8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله
عيد غدير امسال هم الحمدلله ۵۰ ازدواج ساده برگزار شد.
۱۵۰ جهیزیه دیگر هم ان شاءالله برای بعد از ماه صفر قرار است آماده شود.
#موج_دوم_همدلی
#ازدواج_ساده
#بشاگرد
#عید_غدیر
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CDrWbMBF-pc/?igshid=cpx0451gree9
✍️ آیت الله ناصری و بشاگرد
•
🔹پدرم مریض بود. تومور مغزی داشت. نمیتوانست از تخت بلند شود. در اصفهان خدمت #آیت_الله_ناصری رسیدم، ایشان از اولیای خدا و صاحب کشف و کرامات هستند. مدتی توفیق شاگردی ایشان را داشتم. مرا به اسم میشناختند. به حضرت استاد عرض کردم: وقتی #بشاگرد میروم، با خود میگویم نکند وظیفه ام مراقبت از پدر باشد. هنگام بازگشت و مرخصی میگویم شاید تکلیفم خدمت به دین و ایمان مردم بشاگرد باشد. خلاصه همواره در تردید به سر میبریم. نه در جوار پدر آرامش دارم و نه در آنجا. جمله ای بفرمائید تا دلم آرامش پیدا کند و از تحیر خارج شوم.
🔹ایشان بشاگرد را ندیده اند. اول به شوخی فرمودند: آقا محسن! آن روزی که جوان بودی، پدر را رها کردی و رفتی! حالا دیگر کاری از دستت بر نمیآید که بخواهی پیشش بمانی!
بعد طبق عادتی که هنگام تفکر داشتند، انگشت سبابه شان را روی لبهای مبارک گذاشتند. تأملی کرده و فرمودند به نظر میرسد #شیعیان بشاگرد هنوز از نظر مبانی اعتقادی ضعیف هستند و ممکن است در آینده تحت تأثیر جریانهای انحرافی قرار گیرند. هنوز لازم است اعتقادات و باورهای دینی مردم تقویت شود. اگر مراقبت از پدر لازم است ایشان را به بشاگرد ببرید.
•
#آیت_الله_ناصری
#بشاگرد
#پدر
#شیعیان
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CD3H1wOFbEH/?igshid=df96dv1mhe6l
✍️ #جاذبه_بشاگرد
•
حاجآقای #مهدوی میفرمودند:
🔹 نخستین سفرم به #بشاگرد #اربعین سال ۶۷ بود. قرار بود با منطقه آشنا بشوم تا کاروانهای تبلیغی را به این منطقه بیاورم. مرا فرستادند یکی از روستاهای نزدیک #خمینی_شهر تا ده شب منبر بروم. روز اربعین، دلم گرفته بود، مأیوس بودم. دیدم نمیتوانم ده شب طاقت بیاورم. تصمیم گرفتم برگردم. نماز ظهر را شکسته خواندم. نماز که تمام شد، با خودم گفتم: حالا که تا اینجا آمده ام، لا اقل بین دو نماز روضه ای بخوانم.
ایستادم و گفتم: #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ...
مردم شروع کردند گریه کردن. هرچه بیشتر میخواندم، سوز مردم بیشتر میشد. وقتی اشکهای عاشقانه مردم را دیدم دلم شکست. با خود گفتم: خدایا! این مردم دلداده اند. منم دلداده این مردم شدم. نیرو گرفته بودم. گویی شور و امید در من شعله ور شده بود. قصد کردم بمانم. بعد از #روضه بلند شدم نماز عصر را بخوانم، نمازی که تا چند دقیقه پیش شکسته بود، حالا باید کامل خوانده میشد!
•
پ.ن: ایشان امروز مسئول #حوزه_علمیه بشاگرد هستند و در این سالها هیچگاه بشاگرد را رها نکرده اند.
•
#جاذبه_بشاگرد
#خاطره
#حجت_الاسلام_مهدوی
#روضه
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CEANFQKFHiq/?igshid=1tsw4tru7b5u
✍️ #وقت_فضیلت
•
🔹۱۸شهریور سال ۷۵ اولین بار بود خانواده ام را میبردم #بشاگرد . محل اسکانمان #خمینی_شهر بود. دو سه ساعت قبل از رسیدن #اذان_مغرب شد. همانجا در روستایی #کپرنشین توقف کردیم. اما کسی نیامد راه نشانمان دهد تا مقدمات #نماز را انجام دهیم. تصمیم گرفتیم برویم روستای بعدی. آنجا که رسیدیم دیدم یک ساعت و نیم از اذان گذشته. گفتم حالا که به فضیلت #نماز_اول_وقت نرسیدیم یکباره برویم #خمینیشهر .
