eitaa logo
🏴 منتظران ظهور 🏴
3هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
11.9هزار ویدیو
320 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی نشر مطالب حلال باذکر صلوات برامام زمان عج. ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
*📘داستان ظهور قسمت(20)* *پيش به سوى كوفه!* آيا تاكنون نام «سيّدحَسَنى» را شنيده اى؟ او از فرزندان امام حسن علیه السلام است كه در «خراسان» قيام مى كند و مردم را به يارى امام زمان دعوت مى كند. سيّدحسنى شنيده است كه كوفه در تصرّف سُفيانى است براى همين با لشكر خود به سمت كوفه حركت كرده تا سفيانى را شكست دهد و كوفه را آزاد كند. او پرچم هايى به رنگ سياه براى لشكر خود انتخاب مى كند و با دوازده هزار نفر به سمت كوفه به پيش مى تازد. وقتى اين خبر به سفيانى مى رسد از كوفه بيرون مى رود و اين شهر به تصرّف سيّدحسنى در مى آيد. فرار سفيانى از كوفه، يك تاكتيك نظامى است; زيرا هدف اصلى او جنگ با امام زمان است، براى همين او مى خواهد قواى خود را براى آن جنگ اصلى نگاه دارد. کوفه در عصر ظهور هنوز به كوفه نرسيده ايم كه خبر فتح كوفه به دست سيد حسنى به ما مى رسد. حالا ديگر لشكر حق به راحتى مى تواند وارد اين شهر شود. خيلى دلم مى خواهد مسجد كوفه را ببينم. لحظه شمارى مى كنم تا هر چه زودتر وارد كوفه شويم; امّا لشكر متوقّف مى شود. به راستى چه خبر است؟ امام دستور داده اند كه لشكر، همين جا بيرون كوفه متوقف شود. آن طرف را نگاه كن! سيّدحسنى با ياران خود به سمت ما مى آيند. او خدمت امام مى رسد و عرض سلام و ادب مى كند. او به مولاى خود، اعتقاد محكمى دارد; امّا براى اينكه يقين ياران او زيادتر شود، خطاب به امام مى گويد: «اگر شما مهدى آل محمّد هستيد، نشانه هاى امامت را به ما نشان بدهيد». شايد بگويى نشانه هاى امامت ديگر چيست؟ منظور سيد حسنى، عصاى موسى علیه السلام و انگشتر و عمامه پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله است. امام زمان تمام آنچه را سيّدحسنى تقاضا كرده است به او نشان مى دهد. سيّدحسنى فرياد مى زند: الله أكبر، الله أكبر. همه نگاه مى كنند، او پيشانى امام را مى بوسد. و بعد چنين مى گويد: «اى فرزند رسول خدا! من مى خواهم با شما بيعت كنم». سيّدحسنى با امام بيعت كرده و پيمان يارى مى بندد. وقتى ياران او اين صحنه را مى بينند، آنها نيز با امام بيعت مى كنند. ديگر وقت آن رسيده است كه امام وارد شهر كوفه شود. ياران امام در مسجد كوفه مستقر شده و در جاى جاى اين مسجد خيمه به پا مى كنند. امشب اوّلين شبى است كه لشكريان امام به مسجد كوفه آمده اند، آنها تا صبح مشغول راز و نياز با خداى مهربان مى شوند. آيا مى دانى خواندن نماز مستحبى در اين مسجد به اندازه ثواب يك عُمره (سفر زيارتى خانه خدا) است. چند روز مى گذرد… خبردار مى شويم كه امام همراه با گروهى از ياران خود به سمت بيابان هاى اطراف كوفه مى روند. پس ما نيز همراه آنان مى رويم تا ببينيم