eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.6هزار دنبال‌کننده
732 عکس
2.1هزار ویدیو
29 فایل
💢 ما اینجا هستیم که با روشهای متنوع مفاهیم #مهدوی و #دینی را به فرزندان و دانش آموزان دلبند شما آموزش دهیم و پاسخ گو سوالات اعتقادی عزیزان شما باشیم💢 ارتباط با خادم کانال : @afsaneiranpour1372 @Layeghi_313
مشاهده در ایتا
دانلود
محرم_مهدوی🏴 🥀 ▪️ قسمت اول عمویم حسین (ع) به طرف ما اید خسته است انگار ! ما تشنه ایم ...😰 عمویم یک دستش را به کمر زده صورتش پر از گرد و خاک است ، خونی هم هست😞 عمه ام نشسته روی خاکها و زیر لب دعا میخواند .🤲 ان قدر خاک توی هوا هست که ادم خوب نمی بیند ولی صورت عمو ✨خوب پیداست می اید و صدا میزند: سکینه... فاطمه.... سکینه پرده را کنار میزند و بیرون می اید چشم هایش از گریه پف کرده 😢 _میخواهی بروی بابا⁉️ عمو میخواهد برود ، برای خداحافظی امده 👋 میروم جلوتر کاش عمو نمی رفت اگر برود ما دیگر کسی را نداریم 😔 تنها پسر عمویم علی (ع) مانده که مریض است . میروم جلوتر سکینه میگوید: بابا جان! ما را به مدینه برگردن❗️ عمو میگوید: نمیشود ، نمی گذارند❗️ عمویم راست میگوید ، نمی گذارند😞 یکدفعه صدای گریه سکینه بلند میشود همه گریه میکنند😭 من هم گریه ام میگیرد ، من نباید گریه کنم من مرد شده ام نباید مثل دختر ها گریه کنم‼️ اما عمو چقدر پیر شده چقدر شکسته شده😪 @montazer_koocholo
قسمت دوم: پسر عمویم علی (ع) بیرون می اید حالش بد است ، رنگش مثل افتاب زرد است 😞 عرق از سر و رویش می ریزد تب دارد‌😰 عمه میگوید که او تب دارد نمیتواند روی پاهایش خوب بایستد . دستش را به تیرک خیمه⛺️ میگیرد عمو را نگاه میکند بعد راه می افتد به طرف میدان جنگ . حالش خوب نیست😟 عمه او را می بیند داد میزند: "برگرد علی جان!" علی (ع) جوابی نمیدهد ، عمه به دنبالش میرود ، بچه ها به او نگاه میکنند پسر عمویم میگوید: بگذار بروم بابا دیگر کسی را ندارد 😔 عمو به عمه میگوید: برش گردان او باید بماند❗️ عمه پسر عمو را بر میگرداند. عمو ما را می‌بوسد، داغی صورتش صورتم را میسوزاند .😞 بوی خوبی میدهد❗️ لب هایش ترک ترک شده حتما از تشنگی است 😓 با این که میرود بوی خوبش میماند ‼️ عمو میرود.... نمیرود ! می اید جلو در خیمه ⛺️ به عمه میگوید که علی اصغر💚 را بیاورد علی اصغر پسر کوچک عمویم است . خیلی کوچک است هنوز یک سالش هم نشده ❗️ وقتی در راه می امدیم با او بازی میکردیم خیلی قشنگ میخندید☺️ ولی این دو روز نخندیده هیچ کس نخندیده ، بچه ها حتی بازی هم نکرده اند 😟 عمو علی اصغر را بغل میکند تا ببوسد علی اصغر خنده اش میگیرد بالاخره خنده اش را دیدیم😊 اما یکدفعه چیزی از توی هوا میخورد به گلوی نازکش😦 از گلویش خون می اید 😣 من جیغ میزنم❗️ سکینه و فاطمه هم جیغ میزنند❗️ قنداق علی اصغر خونی میشود 😭 خنده علی اصغر روی لبهایش خشک میشود 😔 یکدفعه همه گریه میکنند😭 میخواهم گریه کنم اما مرد شده ام❗️ ولی‌ اخر علی اصغر که خیلی کوچک است🥀 تیر خورد به گلویش😭 علی اصغر هنوز بغل عموست🥀