•
بعد از مدتی حس کردم راه را داریم اشتباه میرویم. به راننده گفتم: فکر کنم اشتباهی آمدیم سمت #گافر و #پارامون گفت: نه حاجآقا، شما چند ماه نیامدید جاده فراموشتان شده. من همین دیروز آمدم.
•
یک ساعت و خرده ای در تاریکی، آن جاده خاکی را رفتیم تا رسیدیم به بن بست! در برگشت از آن جاده بنزینمان تمام شد. مجبور شدیم نمازمان را همانجا بخوانیم. با خودم گفتم: ببین یک #تأخیر_در_نماز چه مشکلاتی را به وجود آورد!
•
ناامید در ماشین نشسته بودیم. ناگهان از دور دیدم چراغی میان کوهها میپیچد و به سمتمان نزدیک میشود. #حاج_محمود_والی بود که با یک تعمیرکار و مقداری بنزین و چند پرس غذا آمده بود. او را که دیدیم خستگیمان در رفت.
•
🔹چند ماه پیش هم با بعضی از بچه های #جهادی #محبین_الائمه ع بودیم. ربع ساعت راه آسفالت داشتیم تا برسیم خمینی شهر. وقت #نماز_مغرب شد. دوستان گفتند برویم آنجا نماز بخوانیم. من تابع آنها شدم اما دلم راضی نبود. یک جاده خاکی میانبر بود که از آن رفتیم. یکدفعه چرخ ماشینمان در رمل گیر کرد و یک ساعت بعد رسیدیم محل اسکان!
•
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CFhIQfNlOue/?igshid=1rnqc506mjhg5
🔹یکی از گروههای جهادی کشور متعلق به «#نهاد_کتابخانه_های_عمومی_کشور » است. اکثرشان استاد هستند. بیشتر در حوزه هنری فعالیت دارند. به واسطه یکی از عزیزان جهادی #صهبا پنج سال است در #بشاگرد هستند. دانش آموزان علاقمند و با استعداد را جذب میکنند. برخی از آنها #نویسندگی میکنند و برخی #شعر میگویند. یکبار در مراسم #شب_شعر بشاگرد، دانش آموزان با شعرهایشان مرا غافلگیر کردند. آن شب انگشت به دهان، شنونده اشعارشان بودم. نشاطی وجودم را فراگرفته بودم. #نقاش هم تربیت کرده اند. استاد #روزنامه_نگار به من گفت: بعضی از متنهایی که این نوجوانان مینویسند، بدون ویرایش میتواند در روزنامه ها منتشر شود.
چندین #کتابخانه در بشاگرد تأسیس یا تجهیز کرده اند. در #خمینی_شهر ساختمان متروکه ای را تبدیل به کتابخانه کردند. یک ساختمان را در «#روستای_ملکن » توسعه دادند و تجهیز کردند. قرار است در #روستای_اهون هم ساختمانی را برای کتابخانه آماده کنند. البته این کارهای ارزشمند در برنامه آنهاست.
•
🔹امسال نیز از ابتدای محرم پویش «#توزیع_شیرخشک » را در بشاگرد آغاز کردند. اکنون حاصل آن کار خیر بدیع را نظاره گر هستیم. با دست خودشان به خانواده های دوست داشتنی بشاگرد شیرخشک تقدیم میکنند. امید است آن شیر، جان کودک را بیمه کند و این کار ارزشمند مورد عنایت و رضایت قرار گیرد.
✍️#سیدمحسن_مؤمنی
•
#نهاد_کتابخانه_های_عمومی_کشور
#بشاگرد
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CFsdXeflLSe/?igshid=1xrndt979movn
📌 #امضای_اربعین
•
🔹قرار بود خانوادگی برویم #پیاده_روی_اربعین . همه #ویزا داشتیم الا پسرم محمدباقر، گذرش دیر آمده بود. اگر یک روزه ویزایش درست نمیشد #پیاده_روی را از دست میدادیم. خیلی گشتیم، جایی پیدا نکردیم یکروزه این کار را انجام دهد.
زیاد میشنیدم بعضی #بدون_ویزا از مرز عبور کرده اند؛ اما دلم نمیخواست این کار را بکنم. با خود گفتم شاید #قانون اجازه ندهد.