چه خبر است. بعد از مدّتى راه پيمايى، امام در وسط بيابان مى ايستد و به ياران خود دستور مى دهد تا در زمين گودالى بكَنند. بعد از مدتّى، همه متوجّه چيز عجيبى مى شوند. نگاه كن، دوازده هزار سلاح، آن هم در دل خاك! آرى، اين ها اسلحه هايى است كه خدا براى امام و ياران او آماده كرده است. امام به ياران خود دستور مى دهد تا اين اسلحه ها را به شهر كوفه ببرند و در ميان لشكريان تقسيم كنند. ياران همه اسلحه ها را برداشته و به سوى كوفه باز مى گردند. 📓منابع: 1)- الامام الباقر (ع)- یخرج شاب من بنی هاشم …یاتی من خراسان…) الملاحم والفتن ص120 عن امام الصادق(ع)- یخرج الحسنی….یصبج بصوت له فصیح ؛ یا آل احمد اجیبو الملحوف – بحا رالانوار ج 53 ص 15- مکیال المکارم ج 1 – ص 77 عن رسول الله صل الله ” حتی یبوت الله رایه من المشرق سوداء حتی یاتو ارجلا اسمه اسمی ) – الملاحم والفتن ص 121- کتاب الفتن المروزی ص 189 2)-ولم یزل یقتل الظلمه حتی برد الکوفه ….) بحارالانوار ج 53 ص 15 3)- امام صادق (ع) – اذا فال القایم اتی رحیه الکوفه فقال برجله هکذا و اوما بیده الی موضوع ثم قال احفرو ما هنا…. فیحفرون فیستخرجون اثنی عشر الف درع و اثنی عشر الف سیف- الاختصاص 334- بحارالانوار ج 52 ص377 *✒️ادامه دارد...."* https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
@ostad_shojaeAUD-20220726-WA0087.mp3
زمان: حجم: 4.7M
۶ ✍انتخاب عاقلانه آرزوها احتیاج به شناخت داره ❗️ اول باید خودتو خوب بشناسی و بعد پیچ و خم های جــــاده رو همون جاهایی که؛ ممکنه زمین بخوری👇 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 «گلبرگ احکام» مناسبت: «ایام خاتم بخشی امیرالمؤمنین (ع) و نزول آیه ولایت در شأن آن امام همام، و ایراد برخی شبهات توسط نواصب و دشمنان اهل‌بیت (ع)» موضوع: «احکام نواصب» ❓ناصبی به چه کسی می‌گویند و حکم شرعی او چیست؟ ✅ ناصِبی کسی است که با حضرت علی (ع) یا یکی از اهل بیت عصمت و طهارت (ع) دشمنی داشته و دشمنی خود با آنان را آشکار کند؛ همچنین انکار علنی فضایل اهل بیت (ع) ، لعن و سب ائمه اطهار، و نیز دشمنی علنی با شیعیان آنها از مصادیق ناصبی‌گری دانسته شده است؛ ✅ از نظر فقهای شیعه، «نواصب» نجس و در حکم کفار هستند؛ از این‌رو خوردن حیوانی که توسط آنان ذبح شده، پرداخت صدقه به آنها و ازدواج با آنان جایز نیست و از مسلمانان ارث نمی‌برند؛ ✍️ بدیهی است از آنجا که عزیزان اهل سنت، مُحِب اهل بیت عصمت و طهارت (ع) هستند، ناصبی محسوب نمی‌شوند. 📚 من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۰۸؛ جواهر الکلام، ج۶، ص۶۴. ✅ با ما همراه شوید...👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِیِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِم موضوع امروز: «قضاوت با شما»        روز سه‌شنبه، ١۴٠١/٠۵/٠۴ ✍️ مناسبت روز: در دو روز گذشته از افضلیت حضرت امیرالمؤمنین (ع) بر تمامی امت پیامبر (ص)، و ماجرای خاتم بخشی حضرت در مسجد، و نزول آیه ولایت، و همچنین تأیید و تأکید علماء و مفسرین شیعه و سنی بر صحت این موضوع سخن گفتیم؛ اما متأسفانه در این ایام، برخی از نواصب و دشمنان اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) در شبکه‌های ماهواره‌ای و در فضای مجازی و حقیقی برای فرار از اقرار به افضلیت حضرت امیر (ع) ، شبهاتی را در این زمینه ایراد نموده‌اند که البته این شبهات تازگی ندارد و در طول تاریخ توسط افراد متعصب دیگری مانند «فخر رازی» نیز مطرح شده است که دراین مجال کوتاه به دو شبهه‌ی مهم در این زمینه پاسخ می‌دهیم: ✍️ «شبهه اول»: ❓در روایات آمده که حضرت علی(ع) در حال نماز، چنان غرق در مناجات پروردگار می‌شدند که پیکان تیر را از پایشان بیرون می‌آوردند و متوجه نمی‌شدند؛ حال چگونه ممکن است صدای سائلی را شنیده و از یاد خدا در نماز، غافل شده باشند و به او صدقه داده باشند؟ ✅ پاسخ: 1️⃣ اولاً آنها که این ایراد را وارد کرده‌اند از این نکته غفلت نموده‌اند که شنیدن صدای سائل و صدقه دادن به او، پرداختن و توجه به غیر خدا نیست؛ بلکه توجه به عین دستور الهی است؛ لذا حضرت علی (ع) در حال نماز از خود و غیر خدا بیگانه بودند، نه از خدا و دستورات او؛ و به تعبیر روشن‌تر، پرداختن زکات در نماز، انجام عبادت در ضمن عبادت است که نه تنها با روح عبادت سازگار است، بلکه باعث تعالی آن می‌گردد. 2️⃣ ثانیاً معنی غرق شدن در توجه به خدا در نماز این نیست که انسان، از خود بی‌اختیار شود و احساس و فهم و ادراک خود را از دست بدهد؛ بلکه به این معناست که با اراده خویش، توجه خود را از آن چه در راه خدا و برای خدا نیست برگیرد؛ چنانچه وقتی تیر را در حال نماز از پای حضرت خارج ساختند، حضرت، مسلماً متوجه خروج تیر و درد حاصل از آن بوده‌اند، ولی با ارتباط معنوی با مبدأ هستی، آنچنان لذتی از عبادت می‌بردند که فوق درد حاصل از تیر بوده، لذا به راحتی درد را تحمل نموده‌اند. ✍️ «شبهه دوم»: ❓فخر رازی و برخی دیگر از متعصبین، گفته‌اند که اشاره حضرت علی (ع) به سائل، برای این که انگشتر حضرت را بیرون بیاورد، مصداق «فعل کثیر» است و با صحت نماز، منافات دارد و آن را باطل می‌نماید! ✅ پاسخ: 1️⃣ اولاً باید بدانیم طبق فقه شیعه و مذاهب اهل‌سنت در نماز، کارهایی جایز است که به مراتب از این اشاره کوچک با دست، بسیار بیشتر است و در عین حال ضرری به نماز نمی‌رساند؛ اعمالی مانند کشتن مار و عقرب و یا برداشتن و گذاشتن کودک و یا حتی شیردادن بچه شیرخواره که فقها، هیچ یک را جزء «فعل کثیر» ندانسته‌اند؛ پس چگونه یک اشاره کوچک با دست، منافات با نماز داشته و فعل کثیر محسوب می‌گردد! 2️⃣ ثانیاً کسانی که این شبهه را وارد کرده‌اند ظاهراً فراموش کرده‌اند که طبق روایات، آن نمازی که حضرت علی (ع) در آن، انگشتری به فقیر داده‌اند، نماز مستحبی بوده نه واجب! و در نمازهای مستحبی، طبق نظر تمامی فقهای مذاهب اسلامی، «استقبال و استقرار» شرط نیست؛ یعنی کسی که