#پرونده_علمی_4
#دیدگاهآیتاللهمیرباقریدربارهفلسفهاسلامی_5
🔸همانطور که گذشت، استاد میرباقری با تفکیک محتوای فلسفه از روش تفلسف، نقدی بر روش وارد کرده اند که علیرغم ایمانی بودن محتوای فلسفه، روش آن غیردینی و غیراسلامی است. قبلاً هم عرض کردم که توضیح این مطلب نیاز به مباحثات حضوری دارد و شرح آن در این سطور مضیق نمی گنجد. در ادامه به فرازی دیگر از فرمایشات استاد توجه کنیم؛
1⃣ عرض کردم؛ یعنی میخواهد جهان را #موحدانه تفسیر کند، در محتوا غیردینی نیست، ولی چون در روش، از اول قبول کرده که معرفت، #کشف است، کشف هم حق و باطل ندارد. کشفِ حق نیست بلکه کشفِ واقع است. در حالی که #کیفِاختیار شما در کیفِ فهمِ جهان دخیل است؟! اگر کیفِ اختیار در کیفِ فهم دخیل است منطقِ کیفِ فهم نباید یک متغیره شود، نباید یک عاملی شود، نباید یک شاخصه بدهد، بگوید همین که تناسب با واقع را تمام کردی کار تمام است، بلکه باید بگوید تناسب با واقع با سه شاخصه تمام می شود؛ با شاخصهی ایمان، با شاخصهی تلائم نظری و شاخصه کارکرد عینی. فلسفه به این لحاظ غیردینی است. فرض نمیکند خدایی هست و من در #مقامروشفهم باید بندگی کنم و کاری کنم که فهمام در برا بر خدا حجّت باشد.
2⃣ یعنی اگر کسی در منطق و #معرفتشناسی، الهی و غیر الهی نکند و تعبد را نیاورد، نمیتواند تا آخر به صورت منظم، تعبد را بیاورد، #دوپایهای و التقاطی میآورد، یک جا به اکتشاف و یک جا به وحی تکیه میکند، در حالی که اگر از اول تعبّد را میآورد و بعد تعبّد را هم به بیگانگی با واقع نمی دید می توانست بگوید ما «تعبّد» را میخواهیم، «تلائم نظری» و «کارآمدی عینی» را هم میخواهیم. اینها شاخصهی تناسب علم با واقعاند. اینها چون معرفتشناسی را یک مؤلفهای تعریف میکردند و معرفت شناسیشان دینی و غیر دینی نبوده، در محتوای فلسفه، ایمانشان آمده ولی در منطقشان نیامده، لذا نیامدند #حجّیت را بر فلسفه حاکم کنند که بگویند منطقاً باید منطقِ فهم، به تبعیت از وحی برگردد، بلکه گفتند منطقِ فهم به کشف برمیگردد.
#غیردینیبودنفلسفهدرناحیهروشعلیرغمایمانیبودنمحتوایآن
@monir_ol_din
#یادداشتوارده
✳ تأملی در تفکیک انسانشناسی و هستیشناسی در مطالعات بنیادین.
✍محمد وحید سهیلی؛ طلبه مقطع درس خارج، دانشجوی دکتری فلسفه علوم اجتماعی.
1⃣ امروزه صحبت از مبانی انسانشناختی علوم و نظریات مختلف بسیار رواج دارد، لکن به نظر میرسد تأمل و تعمق کافی پیرامون معنای و نسبت مبانی سهگانه #هستیشناسی، #انسانشناسی و #معرفتشناسی، مورد غفلت واقع شده است. محصول این غفلت، عدم توجه به #امکانهای ویژه حکمت اسلامی و به طور خاص حکمت صدرایی در توجه به منطق و بنیانهای تکوین نظام دانش است و از سویی نیز نوعی آشفتگی در استفاده از اصطلاحات و مفاهیم بوجود آمده است. به همین دلیل در این یادداشت به دنبال تأمل در معنای انسانشناسی و نسبت آن با هستیشناسی هستیم.