بالاخره استخاره گرفتیم برویم #کرمانشاه ویزا بگیریم. آخر شایعه بود آنجا فوری صادر میکنند. خوب آمد. رفتیم کرمانشاه. آدرس #کنسولگری را گرفتیم. کنار آن هم یک آژانس بود. اتفاقا باز بود ولی بسیار شلوغ! گفتند اگر #گذرنامه را الان بدهید. باید برود تهران و برگردد. بیش از یک روز طول میکشد. غیر از این هم راهی ندارد.
من از آژانس آمدم بیرون. یکی از کارکنان را دیدم. به او گفتم ما همه ویزا داریم. فقط فرزندم مانده. گفت حاجآقا اگر میخواهید بروید مرز. شاید بدون ویزا راه دهند. گفتم دلم میخواهد #قانونی عمل کنم.
خیلی دلم شکست. دوباره داشتم وارد آژانس میشدم، گفتم با مسئولشان صحبت کنم، امید بتواند کاری کند. آرام از راه پله بالا میرفتم. صدای مداحی از داخل میآمد. نزدیکتر شدم. صدای آشنایی بود. خیلی تعجب کردم. وارد شدم. دیدم #محمدباقر وارد جایگاه کارکنان شده و نوحه میخواند. این نوحه را مدتی با خود زمزمه میکرد و حفظ شده بود. کارکنان همه اشک میریختند. مردم هم از این سمت میز گریه میکردند. دفتر حالی پیدا کرد.
بعد تمام شدن مداحی، خانمی که مسئول بود و حجاب کاملی هم نداشت..
ادامه ⬇️
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CGGAK5WlFW7/?igshid=6khs47vp76c1
صفیر بشاگرد
📌 #امضای_اربعین • 🔹قرار بود خانوادگی برویم #پیاده_روی_اربعین . همه #ویزا داشتیم الا پسرم محمدباقر، گ
ادامه ⬇️
بعد تمام شدن مداحی، خانمی که مسئول بود و حجاب کاملی هم نداشت، گفت: کار این پسر را خودم انجام میدهم. یک نامه ای به زبان عربی به ما داد. نامه را بردیم کنسولگری. گفتند کمی صبر کنید.
•
🔹از خانواده پرسیدم چطور شد محمدباقر مداحی کرد؟ گفتند: خاله اش به آن خانم مسئول گفت این پسر، مداحمان است. کارش را راه بیندازید تا با ما بیاید. او هم گفته بود: اگر بلد است بیاید اینجا مداحی کند!
•
🔹چند دقیقه منتظر ماندیم. ویزایش صادر شد! به ما گفتند هزینه اش را باید به #دلار بدهید. دلاری در بساطمان نبود. خودشان دومرتبه کارمان را راه انداختند. یکی را فرستادند تا دلارهای ویزای محمدباقر را بدهد.
محمدباقر لذت میبرد. حس میکرد کار او با #توسل ، توسط #امام_حسین علیه السلام امضا شده بود.
✍️#سیدمحسن_مؤمنی
•
پ.ن: عکس مربوط به پیاده روی همان سال است. نشسته بودیم. دیدم چند عکاس از محمدباقر عکس میگیرند. آن موقع تازه متوجه این صحنه شدم و خودم هم عکس گرفتم.
•
#اربعین
#پیاده_روی_اربعین_حسینی
#کربلا
#اباعبدالله
#امام_حسین_علیه_السلام
#ویزای_کربلا
🆔 @momeniseyedmohsen
📌#کِشتی_بشاگرد
•
🔹#حوزه_علمیه_بشاگرد سال ۷۵ افتتاح شد. کار خود را با ۵ طلبه آغاز کرد. البته برای تدریس آنها جای خاصی وجود نداشت. عمدتاً کلاسها را جلوی درب امداد و گاهی هم در مسجد برگزار میکردیم. بعضی اوقات هم کلاس را میبردیم کنار سد. آن روزها #مقدمات را برایشان میگفتم. #امید_به_آینده ، مهمترین انگیزه ام بود، به من نشاط و قوت میداد.
🔹همان سالها معلمان فداکار مدرسه کارشان رو به راه شده بود. به لطف خدا بسیاری از کمبودهایشان رفع شده بود. برخی از آنها از رفقای اصفهانی ام بودند. بعدها به من گفتند:
«هر وقت شما را با آن پنج طلبه ای که دورت بودند میدیدیم، میخندیدیم. بین خودمان میگفتیم این سید بنده خدا هم وقت خودش و هم وقت بچه های مردم را تلف میکند. این چند نفر که دنبال او میروند نمیدانند این کار ثمر ندارد؛ اما حالا میبینیم انگار ما شده بودیم مثل #قوم_حضرت_نوح . قومی که به #کِشتی ساختن پیامبرشان در بیابان خشک ایراد میگرفتند. غافل از اینکه قرار است آبی بیاید و کشتی، سوار بر موج ها از جا برخیزد.»