می‌خواهد نماز مستحبی به جا آورد، لازم نیست در یک محل به طور کامل، استقرار داشته باشد و حتی لازم نیست که حتماً رو به قبله باشد؛ لذا می‌توان نماز مستحبی را در حال حرکت و راه رفتن، به‌جا آورد و برای رکوع و سجود هم با اشاره به طرف پایین، رکوع و سجود انجام داد؛ بر این اساس مسلماً در نماز مستحبی حرکت دادن دست و توجه به عبادت دیگری مانند دادن صدقه، هیچ ضرری به نماز نمی‌رساند. ✍️ در پایان توجه به این نکته نیز ضروری است که این افراد مغرض فراموش کرده‌اند یا از روی بغضشان به امیرالمؤمنین (ع)، خود را به فراموشی زده‌اند که خداوند متعال در آیه ولایت (مائده/۵۵) از این حرکت حضرت امیر (ع)، تکریم و تمجید نموده، و زکات و صدقه دادن در حال رکوع نماز را نه تنها منافی حضور قلب، و فعل کثیر ندانسته، بلکه از امتیازات و فضایل بزرگی دانسته که حضرت علی (ع) به واسطه انجام آن در مقام ولایت در ردیف حضرت حق و پیامبر اعظم (ص) قرار گرفته‌اند. 💠 قضاوت با شما...... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‹بِسّـم‌رَبِّ‌حُـسین‌جـٰانَم°♥️° › • مَـن اَگـر اَز تو دَمي دم نَـزنَـم ميميـرَم •لَحظِـه اي اَز تو اَگـر دل بکنَم ميميـرَم •مَـن به نان و نَمك سُفره اَت عادَت دارَم •نَمك روضه نگیـرد بَـدنَـم ، ميميـرَم.🤍. صَلَّی‌ْاللّٰھ‌ٌعَلَیڪ‌َیٰااَبٰاعَبدِالله°🍃° .🕊. 𑁍•┈•𑁍𑁍•┈•𑁍 ❍°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج☘
@AminikhaahAUD-20220721-WA0052.mp3
زمان: حجم: 20.92M
*⏫سلسله مباحث استاد امينی خواه در شرح کتاب سه دقیقه در قیامت* *✅جلسه ۳۵* ━━━━━━━━━━━━ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه امام حسین علیه سلام چها میکند
🏴 منتظران ظهور 🏴
روایت دلدادگی قسمت ۱۰۵🎬: سهراب که با حرف حاکم ذهنش سخت مشغول شده بود و با خود می اندیشید به راستی آ
روایت دلدادگی قسمت ۱۰۶🎬: حاکم که حال آن بانو را دید ، لنگ لنگان جلو آمد و ، نزدیک راه پله شد و دستش را دراز کرد تا به آن بانو کمک کند. بانو همانطور که از زیر پوشیه حریرش ،از سهراب چشم بر نمی داشت ،از جا بلند شد و همراه حاکم کنار تخت رفتند و روی آن نشست. بانو سر در گوش حاکم برد و گفت : ابومرتضی این جوان کیست؟! حاکم که حالش دست کمی از بانو‌ نداشت گفت : چرا با این حال ناخوش از جا برخواسته ای و به اینجا آمدی؟ مگر طبیب نگفت استراحت مطلق داری؟! زن آهی کشید و گفت : دیشب که آن قاصد از طرف برادرتان آمد ، دلم به هول و ولا افتاد و‌گفتم شاید خبری از مرتضی شده باشد که نشده بود ، اینک به گوشم رسید دوباره قاصدی از ایران... بانو همانطور که داشت حرف میزد ،چشمش به صندوق های پیش رویش افتاد، با التهاب از جا برخواست و کنار صندوق ها رفت و با دیدن جواهرات پیش رویش ،ناخوداگاه پوشیه را بالا زد و همانطور که با چشمان اشک بارش به حاکم نگاه می کرد گفت : این.... رسیدن این جواهرات چه معنایی دارد؟و با شتاب به طرف حاکم آمد و لباس او را در دست گرفت و همانطور که بر زمین می افتاد ناله زد...