#پویش_رفیق_شهیدم
با سلام خدمت دوستان عزیز
گروه رادیویی و تلویزیونی سپاه عاشورا در نظر دارد عکسهای ارسالی شما را در قالب #پویش_رفیق_شهیدم در برنامه تلویزیونی عاشورائیان به نمایش بگذارد
هر نفر میتواند کنار قبر مطهر شهیدی که با وی رفیق است سلفی بگیرد و به شکل فایل برای ما ارسال کند
✅توجه کنید عکسها باید به شکل افقی و کیفیت بالا باشد
✅مشخصات خود و رفیق شهید خود را نیز قید نمایید
#پویش_رفیق_شهیدم
#عاشورائیان
آثار خود را به لینک زیر ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇
@basijnews_azsh2
📺کانال برنامه تلویزیونی عاشورائیان
┏━━━━━━━━🌷━┓
فرهنگی منطقه
┗━━🌷━━━ ⃟⃟ ⃟ ━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عملی که موجب نجات از آتش جهنم می شود.
🔘 حجت الاسلام والمسلمین تراشیون
#کلیپ_استوری
🔷🔸💠🔸🔷
✅دوازدهمین دوره مسابقات سراسری قرآن و حدیث حوزه های علمیه(ویژه برادران)
•┈┈┈┈┈••••✾•🍃🌸•✾•••┈┈┈┈•
📍در رشته 9 رشته(آوایی و معارفی):
•┈┈┈┈┈••••✾•🍃🌸•✾•••┈┈┈┈•
📆زمان ثبت نام و ارسال فایل: تا 25 آبان ماه 1401
⏰زمان برگزاری: آذرماه 1401
🖊جهت ثبت نام به آدرس اینترنتی زیر مراجعه نمایید:
http://reg.ismc.ir/rules/294
•┈┈┈┈┈••••✾•🍃🌸•✾•••┈┈┈┈•
💠
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁
#قسمت_بیست_پنجم
بدون اتلاف وقت، شروع به نماز کرد. می خواست ذهنش را هنگام نماز، پاک سازد اما مدام به این چیز و آن چیز فکر می کرد. لحظه ای تصور
کرد که نزد خدا ایستاده و می خواهد نماز بخواند؛ در لحظه، تمام ذهنش تھی شد. مثل همیشه بعد از زیارت درگاه حق، آرامش خاصی وجودش را در بر گرفته بود. بعد از سلام نماز، سرش را بر روی مهر گذاشت و بار دیگر برای گناه هایی که ندانسته انجام داده بود، طلب آمرزش کرد. سجاده را جمع کرد و پس از تا کردن چادرش، آن را روی کمد گذاشت. عجیب بود که پدر و مادرش تا این ساعت خانه نیامده بودند.
***
دایش را بخ به شکستن این سر سفره
- عاطفه! بیا سفره بنداز، شام بخوریم. - اومدم. دست از بازی کردن برداشت و بیرون رفت. وسایلی که مادرش روی اوپن آماده کرد بود را برداشت و روی سفره گذاشت. همگی کنار هم نشستند و شروع به غذا خوردن کردند. بر خلاف همیشه، امروز سر سفره ی غذا کسی چیزی نمی گفت و عاطفه هم علاقه ای به شکستن این سکوت نداشت و می خواست در آرامش تمام غذایش را بخورد. با صدا زدن اسم او توسط برادر کوچکش، سرش را بلند کرد و به او نگاهی انداخت. - جانم داداشی؟ - بخول. دلش برای برادر کودکش که هنوز کامل حرف زدن را یاد نگرفته بود و با این حال این چنین به او محبت می کرد، ضعف رفت و با لبخند گفت: الهی آبجی فدات شم! چشم. توهم بخور!
لبخند شیرینش از روی لبانش پاک نمی شد. سکینه خانم و آقا محمد
#ادامه_دارد
💞