بله؛ خدا را شکر کِشتی ساخته شد و در اقیانوس بشاگرد به راه افتاد.
•
پ.ن: عکسها مربوط به #کوهنوردی چند روز پیش با #طلاب_جدیدالورود بشاگرد میباشد.
•
✍️ #سیدمحسن_مؤمنی
#کشتی_بشاگرد
#حوزه_علمیه
#بشاگرد
#طلبه_بشاگردی
#طلبه_جدید_الورود
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CGX51hnFPHg/?igshid=p1egv5pj5gv9
📌رزق بی گمان
•
🔹تابستان ۷۷ بود. یک سال از تأسیس #حوزه_علمیه_بشاگرد میگذشت. برای سال جدید هم تعدادی از #جوانان_بشاگردی را ثبت نام کردیم. برای اینکه طلبه ها نسبت به حوزه دلسرد نشوند و کسانی که تازه میخواستند این راه را شروع کنند، پرانرژی وارد شوند، برنامه ریزی کردیم اردوی علمی-تفریحی برگزار کنیم. جمعا هجده نفر میشدند.
#حاج_عبدالله مقداری تنخواه به ما داد. یک ماه در #حبیب_آباد اصفهان دوره علمی داشتیم. به آنها گفته بودم اگر خوب درس بخوانید آخر دوره میرویم مشهد. وعده زیارت #حرم_مطهر_امام_رضا_علیه_السلام خیلی تشویقشان کرد. خوشحال شدند. تا آن موقع مشهد نرفته بودند و عاشق زیارت امام رضا علیه السلام بودند. وقتی اسم مشهد میآمد، اشک در چشمان آنها حلقه میزد.
🔹دوره یک ماهه را در #حبیب_آباد_اصفهان گذراندیم. تنخواهی که از حاج عبدالله دریافت کردم، برای مشهد کافی نبود. بیش از نصف آن خرج شده بود. از طرفی هم باید به قول خود عمل میکردم. با همین پول بلیط تهیه کردم و عازم مشهد شدیم. گفتم خود آقا ما را شرمنده نمیکند. محل سکونت را حاج آقای #لواسانی عزیز در #بازار_سرشور فراهم کردند. برای دو شب کمی مواد غذائی خریدم. دو شب برای اینها خیلی کم بود ولی چاره ای نداشتم. بیش از این نمیتوانستیم بمانیم. این دو شب را هم با سختی قرار بود طی کنیم.
🔹همان شب اول نماز جماعت را با طلبه ها رفتیم #مسجد_ملاحیدر آن زمان #آیت_الله_مروارید امام جماعت بود. علما و بزرگان هم گاهی پشت سرشان نماز میخواندند. نماز ایشان حال و هوای خاصی داشت..
ادامه متن⬇️
🆔@momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CGdGvDflDi-/?igshid=gqzijgk5mt8s
صفیر بشاگرد
📌رزق بی گمان • 🔹تابستان ۷۷ بود. یک سال از تأسیس #حوزه_علمیه_بشاگرد میگذشت. برای سال جدید هم تعدادی ا
ادامه متن ⬇️
همان شب #آیت_الله_غیوری را اتفاقی در مسجد ملاقات کردیم. چند ماه قبل آمده بودند بشاگرد. ما را میشناختند. از ایشان دعوت کردیم آن شب میهمان طلاب شوند. خوشبختانه قبول کردند. با چند نفر از دوستانشان آمدند. جلسه خوبی بود. حاج آقا #نماینده_ولی_فقیه در #هلال_احمر بودند. سؤال کردند: چند شب میهمان #امام_رضا علیه السلام هستید؟ عرض کردم: دو شب. گفتند بیشتر بمانید. بعد رو به یکی از همراهانشان کردند و خطاب به او گفتند: این طلاب تا وقتی اینجا هستند، صبحانه، ناهار و شام آنها با ماست.
چقدر لذت داشت این #رزق_بی_گمان سر سفره آقا #علی_بن_موسی_الرضا علیه السلام.