یعنی...یعنی برادرت از یافتن مرتضی ناامید شده؟! مگر ابوزهرا نگفته بود تا از مرگ مرتضی مطمئن نشده زهرا را شوهر نمی دهد و این گنج را نزد خود نگه می دارد؟ این...این یعنی او دریافته که مرتضی مرده؟! و بار دیگر شروع به کشیدن دامن قبای حاکم نمود و گفت : مگر تو‌نگفتی مرتضی زنده بود؟ مگر نگفتی با چشمان خود دیدی که سلامت است؟! چرا؟ خدا...... حاکم که از گریهٔ همسرش بغضی سنگین در گلوگیرش شده بود گفت : زینب، بی تابی نکن، هنوز ما از کم و کیف قضیه خبر نداریم و از زیر چشم به سهراب نگاهی کرد و ادامه داد : خوب نیست پیش چشم یک سرباز چنین شیون کنی... با این حرف حاکم، بانو از جایش برخواست، کنار او قرار گرفت و همانطور که دوباره نگاه به سهراب می انداخت گفت :... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨
روایت دلدادگی قسمت ۱۰۷🎬: بانوی حاکم ،خیره در چشمان سهراب گفت : این جوان کیست؟! حاکم سرش را پایین تر آورد و‌کنار گوش همسرش گفت : من هم هنوز درست نمی دانم براستی او کیست ، اما به نظرم خیلی خیلی آشناست. بانو ،همانطور که اشک چشمانش را می گرفت ، با لحنی آرام ، طوریکه فقط حاکم بشنود ،گفت: چقدر شبیه جوانی های توست.. این حرف بانو انگار تلنگری بر ذهن حاکم بود و در دریای افکارش غرق شد ، بانو آرام روی تخت نشست ، حاکم هم عصایش را به لبهٔ تخت تکیه داد ، انگار داشت در ذهنش با چیزی کلنجار می رفت ... پس از لحظاتی سکوت ، سهراب که از دیدن صحنه های قبل و بی تابی زنی که به نظر میرسید گمگشته ای دارد ، قلبش بهم فشرده شده بود، سرش پایین انداخت و نگاهش را به زمین قصر دوخت... با تک سرفه حاکم ، سکوت سالن بزرگ شکست ، حاکم که لحن کلامش کاملاً تغییر کرده بود ، رو به سهراب گفت : راستی نامت چه بود؟ سهراب سرش را بالا گرفت و‌گفت : نامم؟! از وقتی به یاد دارم مرا سهراب صدا می کردند. حاکم نفسش را محکم بیرون داد و گفت : که اینطور...خوب سهراب ، تو اصرار داشتی گنجینه را تحویل دهی و گویا عجلهٔ رفتن به جایی را داشتی...به کجا می خواستی بروی؟ مگر تو در این شهر ، آشنایی داری؟! سهراب که حوصلهٔ توضیح دادن و استنطاق دوباره را نداشت ، آرام گفت : آری باید جایی بروم ، آشنایی دارم که بی تابم برای دیدارش... حاکم نگاهی به همسرش و نگاهی به سهراب کرد و گفت : امشب را اینجا بمان، نترس، حرفت را باور کردم ، اینجا در امانی و مثل یک میهمان با تو رفتار خواهد شد... سهراب با من و من گفت : اگر امکان دارد اجازه دهید بروم... حاکم سری تکان داد و گفت : حال که بر رفتن اینقدر اصرار داری ، مانعت نمی شوم اما صبر کن تا دستور دهم با همراهی سربازی تو را به مقصدت برسانم، سهراب که می خواست هر چه زودتر از این مکان خارج و به سمت مسجد سهله برود و از طرفی در کوفه غریب بود و راه مسجد را نمی دانست ، گفت : از این لطفتان سپاسگزارم ، هر چه صلاح بدانید آن کنم... در این هنگام بانو آرام به حاکم اشاره کرد و‌گفت : ابو مرتضی، نگذار برود... حاکم کوفه دست تبدار همسرش را فشاری داد و با نگاهش به او اطمینان داد که نگران نباشد... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨💦
