eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان این هفته: قسمت اول؛ پدر پیرش جلوتر حرکت میکرد و محمد پشت سرش. افتاب☀️ بر سر و صورت انها میتابید. هردو عرق کرده بودند.😰حالا که به شهر سامرا رسیده بودند پیرمرد با اینکه خسته بود بیشتر عجله داشت‌🙂 محمد دلش برای پدر پیرش میسوخت. با خودش گفت: خدایا! چه میشد ما هم ثروت مند بودیم؟ چه میشد لااقل شتری، اسبی یا الاغی🐴 داشتیم تا پدر پیرم این همه راه را پیدا نمی امد.😔 با این فکر دلش خیلی گرفت پدر پیرش را صدا زد: پدر جان! نمیخواهی کمی استراحت کنی، سرانجام امروز میرسیم پس این همه عجله برای چیست؟ پدر پیرش ایستاد و به محمد نگاه کرد، خندیدید😁: ها.... خسته شدی جوان هم جوان های قدیم! بعد به درخت اشاره کرد: زیر سایه درخت🌳 استراحت میکنیم زیر سایه درخت نشستند محمد مشک اب را از خورجین دراورد، خودش و پدرش کمی اب خوردند و صورتشان را شستند، محمد سفره کوچک نان و پنیر را پهن کرد : پدرجان! بیا کمی بخور میدانم گرسنه ایی.😊 پیرمرد دست دراز کرد لقمه ایی برداشت. چوپانی هی هی کنان گوسفندانش را از کوچه عبور داد. گرد و غبار در جاده بلند شد. محمد نگاهی به چوپان و گوسفندانش انداخت، بعد رو به پدر کرد و گفت: پدرجان! وقتی تازه حرکت کردیم گفتی 🌟 را میشناسم ، کی و کجا او را دیده ایی ،یادم نیست _نه هرگز او را ندیده ام _چی...؟ تو که گفتی او را میشناسی‼️ _گفتم یک جورایی او را میشناسم ، تعریفش را زیاد شنیدم، خیلی مهربان و بخشنده است به انسان های فقیر کمک میکند ، به خصوص به شیعیانش 😌ولی تا حالا او را ندیده ام... ... @montazer_koocholo