی میانبر بود که از آن رفتیم. یکدفعه چرخ ماشینمان در رمل گیر کرد و یک ساعت بعد رسیدیم محل اسکان!
•
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CFhIQfNlOue/?igshid=1rnqc506mjhg5
🔹یکی از گروههای جهادی کشور متعلق به «#نهاد_کتابخانه_های_عمومی_کشور » است. اکثرشان استاد هستند. بیشتر در حوزه هنری فعالیت دارند. به واسطه یکی از عزیزان جهادی #صهبا پنج سال است در #بشاگرد هستند. دانش آموزان علاقمند و با استعداد را جذب میکنند. برخی از آنها #نویسندگی میکنند و برخی #شعر میگویند. یکبار در مراسم #شب_شعر بشاگرد، دانش آموزان با شعرهایشان مرا غافلگیر کردند. آن شب انگشت به دهان، شنونده اشعارشان بودم. نشاطی وجودم را فراگرفته بودم. #نقاش هم تربیت کرده اند. استاد #روزنامه_نگار به من گفت: بعضی از متنهایی که این نوجوانان مینویسند، بدون ویرایش میتواند در روزنامه ها منتشر شود.
چندین #کتابخانه در بشاگرد تأسیس یا تجهیز کرده اند. در #خمینی_شهر ساختمان متروکه ای را تبدیل به کتابخانه کردند. یک ساختمان را در «#روستای_ملکن » توسعه دادند و تجهیز کردند. قرار است در #روستای_اهون هم ساختمانی را برای کتابخانه آماده کنند. البته این کارهای ارزشمند در برنامه آنهاست.
•
🔹امسال نیز از ابتدای محرم پویش «#توزیع_شیرخشک » را در بشاگرد آغاز کردند. اکنون حاصل آن کار خیر بدیع را نظاره گر هستیم. با دست خودشان به خانواده های دوست داشتنی بشاگرد شیرخشک تقدیم میکنند. امید است آن شیر، جان کودک را بیمه کند و این کار ارزشمند مورد عنایت و رضایت قرار گیرد.
✍️#سیدمحسن_مؤمنی
•
#نهاد_کتابخانه_های_عمومی_کشور
#بشاگرد
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CFsdXeflLSe/?igshid=1xrndt979movn
📌بیمه توسّل
•
🔹چند سال #بشاگرد باران نباریده بود. آبی پشت #سد نبود. #حاج_عبدالله از این فرصت استفاده کرد. تاج سد را با نظر متخصصین بالا برد. بعد از مدتها بارندگی شدیدی آمد. همه با ذوق دویدند سمت سد. اما حاجی حتی از اتاقش هم بیرون نیامد!
من هم رفتم کنار سد. بعد از ۴۵ دقیقه سد پر از آب شد. به دوستان گفتم: به حاجی بگویید بیاید. حتما از دیدن این صحنه خوشحال میشود.
اما حاج عبدالله قبول نکرد از اتاقش خارج بشود. برایم سؤال شد. حاجی که منتظر این بارندگی بود. پس چرا بیرون نمیآید؟
بعدا فهمیدم که این بزرگمرد نگران سد است. با هزینه فراوانی تاج سد درست شد. از طرفی بنایش دو تکه شده بود. در گوشه ای از اتاق رو به قبله نشسته و دست به دامان #اهل_بیت علیهم السلام شده بود.
🔹بعد از مدتی که آب لبریز شد و مشکلی پیش نیامد، حاجی آمد. دید از کناره های سد و از لای سنگها، آب با فشار بیرون میآید.
دلهره و اضطراب را در او حس کردم. دستم را گرفت و مرا به گوشه ای از تاج برد. گفت: اینجا برایم #روضه_حضرت_زهرا سلام الله علیها بخوان.
#روضه تمام شد. دست بر زانوانم گذاشت و گفت: بلند شو! دیگر خاطرم جمع است که اتفاقی برای این سد نمیافتد!
همیشه اینطور بود. کارهایش را با #توسل بیمه میکرد.
•
✍️#سیدمحسن_مؤمنی
#بیمه_توسل
#حاج_عبدالله_والی
#بشاگرد
#خمینی_شهر
#توسل_به_اهل_بیت
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CGp8wAQlxce/?igshid=12jm7mbqbcc72