•
✍️#سیدمحسن_مؤمنی
#بشاگرد
#مشهد_مقدس
#حوزه_علمیه
#رزق_معنوی
🆔 @momeniseyedmohsen
📌بیمه توسّل
•
🔹چند سال #بشاگرد باران نباریده بود. آبی پشت #سد نبود. #حاج_عبدالله از این فرصت استفاده کرد. تاج سد را با نظر متخصصین بالا برد. بعد از مدتها بارندگی شدیدی آمد. همه با ذوق دویدند سمت سد. اما حاجی حتی از اتاقش هم بیرون نیامد!
من هم رفتم کنار سد. بعد از ۴۵ دقیقه سد پر از آب شد. به دوستان گفتم: به حاجی بگویید بیاید. حتما از دیدن این صحنه خوشحال میشود.
اما حاج عبدالله قبول نکرد از اتاقش خارج بشود. برایم سؤال شد. حاجی که منتظر این بارندگی بود. پس چرا بیرون نمیآید؟
بعدا فهمیدم که این بزرگمرد نگران سد است. با هزینه فراوانی تاج سد درست شد. از طرفی بنایش دو تکه شده بود. در گوشه ای از اتاق رو به قبله نشسته و دست به دامان #اهل_بیت علیهم السلام شده بود.
🔹بعد از مدتی که آب لبریز شد و مشکلی پیش نیامد، حاجی آمد. دید از کناره های سد و از لای سنگها، آب با فشار بیرون میآید.
دلهره و اضطراب را در او حس کردم. دستم را گرفت و مرا به گوشه ای از تاج برد. گفت: اینجا برایم #روضه_حضرت_زهرا سلام الله علیها بخوان.
#روضه تمام شد. دست بر زانوانم گذاشت و گفت: بلند شو! دیگر خاطرم جمع است که اتفاقی برای این سد نمیافتد!
همیشه اینطور بود. کارهایش را با #توسل بیمه میکرد.
•
✍️#سیدمحسن_مؤمنی
#بیمه_توسل
#حاج_عبدالله_والی
#بشاگرد
#خمینی_شهر
#توسل_به_اهل_بیت
🆔 @momeniseyedmohsen
https://www.instagram.com/p/CGp8wAQlxce/?igshid=12jm7mbqbcc72
📌#طلبه_کارآفرین
•
🔹سال۷۶ حوزه علمیه صاحب الزمان (عج) #بشاگرد تأسیس شد. آن زمان پنج طلبه نوجوان ثبت نام کردند. خیلیها در این راه سرزنشمان میکردند. حق داشتند. کسی فکرش را نمیکرد، ثمر دهد. حالا میوه های این درخت پر شاخ و برگ، در #هرمزگان شکوفا شده. برخی از این طلبه ها با #آموزش_و_پرورش همکاری میکنند. به بعضی از آنها مسئولیت استانی واگذار شده. عده ای هم علاوه بر تبلیغ، #محرومیت_زدایی میکنند.
🔹یکی از آن طلبه ها بیست سال پیش وارد #حوزه_علمیه_بشاگرد شد. بعد از چند سال در دبیرستانی در منطقه #جاسک فعالیت کرد. در سال ۹۵ با اینکه آنجا از او رضایت داشتند، تصمیم گرفت #روحانی_مستقر روستایش شود. هم امام جماعت مسجد بود و هم کارهای مختلف فرهنگی میکرد. یک سال بعد معیشت مردم ذهنش را درگیر کرد. با مشورت، کار #صنایع_دستی را در منطقه آغاز کرد. به همراه یک نفر کار شروع شد. کم کم این امام جماعت #روستای_وی کارآفرینیش را توسعه داد. الآن بعد از سه سال علاوه بر روستایش و منطقه #زنگیک (از مناطق ۴گانه بشاگرد)، بخش #گافر_و_پارامون را هم شاغل کرده.
روزانه ۴۰۰ نفر با #داز (گیاه مخصوص) صنایع متنوع دستی را میسازند و حاج #عباس_زارعی با کمک گروههای جهادی آنها را به فروش میرساند. اخیرا کار خلاقانه ای انجام داده اند. با چوب و حصیر تولیدات جالبی کرده اند.
خدای رزاق، روزیِ این مردم را در #درختچه_داز (یا همان #پیش ) قرار داده. گیاهی که در بشاگرد به وفور یافت میشود. شاید تحول اقتصاد آنجا به وسیله همین گیاه صورت گیرد. امید است بتوانیم کار این طلبه پرتلاش را گسترش دهیم.
•
✍️#سیدمحسن_مؤمنی
#کارآفرینی
🆔 @momeniseyedmohsen