2⃣ تا قبل از #عصرمدرن، در دستگاههای مختلف فلسفی، تفکیکی به عنوان هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی مطرح نبوده و تمام پرسشهای مربوط به معرفت و انسان، ذیل هستیشناسی پاسخ مییافتند. اما در عصر روشنگری، به واسطه عواملی، همچون چرخش کپرنیکی، گستره متافزیک و فلسفه با تغییرات بنیادینی روبرو شد. از جمله؛ الهیات بالمعنی الأخص و گفتگو از خدا، از گستره متافیزیک خارج شد و از سویی دیگر، تأمل پیرامون خود انسان جایگزین گردید. در نتیجه، انسان به جای خدا در مرکز آگاهی انسان جای میگیرد، به گونهای که توجه انسان به خود در دوره روشنگری، جایگزین توجه به خداوند و قلمرو متعالی آن میوشود. به تعبیری کانتی، همانگونه که در نظام کیهانشناسانهی کپیرنیکی، خورشید به جای زمین در مرکز کیهان قرار میگیرد، در روشنگری نیز انسان به جای خدا در مرکز آگاهی قرار میگیرد. از این منظر، تلاشهای #هیوم در آثاری مانند «جستاری در باب بشر» و «رسالهای در باب طبیعت انسان» با ایده محوری «من میاندیشم، هستم» #دکارت تفاوت بنیادینی ندارد. هیوم در ابتدای «رساله ای در باب طبیعت انسان» انسانشناسی را علمی میداند که به واقع، بنیانی برای همه علوم است، زیرا همه علوم ذیل شناخت انسان قرار میگیرند و داور، قوا و تواناییهای انسان است. به بیانی دیگر، از آن حیث که کل علم، شناخت متعلق به انسان است، شناخت علمی انسان، بنیان تمام علوم است. از اینجا بنیانی به نام انسانشناسی برای هر نظام دانشی ممکن میشود. در #سوبژکتویسیم کانت نیز همین معنا استقرار مییابد. بنابراین میتوان گفت؛ انسانشناسی به عنوان یکی از بنیانهای نظام دانش؛ اولاً بیرون از هستیشناسی و در عرض آن است، و ثانیاً همانگونه که انسان به جای خداوند مینشیند، انسانشناسی نیز جایگزین نسبت الهیات بالمعنی الأخص با نظام دانش میشود.
3⃣ اما در سنت #فلسفهاسلامی و به طور خاص #حکمتمتعالیه، مفهوم مطرح « علم النفس» است. در علمالنفس، بر خلاف انسانشناسی مدرن که انسان به مثابه سوژه است، انسان به مثابه نفس- با تمام خصوصیات وجودی- مورد توجه است. همچنین علمالنفس در حکمت متعالیه، آغاز سفر چهارم عرفانی از اسفار اربعة است. این مرحله، سفر فی الخلق بالحق است. توضیح آنکه؛ در این سفر، مشاهده خلایق و اثار و لوازم آنها بالحق رخ میدهد. در این سفر، سالک همه ضررها و منفعتهای دنیا و آخرت را به خوبی میداند و از کیفیت رجوع همه امور، به خداوند و نتایج خوب و بد امور آگاه است، لکن همه این امور بالحق انجام میشود. لذا سالک که در این سفر واجد مقام ولایت است؛ دانشمند نیز هست و یک وجود حقانی است که در عین توجه به کثرتهای مختلف که نظامهای دانشی مختلف، متکفل توضیح آنها است به وحدت نیز التفات دارد. از همینروی، علم النفس برخلاف تعبیر رایج، مابه ازاء روانشناسی مدرن! نیست بلکه گونهای از توضیح حقیقت انسان است که ذیل آن، کثرتها و نظامهای دانشی متناظر با آن تکوین مییابند.
4⃣در نتیجه علم النفس، به مثابه انسانشناسی در حکمت اسلامی در عرض هستیشناسی نیست، بلکه ذیل هستیشناسی و الهیات بالمعنی الاعم و الاخص رقم میخورد. فلذا تفکیک واقعی هستیشناسی و انسانشناسی وجهی ندارد. حتی اگر به خاطر ادبیات مشهور علمی از آن استفاده میکنیم، در ضمن آن، باید تلاش کنیم نسبت به قرار گرفتن انسانشناسی، ذیل هستیشناسی در سنت فلسفه اسلامی توجه و التفات ایجاد نماییم. همچنین با توجه به جایگاه علمالنفس، در بحث #علماجتماعیاسلامی، نباید تمرکز بر آن بخش از فلسفه که متناسب با سفر اول و دوم صورت بگیرد، زیرا در آنجا کثرت در عین وحدت مورد توجه نیست، بلکه مقام نفی کثرات است و لذا علم، که متکفل توضیح کثرتها است شکل نمیگیرد، بلکه نقطه آغاز بحث، را باید بر مطالب سفر سوم و چهارم و از جمله بحث علم النفس قرار داد، که کثرت در عین وجود مورد نظر است و مطالب مربوط به سفرهای پیشین در حکم مقدمات بعیده، تنها باید مورد توجه قرار بگیرد.
@monir_ol_din