روزمو ساختی
سوار ماشین شدم. خوابآلود و بین خمیازه کشیدن به راننده سلام کردم.
_ سلام.
_ سلام داداش، دمت گرم، روزمو ساختی!
به کل کارهای کرده و نکردهام در یک ساعت قبل فکر کردم. مهمترینش از خواب بیدار شدن بود. منظورش را نفهمیدم!
با چشمهایی که بین ریش و موی بلندش مثل نقاب شده بود نگاهم کرد. تعجبم را فهمید. گفت:
_خونهام همین طرفاست. صبح از خونه زدم بیرون. قبل از اینکه موبایل رو وصل کنم، یه الهی به امید تو گفتم. اوستا کریم هم انگار صبحی، سر حال باشه، همون دقیقه حرف رو شنید. موبایل رو که وصل کردم، زرتی پیامت اومد و قبول کردم.
حرفش که تمام شد راه افتاد. شیرینی ارتباطش با خدا، روز من را هم ساخت. دمت گرم مرد. همان لحظه پول را زدم پا حسابش. همان چهل و پنج تومنی که روز هر دوی ما را ساخت.
✍ #محمد_حیدری
به محفل نویسندگان منادی بپیوندید 👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
۲۲ آذر ۱۴۰۲