خانواده آسمانی 44.mp3
12.6M
#خانواده_آسمانی ۴۴
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_مصباح_یزدی
💢 انسانهای دیندار دو دسته اند؛ ↓
⚡️ که یکی راه رسیدن به قرب خداوند را سریعتر طی میکند
و دیگری دیرتر!
※ تفاوت این دو نوع #دینداری در چیست؟
※ کدام یک سریعتر به مقصد میرسد و چرا؟
#هدف_خلقت
#عشق_حقیقی #شبهات_اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی ۲۲٠.mp3
11.74M
#انسان_شناسی ۲۲۰
#استاد_شجاعی
#استاد_حیدری_کاشانی
⚜در یافتنِ أفضل الأعمال (بهترین عمل رساننده برای من) ، مهمترین فرمول برای انتخاب صحیح، و یا اجتناب صحیح چیست؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اگر ما ثواب اعمالمان را به امام زمان (عج) هدیه کنیم، یک رشتهی محبت ایجاد کرده ایم و امام زمان (عج)، آن هدیه را با هدیه بهتر جبران خواهند کرد.
🎤 آیت الله ناصری (ره)
🏷 #امام_زمان (عج)
#توسل #آیت_الله_ناصری (ره)
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
بسم الله الرحمن الرحیم
#با_من_بمان_1
#نویسنده_محمد313
نوای زیبای نوحه حاج محمود کریمی در اطراف ایستگاه صلواتی پیچیده بود
شال سبزش را دور گردنش انداخت
سینی چایی را برداشت و روی میز گذاشت
با خالی شدن سینی لبخندی زد و گفت:محسن،سینی بعدی!
محسن شیر سماور را باز کرد و گفت: سید جان از کارتن بستهی قند رو میاری.
کارتن را باز کرد و بستهی قند را که نسبتا سنگین بود روی میز گذاشت.
در حالی که قندان ها را پر میکرد رو به او گفت: کمیل جان... چه خبری از پسرخالهات ؟
-فعلا که سربه راهتر شده.
-خداروشکر، آخرین سینیه.
سینی را از دست محسن گرفت و گفت: امشب خودم جارو میزنم اینجارو.
***
موتور را مقابل ساختمان یک طبقه ای متوقف کرد و پیاده شد.
با دیدن در حیاط که باز بود از فرصت استفاده کرد و موتورش را داخل برد.
در حیاط را بست، مادرش روی دالان ایستاد و گفت: ماشینت کو؟
-منصور ازم قرض گرفت و جاش موتورشو داد بهم.
مادرش با حرص از پله ها پایین آمد: بیین کمیل درست دستمون به دهنمون میرسه ولی منصور که رانندگیش افتضاحه...
من نمیدونم این پسرخالت چی داره که اینقدر هواشو داری.. نه به اون که صبح تا شب تو خیابونا وله نه به تو.
کمیل تکانی به لباس هایش داد و گفت: پشت سرش بد نگو...
میخواست نامزدشو ببره بیرون
من دارم سعی میکنم سر به راهش کنم،
اگه ماشینمو بهش نمیدادم از دستم دلخور میشد و به حرفام گوش نمیداد.
-اخه اون دوتا که بهم محرم نیستن هنوز!
-گفت مادر دختره هم هست.
-از کجا میدونی راست گفته.
-اگه بخوام تغییرش بدم باید بهش اعتماد داشته باشم.
سعی داره عوض بشه... بعد محرم که عقد کنه خیلی بهتر از حالا میشه.. زن که بگیره ایمانش قوی میشه.
-تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره.. خودت چرا زن نمیگیری؟
کمیل با خنده گفت:هرکی یه راهی داره دیگه.
در همین حین گوشی اش زنگ خورد
با دیدن اسم منصور نگاهی به مادرش انداخت
نمیخواست حساسیت اورا زیادتر کند
رو به مادرش گفت: تو برو داخل سرده منم میام.
مادرش که حدس زده بود کمیل قصد دارد بدون حضور او با تلفنش حرف بزند
گفت:زود بیا شام یخ کرد.
با رفتنش کمیل تلفن را جواب داد:
-سلام
صدای سراسیمه مردی داخل گوشی پیچید: آقا کمیل؟
مشکوکانه گفت:بله خودم هستم؟
-حال پسرخالتون بد شده.
-الان کجاست؟چیشده؟
-آدرسو واست میفرستم بیا ببرش...
خودش گفت به کمیل زنگ بزنین.
کمیل زیر لب گفت: یا حضرت عباس... باز چه گندی زدی منصور؟
مقابل ساختمان بلند و شیکی توقف کرد
زنگ در را فشرد. زن جوانی گفت: کیه؟
-دنبال منصور اومدم.گفتن حالش بد شده.
-بیا بالا...
#ادامه_دارد...
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c