روایت دلدادگی قسمت۱۰۸🎬: پیرمرد همانطور که داس را بالا سرش می چرخاند فریاد زد : آهای ننه صغری دوباره کجا؟! هوووی زن ، وایستا...صبر کن... ننه صغری ،اوفی کرد و‌ همانطور که از سرعت قدم هایش کم می کرد گفت : بازم می خواد راه منو ببنده...بگو برو درو و گندم و زمینت برس...به من چکار داری؟!. پیرمرد نفس زنان خودش را به او رساند و‌گفت : ننه صغری ، یه چند وقت بود که مثل یک زن خوب ، سر خونه زندگیت بودی ، خدامیدونه هر روزش صدها بار سجده شکر می کردم که بالاخره خوب شدی ، اما حالا می بینم که... زن ،درحالیکه دندان هایش را بهم می سایید گفت : هااا عبدالله ،حالا می بینی که چی هااا؟! نکنه تو هم می خوای مثل تمام اهالی ده ،من را مجنون بخوانی ؟! خوب مثل اونا بگو‌ صغری دیوونه...چرت میگی ننه صغری... عبدالله داس دستش را محکم به زمین کوبید و گفت : زن تو چرا حرف تو دهن آدم می گذاری؟ دو ساله که مدام مثل مرغ سرکنده این ور و اون ور میری ، یک شب هستی و یک شب نیستی ، تمام مردم فکر می کنن که دیوانه شدی ، حتی بچه های نوپا هم مسخره ات می کنن و سر به سرت می گذارن ،اما کی شد یک بار، حتی یکبار من به روی تو بیارم؟! کی شد که من بگم تو دیوانه ای هااا؟! همیشه به درگاه خدا التماس می کردم که یک روزی بشی ننه صغری دو سال پیش و مطمئن بودم که میشی... این یک ماهی هم که گذشت ، فکر می کردم دعاهام اثر کرده...حالا چی شده که دوباره مثل قبل شدی؟ نکن ننه صغری...نکن عمر عبدالله...بیا و برگرد خونه...بیا و امیدم را ناامید نکن... ننه صغری که از استیصال همسرش دلش گرفته بود ، دستان زبر و خشن او را در دستش گرفت و‌گفت : عبدالله ، یه امروز را نادیده بگیر...قول میدم ،از فردا همونی باشم که تو می خوای...آخه دیشب خواب عجیبی دیدم....جمیله بود....دختر عزیزم...می گفت فردا میاد...با همون لباس زر زری عروسی اش... پیرمرد آهی کشید و سرجایش نشست و همانطور که با دو دستش بر سرش میزد گفت : چرا نمی فهمی زن...ما دو ساله خاک به سرمون شد...دو ساله جمیله را گرگ های همین بیابون دریدن....مظفر هم شاهدش...برو برو برای چندمین بار ازش بپرس، اصلا همون چشم کورش که از کاسه درآمده ،نشانهٔ اون روز شوم هست، برگرد زن....برو خانه....بزار منم با خیال راحت برم سر زمین و پی بدبختیم... ننه صغری که می دانست هر چه کند ،نمی تواند به عبدالله راستی حرفش را و اون خوابی که انجار بیداری بود را ثابت کند، سری تکان داد و همانطور که از عبدالله دور می شد گفت : می خوام برم گردنه...همونجا می مونم تاشب...شبم بر می گردم خیالت راحت، برو به کارت برس... و عبدالله با نگاهی ملتمس ،رد رفتن او را دنبال می کرد. ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی 🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