محرم_مهدوی🏴 🥀 قسمت سوم: رنگ عمو قرمز قرمز شده است😔 عمو گریه نمیکند ، گلوی علی اصغر را پاک میکند زن عمو ضجه میزند😭 ، میخواهد علی اصغر از عمو بگیرد اما عمو علی اصغر را به عمه میدهد ❗️ زن عمو روی خاک افتاده😔 مو های عمه سفید شده 😞 انگار عمه یکدفعه پیر شده ... عمو چقدر طاقت دارد😢 . صدایش سنگین شده دارد چیزی میگوید "تحمل این مصیبت ها برای آسان است، خدا همه را می بیند"😊 عمو سوار اسبش 🐎میشود میخواهد برود، اگر عمو بروم ما دیگر کسی را نداریم‌❗️ من میدوم❗️ _عمو ... عمو جان! عمو نگاهم میکند . چشمهایش غمگین است😞 پلکهایش را خاک گرفته.... لبهایش خشک خشک شده است😔 _عمو جان! نمیدانم به عمو چه بگویم . عمو نمی ماند... میرود❗️ بی عمو ما چرا بمانیم⁉️ ‌ سکینه ، فاطمه و رقیه هم می ایند ، رقیه میخواهد دنبال عمو بدود ، فاطمه نگهش میدارد رقیه هم بابایش را میخواهد 😞و هم تشنه است و اب میخواهد 😥 _بابا....بابا... آب ❗️ رقیه خیلی کوچک است... سه سال بیشتر ندارد دلم برایش میسوزد 😢. عمه میخواهد ما را به خیمه⛺️ برگرداند ، من نمیروم . از عمویم دل نمیکنم میخواهم او را خوب ببینم ❗️ خب دختر ها را ببرد من که دختر نیستم❗️ پسر عمویم علی (ع) را به خیمه⛺️ بردند و خواباندند. عمو سوار بر اسب🐎 از ما دور میشود عمو مثل همیشه روی اسب نشسته است اما کمرش خم شده است😭 ان جایی که میرود پر از گرد و خاک است ، نیزه ها از اینجا خوب پیداست.😣 عمویم تنهاست.... رو به رویش یک لشکر بزرگ و یک عالمه شمشیر و نیزه است 😭 عمویم تنهاست.... ان همه دشمن👹 امده اند تا با عمویم بجنگند .... عمویم حسین تنهاست.‌‌😢 انها عمو عباس (ع) را شهید کردند🥀 پسر عمویم علی اکبر را شهید کردند😭 انها همه مردان را کُشتند ... دیگر کسی نمانده 😔 یکدفعه تیر و نیزه 🗡است که به سمت عمویم پرتاب میشود دلم میریزد 😧 میخواهم بدوم کسی مرا میگیرد . گرد و خاک همه جا را پوشانده صدای شمشیر ها🗡 نمیگذارد صدای گریه سکینه و رقیه را بشنوم ❗️ چند سوار به سمت ما حمله میکنند 😧. قرمز پوشیده اند صدای جیغ زنها بلند میشود ❗️ نمیدانم باید چکار کنم . یکدفعه از بین صداها صدای فریاد عمویم را میشنونم "ای قوم ابوسفیان اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید" مرد ها همان هایی که قرمز پوشیده اند برمیگردند ، دوباره به عمو حمله میکنند 😭 داد میزنم _عمو جان ... عمو! 🏴 🥀 @montazer_koocholo
🏴 قسمت چهارم: عمویم حسین علیه السلام خیلی قوی است😊 مثل برگ 🍃به این طرف و ان طرف می اندازدشان😊 انها از عمو میترسند ولی خیلی زیادند ❗️ همه شان جمع میشوند و یکدفعه به او حمله میکنند 😟 عمو میان ان همه شمشیر🗡 تنهاست😞 صدای شمشیر ها میخواهد گوشم را پاره کند 😣 از وسط میدان جنگ انقدر خاک بلند میشود که دیگر هیچ چیز پیدا نیست فقط خاک است و گرما و صدای شمشیر و رنگ خون😞 چشمهایم میسوزد گرد و خاک توی چشمهایم رفته . با نرمی دست چشمهایم را می مالم تا بتوانم باز دوباره عمویم را ببینم ، نمی بینم❗️ میخواهم با دست گرد و خاک را پس بزنم تا بلکه عمویم را ببینم ، پیدا نیست❗️ هیچ چیز پیدا نیست عمو را نمی بینم😦 چه به سر عمو امده⁉️ نکند.؟ قلبم مثل ریگ های داغ میشود 😞داد می زنم: عمویم کو ؟ عمو حسینم کو ؟ عمویم کجاست 😢 عمه مرا میگیرد . من گریه نمیکنم❗️ حالا که پسر عمویم علی (ع) مریض است و نمیتواند بلند شود من مرد خیمه⛺️ ها هستم من گریه نمیکنم من فقط عمویم را میخواهم😟 همه دارند گریه میکنند 😭و ناله میزنند عمو را صدا میزنند خدا کند عمو صدایمان را بشنود کاش عمو برگردد 😢 من گریه نمیکنم.. اما جلوی چشمم تار میشود خیسی چشمم را پاک میکنم من گریه نمیکنم من مرد شده ام ❗️ رقیه بابا بابا میکند کاش عمو صدای رقیه را بشنود 😞 میشنود از بین ان کوه خاک می اید سوار 🐎می اید لباس سبزش پاره پاره شد😔 خودش است من عمویم را میشناسم بویش را میفهمم💐 ذوالجناح 🐎را هم میشناسم عمو دارد می اید همگی به طرفش میدویم عمو میرسد دورش جمع میشویم همه گریه میکنند 😭من گریه نمیکنم من مرد شده ام
🏴 قسمت پنجم: روی پنجه پاهایم که می ایستم دستم تا کمر ذوالجناح🐎 میرسد عمو زخمی شده ، عمه با دستمالی خون بدن او را پاک میکند 😢 عمو دلداریمان میدهد ،با صدای سنگینی میگوید: "خدا شما را حفظ میکند و از شر دشمنان نجات میدهد ، بلا و مصیبت زیاد میبینید 😭ولی شکایت نکنید زیرا خداوند به شما مزد فراوان میدهد 💫. عمو خسته است وقتی حرف میزند صدایش مثل همیشه نیست گلویش خشک شده است 😞کاش اب بود ... کاش عمو تشنه نبود 😔 عمو باز میخواهد برود من ذوالجناح🐎 را میگیرم : عمو ... عمو جان❗️ بچه ها همه عمو را صدا میزنند ، زنها هم گریه میکنند 😭من نمیخواهم گریه کنم من بزرگ‌ شده ام ❗️ولی عمو دارد میرود وقتی عمو میرود نمیشود گریه نکرد 😢 میترسم انها عمو را شهید میکنند😞 مثل عمویم عباس❗️ مثل پسر عمویم علی اکبر❗️ مثل برادرم قاسم ❗️ نمیخواهم عمویم برود 😔 ذوالجناح🐎 سرش را بر میگرداند تا برود داد میزنم ذوالجناح عمویم نبر... عمو ذوالجناح را میبرد . زنها بر سرشان خاک می پاشند ، نوحه میخوانند😭 چند قدم پی عمو میدوم عمو به میدان میرود ، شمشیرش 🗡در هوا میچرخد هرکه به او حمله میکند می افتد 😊 دوباره گرد و خاک میشود ، عمویم را نمیبینم یکدفعه یک عالمه تیر پرتاب میشود، همه می روند توی غبار وسط جنگ میخواهند عمویم را با تیر بزنند😧 عمویم تنهاست..😞 @montazer_koocholo
🏴 قسمت ششم: ان همه تیر و نیزه🏹 می ایند تا عمویم را بکُشند😞 عمه ام نوحه میخواند "وامصیبتا... وا محمدا...وا علیا...." میخواهم بگویم عمه جان گریه نکن اما نمیتوانم بعد از عمویم حسین علیه السلام، بچه ها جز عمه هیچکس را ندارند😔 عمه نوحه میخواند ، سکینه، فاطمه و رقیه گریه میکنند 😭زن عمو گهواره خالی علی اصغر را تکان میدهد 😞و دل من با گهواره میرود و می اید.... رقیه هنوز بابا بابا میکند.... دیگر تیری🏹 پرتاب نمیشود گرد و خاک هم کم شده❗️ صدای شمشیری ها🗡 هم نمی اید ❗️ صدای نیزه هم شنیده نمیشود ، کسی فریاد نمی زند ❗️ سرخ پوش های دشمن👹 ایستاده اند ، میدان ارام شده ... چرا صدای شمشیر نمی اید ❓ هیچ سواری هم به این طرف نمی اید . چرا نمی جنگند نکند.