#داستان
#نهج_البلاغه
#یکشنبه
#حضرت_علی_ع
🍂دلم برای بابا امان میسوزد، صورتش مثل لبو سرخ شده ، چشم هایش خسته و غمگین😔 است، هرچند گل لبخند از لبانش نمی افتد ☺️، قبل از اینکه به او سلام کنم بلند و گرم جواب سلامم را میدهد ، سلامش گرم است و احوالپرسیش گیرا💐
هوا سرد شده است و قطره ها💦 بر پیراهن شیشه ایی کلاس نقش بسته اند، از معلمان خبری نیست.
شاید در برف ❄️و بوران 🌨گیر کرده است،
ما در مشکین شهر زندگی میکنیم، بابا امان سرایدار مدرسه ماست، او با بچه هایش در اتاقی کوچک گوشه حیاط زندگی میکند.
به او خیره میشوم دلم به حالش میسوزد، دائم دستهایش را ها میکند، اما هوا انقدر سرد است که با این کارها گرم نمیشود
⚡️یاد ماجرای چند روز پیش می افتم وقتی قصه بابا امان را برای مادرم تعریف کردم و گفتم که وضع مالی خوبی ندارد بابا که صدایم را شنید گفت: پسرجان او که مثل ما توی باغ بیل نمیزند کارمند دولت است و سر ماه مرتب پول به حسابش ریخته میشود😏
من به بابا گفتم: اما او چند بچه قد و نیم قد دارد، که نه لباس درست و حسابی تنشان است نه خانه بزرگی دارند☹️
بابا حرفم را قبول نکرد اما مامان یواشکی پولی💵 در جیبم گذاشت تا به او بدهم.
من فردای ان روز دور از چشم بچه ها ان پول را به بابا امان دادم، اولش تعجب کرد و بعد پرسید برای چیست؟🤔
گفتم برای بچه های شما!
صورتش رنگ به رنگ شد شاید خجالت کشید اما فقط گفت ممنون پسر جان.
فردا دم در مدرسه پیشم امد و گفت سلام پسرجان میخواهم هدیه ات را به چند بچه بی بضاعت بدم راضی هستی😍
با تعجب پرسیدم؛ خودت چی؟.
خندید و گفت خودم، درست است که من کارمند نیستم و حقوق زیادی ندارم اما خدای بزرگی دارم👌
سرجایم مینشینم معلم کتاب دینی📖 را باز میکند و برایمان یک حدیث از #نهج_البلاغه میخواند که مرا یاد بابا امان می اندازد
🌺🌸"ان کسی که با دست کوتاه ببخشد از دستی بزرگ پاداش میگرد"🌺🌸
نهج البلاغه حکمت ۲۳۲📚
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
🍃 این قسمت: چه جوری بهش بگیم اشتباه کرده
✨ پیام اخلاقی: نهی از منکر
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#داستان
#حضرت_زهرا_س
#یکشنبه
این داستان :.این امانت از فاطمه است
🍁با خودم میخندیدم😄 بلند بلند شاید اگر کسی مرا میدید با تعجب نگاهم میکرد، مخصوصا اگر از سر وضعم میفهمید من یک #یهودی هستم.
داشتم به سرعت اسب🐴 میدویم دیگر من از سن و سال جوانی دور بودم، سنم بالای سی بود، اما هنوز هم چابک و سرحال بودم😉
وقتی نفس زنان به محله ی پدری رسیدم، خاله اسیه از روی پشت بام داد زد: چه خبر شده زید خوش خبر باشی خواهر زاده😍
شوهرش وهب چوبان بود و از صبح تا غروب🌚 در بیرون مدینه گوسفندان را به چرا میبرد.
سینه ام را صاف کردم و گفتم: خاله جان همین الان دست هایت را بشویی، یک نفر هم را بفرست دنبال وهب تا خیلی زود گوسفندانش را به خانه بیاورد و خودش را به خانه ما برساند😌
چشم های خاله طرفم زاغ شد دست چاقش لرزید و گفت: یا موسای پیامبر ، چه شده برای خواهرم اتفاقی افتاده🤔
خندیدم و گفتم نه خاله خبر خوشی است! یک خبر اسمانی 🌟
چشم های خاله گرد شد و دست پشت دیگرش زد: معجزه اخرالزمان! پیروزی قوم یهود بر دشمنان😰
طرفش چشم غره رفتم و گفتم: هیس! پدر بزرگم گفته همه فامیل ها که پیرو حضرت موسی هستند باید بیایید و این معجزه را از از نزدیک ببینند همین امشب!🤗
خاله اسیه انقدر وسواس داشت که حتم داشتم زودتر از من به خانه برسد و معجزه خدا را با چشم های خود ببیند!😁
همین طور هم شد ، خاله اسیه زودتر از من به خانه رسیده بود، شوهرش وهب هم کمی بعد رسید، بعدش هم پسر عمه زبیر و شش تا از پسران قوی و مهربانش رسیدند، خانه ما پر از مهمان شد، ما هشتاد نفر بودیم، هشتاد مرد و زن یهودی که در شهر #مدینه زندگی میکردیم.
