هدایت شده از رسم رفاقت
👥 #قصه_رفاقت
از #همان_نوجوانی با همه فرق داشت. گاهی اوقات التماس میکرد و میگفت: مادر؛ یک تومان به من بده! آن موقع یک تومان پول زیادی بود برای بچه ها. دو #دوست داشت به نامهای مرتضی و رضا.
به زور از من پول میگرفت و میرفت به آنها میداد. هنگام عید نوروز میخواستم برایش لباس بخرم، قبول نمیکرد. چون مرتضی دوستش #پول_نداشت لباس بخرد، او هم میگفت من نمیخواهم. به او گفتم من پول دارم برای دوستت هم لباس بخرم. بالاخره رفتم و یک دست پیراهن و شلوار برای مرتضی خریدم تا غلامعلی راضی شد برایش یک دست لباس بخرم.
💠 شهید غلامعلی مصطفایی
📚 رسم خوبان - رفتار با دوستان
#خاطرات_شهدا #برادر #رفیق_شهدایی
✅کانال رسم رفاقت
🔰 @Rasmerefaghat
📙 #قصه_رفاقت
یک روز صبح جمعه در اردوگاه بودیم
جعفر آمد کنارم و گفت: آقا حمید حال
داری یه سر بريم شهر؟ گفتم آره حتما.
مرخصی گرفتیم و رفتیم میدان راه آهن
دزفول، یک راست رفتیم مغازه عکاسی،
یک حلقه فیلم عکاسی سی و شش تایی
خرید و آمدیم بیرون. با تعجب نگاهی به
او انداختم و گفتم جعفر تو واسه همین
فیلم ها مارو کشوندی اینجا من که فیلم
داشتم خودم بهت میدادم! جعفر گفت:
نه حمید جون من می خواستم که برای
خودم فیلم بخرم. در پادگان فیلم را داد
به من و گیر داد، تا از او با دوستانش
عکس بگیرم وقت غروب شد، فیلم را
از دوربین درآوردم و به او دادم. اما از
گرفتن آن امتناع کرد و گفت: حمید جان
این عکسها به درد من نمی خوره، باشه
پهلوی خودت بعدا به دردت میخوره!
🔸خاطرات حمیدداودآبادی از #شهید_جعفر_علی_گروسی
(برگرفته از کتاب " نامزد خوشگل من")
✅کانال رسم رفاقت
🔰 @Rasmerefaghat