⁉️ از لا به لای غبار نازک کسی می اید ، اسب است ذوالجناح است🐎 انگار اتش گرفته 🔥 تنش پر از تیر🏹 است...پس عمو کو ⁉️ چرا ذوالجناح تنها می اید 😞 می دوم... زنها هم می دوند عمو کو ⁉️ تن ذوالجناح 🐎پر از خون است تیر ها تنش را سوراخ سوراخ کردند😟 پس عمو کو⁉️ زن ها به سر و صورتشان میزنند ، گریه می کنند😭 من نمیخواهم گریه کنم ولی.... عمویم را نمی‌بینم‼️ چشم هایم خیس است😢 عمو نمی جنگند ❗️ صدای قران خواندنش را نمیشنوم 😔 عمویم کجاست ⁉️ @montazer_koocholo
🏴 قسمت هفتم: باید عمویم را پیدا کنم❗️ می دوم! عمه دنبالم میدود ، فریادش را میشنوم" "عبدالله برگرد.. برگرد... عمویم دیگر کسی را ندارد کمکش کند 😞 هنوز می دوم ! عمه به دنبالم است ، به من میرسد ، دستم را میگیرد تا مرا برگرداند ، میخواهد بغلم کند من نمیخواهم برگردم، داد میزنم " عمه جان ولم کنید عمو تنهاست😞 میخواهم بروم ❗️ دستم را از دست عمه بیرون میکشم ، می دوم عمه به من نمیرسد می ماند❗️ صدای عمو از لابه لای گرد و خاک ها به گوشم میرسد بریده بریده میگوید: "زینب جان! نگذار عبدالله به میدان بیاید😟 دلم برای عمویم پر میزند، عمویم زخمی شده😢 است ، میدانم از صدایش میفهمم 😟 عمه دوباره میرسد مرا میگیرد داد میزنم "من بزرگ شده ام ، ولم کنید، عمو دیگر کسی را ندارد که کمکش کند من باید بروم" فکر میکنم در این دو روز خیلی بزرگتر شده ام ، زورم هم زیادتر شده است❗️ بازویم را از دست عمه در می اورم ، می دوم عمه نمیتواند مرا نگه دارد ❗️ دیگر دنبالم هم نمیتواند بیاید❗️ پرده های خاک را عقب میزنم عمو را میبینم روی خاک افتاده خاک الود و خون الود 😞 تیری به سینه اش زده اند 😭 _عمو جان.... عمو جان❗️ یکی با شمشیر🗡 بالای سر عمویم ایستاده 😟 صورتش را با شال سرش پوشانده فقط چشمهایش👀 پیداست ، چشم هایش قرمز قرمز است انگار خون توی چشمایش پاشیده اند 😣 شمشیرش🗡 را بالا برده میخواهد عمویم را بزند😣 میخواهد عمویم را بکشد😢 عمویم تنهاست عمویم زخمی است، عمویم روی خاک افتاده😭 @montazer_koocholo
محرم_مهدوی🏴 قسمت هشتم و پایانی رقیه بابایش را میخواهد 😢 جیغ میکشم: " آی...آی...آی... میخواهی عمویم را بکشی⁉️ مرد گوش نمیدهد میخواهد شمشیرش🗡 را پایین بیاورد و بزند😣 می دوم! نباید عمویم را بکشد ❗️ می دوم! شمشیر🗡 سریع حرکت میکند ، دارد پایین می اید😣 فریاد میکشم و می دوم شمشیر 🗡پایین می اید بازویم 💪را جلویش میگیرم تا به عمو نخورد من مرد شده ام دردم نمیگیرد‼️ دست من مثل دست عمویم عباس میشود😭 من مرد شده ام عمویم را صدا میزنم روی سینه اش می افتم "عمو جان... عمو جان..." سرم را روی سینه عمو یم میگذارم ، عمو دست به گردنم می اندازد "عمو جان...." یکدفعه مردی می اید تیری توی کمان 🏹میگذارد تیر را طرفم پرتاب میکند 😢 بوی عطر پدرم را حس میکنم😇 من پدرم را میبینم❗️ عمویم عباس را هم می بینم ❗️ علی اکبر را هم...❗️ قاسم را هم... علی اصغر را هم میبینم که باز می خندد😊 به روی من.... به روی من می خندد ، می خندد🥀 @montazer_koocholo