پدر بزرگم که بزرگ قبیله بود با عصایی از جنس چوب گردو و میگفتند از جنس عصای حضرت موسی پیامبر ما یهودیان در اتاق قدم میزد، به هر صورت هریک از مهمان ها که خیره میشدم یک جور اضطراب و دلهره وجود داشت، اما من پدر بزرگ، مادر بزرگ و همسرم لُبابه که از ماجرا خبر داشتیم خندان بودیم😄
ثابت عموی همسرم که ریش بلندی داشت گفت،: خیال ندارید بگویید چه شده، نکند خبر ندارید در همسایه های زیادی به اجتماع خانه زبید بو برده اند و ممکن است کار دستمان بدهند و خشمگین😡 شوند
پدر بزرگ خندید و گفت: اما ما بنده خدا هستیم نه ادم هایمتعصب و تند رو که به های و هویشان بلرزیم و بترسیم👌
پدر بزرگ ادامه داد:حالا گوش بسپارید به زید تا ماجرایی که به چشم خود دیده تعریف کند
#ادامه_دارد
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#والدین_بخوانند
١. تعليم و تربيت و آموزش كودكان را به عشق تبديل كنيد، زيرا فقط عشق است كه به كشف و آموزش مى انجامد.
٢. رقابت را از زندگى حذف كنيد؛ هيچ انسانى رقيب هيچ انسانى نيست. رقابت ماهيت همه چيز را عوض مى كند.
۳. لذت كار دسته جمعى و مشاركت را بچشيد.
۴. درباره ى بچه ها قضاوت و داورى نكنيد. ما حق نداريم بچه ها را ارزش يابى كنيم. ما فقط به عنوان يك حامى آنها را به جلو هدايت مى كنيم.
۵. مسحور تكنولوژى نشويد. بگذاريد تكنولوژى كار خودش را بكند و شما هم كار خودتان را بكنيد. تكنولوژى نه نرمى دارد، نه عاطفه، يك ابزار است، جاى بازى را نگيرد، جاى خلاقيت را نگيرد. مطلقا در پيش دبستان راهش ندهيد، چون براى سلامتى بد است، براى آموختن بد است.
۶. بار سنگين روى دوش كودكان نگذاريد، كلاس هاى فوق العاده را حذف كنيد. اسم رياضى، يا علوم به آن مفهومى كه بچه ها مى فهمند، نياوريد. بگذاريد آزمايش كنند، كشف كنند، و اين مفاهيم آرام آرام در اثر تجربه در ذهن كودكان جاى بگيرند.
۷. به طبيعت باز گرديم و براى رشد سالم تَر و بنيادى كودكان بگذاريم آنها از طبيعت بياموزند.
(سرکار خانم استاد میر هادی
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#شعر
غنچه های نور ✨میشود باز 💫
چون رسیده است موقع #نماز❣
چادری بلند بر سر من است ✨
چون که بهترین پوشش زن است🌟
پوششم درست مثل مادر است🌻
پوشش پدر جور دیگر است🌱
✨ منتظر کوچولو های عزیز😘
#نماز_اول وقتتون قبول باشه
یادتون نره واسه ظهور امام زمان 💚 مهربونمون دعا کنید🌹
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#قصه_های_نماز
این قسمت:
کجا نماز بخونیم؟!
جایی که نماز خونده میشه باید #مباح باشه
⏪ یعنی نماز خوندن اونجا ایرادی نداشته باشه، مثلا در جایی که اجازه نداریم نمیتوان نماز خوند. ⛔️
شرط دیگر مکان نماز اینه که بدون حرکت و تکان خوردن باشد، مثلا در یک قایق کوچک که مدام تکان میخورد نمیتوان نماز خواند،⛔️
همچنین اگر #مُهری که برای #نماز انتخاب میشود نجس باشد مثلا روی ان #خون باشد، نمیتوان روی ان نماز خواند⛔️
#ادامه_دارد...
خدمتکار باهوش.mp3
زمان:
حجم:
17.29M
🌹#خدمتکار_با_هوش🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت:#سوره_تین
🎶تدوین :_____
📚منبع : قصه های کهن
@montazer_koocholo
#داستان
زندگی #امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#روز_زیارتی
#دوشنبه
🍃دشمن تو چه کسی است؟
پدرم نابینا است، و نمیتواند جایی را ببیند پاهایش هم توان ندارند تا او را به جایی ببرند، پدرم زمین گیر و فقیر است😞.
اما من جوانم یک جوان قوی با بازوهای کلفت، اگرچه من هم مثل پدرم فقیرم نه باغ دارم، نه مزرعه و نه دکان،😔
☂ پدر چهار دست و پا از اتاق بیرون می اید، بعد هن هن کنان وارد حیاط میشود و صدایم میکند:
اهای بشیر ، بشیر پسرم!
میخواهم به او جواب ندهم و اهسته از خانه بیرون بروم چون حوصله حرف هایش را ندارم، اما حس بویایی پدر قوی است ، میفهمد من در خانه هستم حتی اگر حرفی نزنم.
_بشیر جان پسرم، چراغ به سراغ پسر فاطمه س☀️ نمیروی ، اخر ما شیعیه علی هستیم ، حالا که حضرت علی علیه السلام 🌟از دنیا رفته، باید غم هایمان را به پسرش امام حسن علیه السلام⭐️ بگوییم که جانشین اوست.
من لج میکنم و داد میزنم: پدر انها اینقدر غم و غصه دارند که اصلا فرصت کمک کردن به ما را ندارند.😒
پدرم دوباره هن هن کنان جلو می اید: پسرم اگر مادرت زنده بود به حرف او گوش میدادی ، اما به حرف من گوش نمیکنی چون کور هستم و کاری از دستم بر نمی اید، همین الان به خانه امام حسن مجتبی🌟 برو، او حتما کمکمان میکند😊
دستارم را روی سر میبندم و سراغ خانه امام حسن مجتبی☀️ را میگیرم
در راه به یاد تعریف های پدر از امام علی علیه السلام🌟 و پسرانش حسن و حسین علیه السلام✨ می افتم. همین دیشب بود که پدر میگفت:
حضرت محمد ص🌟 نوه هایش را خیلی دوست داشت، بیشتر جا ها حسن و حسین علیه السلام همراهش بودند، اگر بالای منبر بود، و حسن و حسین💚 به مسجد می امدند، زود بغل وا میکرد تا انها از پله های منبر بالا بروند، بعد انها را روی پاهایش مینشاند و حرفهایش را ادامه میداد.
مادرم که زنده بود یکبار برایم تعریف کرد که: شنیدم که امام حسن علیه السلام 🌟هفت ساله بود که به مسجد 🕌میرفت و حرفهای پیامبر خوب گوش میداد. بعد ایه های قران📖 را حفظ میکرد و به خانه بر میگشت، در خانه ان ایه ها را برای مادرش میخواند، فاطمه هم انها را یاد میگرفت.
یکبار حضرت علی ع در خانه پنهان شد تا ایه هایی که امام حسن ع میخواند گوش دهد، حسن علیه السلام که تازه از مسجد امده بود خواست ایه تازه ایی بخواند، زبانش بند امد،
مادر جان! یک نفر دارد حرفهای مرا میشنود، در ان هنگام حضرت علی بیرون امد او را بغل کرد و بوسید😘
به خانه امام حسن مجتبی علیه السلام میرسم با مهربانی جواب سلامم را میدهد😇
ای پسر امیرالمومنین از شما میخواهم حق مرا از دشمنم بگیری چرا که او نه به ادم پیر احترام میگذارد نه به کودکان رحم میکند 😞
امام فرمود دشمن تو کیست🤔
میگویم : فقر و نداری❗️
از خدمتکارش میخواهد کیسه ایی پول💰 بیاورد، کیسه را در دست من میگذارد و میگوید:تو را به ان سوگند هایت قسم میدهم هر زمان دشمن ستمگر به سراغت امد پیش من بیایی و از من درخواست کمک کنی❤️
نزدیک است گریه کنم کاش پدرم انجا بود😍
#پایان
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo