eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.2هزار ویدیو
311 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانواده آسمانی 44.mp3
12.6M
۴۴ 🎤 💢 انسان‌های دیندار دو دسته اند؛ ↓ ⚡️ که یکی راه رسیدن به قرب خداوند را سریعتر طی می‌کند و دیگری دیرتر! ※ تفاوت این دو نوع در چیست؟ ※ کدام یک سریعتر به مقصد می‌رسد و چرا؟ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۲۲٠.mp3
11.74M
۲۲۰ ⚜در یافتنِ أفضل الأعمال (بهترین عمل رساننده برای من) ، مهمترین فرمول برای انتخاب صحیح، و یا اجتناب صحیح چیست؟ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر ما ثواب اعمالمان را به امام زمان (عج) هدیه کنیم، یک رشته‌ی محبت ایجاد کرده ایم و امام زمان (عج)، آن هدیه را با هدیه بهتر جبران خواهند کرد. 🎤 آیت الله ناصری (ره) 🏷 (عج) (ره) https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 بسم الله الرحمن الرحیم نوای زیبای نوحه حاج محمود کریمی در اطراف ایستگاه صلواتی پیچیده بود شال سبزش را دور گردنش انداخت سینی چایی را برداشت و روی میز گذاشت با خالی شدن سینی لبخندی زد و گفت:محسن،سینی بعدی! محسن شیر سماور را باز کرد و گفت: سید جان از کارتن بسته‌ی قند رو میاری. کارتن را باز کرد و بسته‌ی قند را که نسبتا سنگین بود روی میز گذاشت.  در حالی که قندان ها را پر می‌کرد رو به او گفت: کمیل جان... چه خبری از پسرخاله‌ات ؟ -فعلا که سربه راهتر شده. -خداروشکر، آخرین سینیه. سینی را از دست محسن گرفت و گفت: امشب خودم جارو میزنم اینجارو.                             *** موتور را مقابل ساختمان یک طبقه ای متوقف کرد و پیاده شد. با دیدن در حیاط که باز بود از فرصت استفاده کرد و موتورش را داخل برد. در حیاط را بست، مادرش روی دالان ایستاد و گفت: ماشینت کو؟ -منصور ازم قرض گرفت و جاش موتورشو داد بهم. مادرش با حرص از پله ها پایین آمد: بیین کمیل درست دستمون به دهنمون میرسه ولی منصور که رانندگیش افتضاحه... من نمیدونم این پسرخالت چی داره که اینقدر هواشو داری.. نه به اون که صبح تا شب تو خیابونا وله نه به تو. کمیل تکانی به لباس هایش داد و گفت: پشت سرش بد نگو... می‌خواست نامزدشو ببره بیرون من دارم سعی می‌کنم سر به راهش کنم، اگه ماشینمو بهش نمیدادم از دستم دلخور میشد و به حرفام گوش نمیداد. -اخه اون دوتا که بهم محرم نیستن هنوز! -گفت مادر دختره هم هست. -از کجا میدونی راست گفته. -اگه بخوام تغییرش بدم باید بهش اعتماد داشته باشم. سعی داره عوض بشه... بعد محرم که عقد کنه خیلی بهتر از حالا میشه.. زن که بگیره ایمانش قوی میشه. -تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره.. خودت چرا زن نمیگیری؟ کمیل با خنده گفت:هرکی یه راهی داره دیگه. در همین حین گوشی اش زنگ خورد با دیدن اسم منصور نگاهی به مادرش انداخت نمیخواست حساسیت اورا زیادتر کند رو به مادرش گفت: تو برو داخل سرده منم میام. مادرش که حدس زده بود کمیل قصد دارد بدون حضور او با تلفنش حرف بزند گفت:زود بیا شام یخ کرد. با رفتنش کمیل تلفن را جواب داد: -سلام صدای سراسیمه  مردی داخل گوشی پیچید: آقا کمیل؟ مشکوکانه گفت:بله خودم هستم؟ -حال پسرخالتون بد شده. -الان کجاست؟چیشده؟ -آدرسو واست میفرستم بیا ببرش... خودش گفت به کمیل زنگ بزنین. کمیل زیر لب گفت: یا حضرت عباس... باز چه گندی زدی منصور؟ مقابل ساختمان بلند و شیکی توقف کرد زنگ در را فشرد. زن جوانی گفت: کیه؟ -دنبال منصور اومدم.گفتن حالش بد شده. -بیا بالا... ... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 سر به زیر رفت داخل با شنیدن صدای جیغ و موسیقی بلندی که از داخل می‌آمد استغفراللهی گفت و در زد. دختر جوانی در را  باز کرد با دیدن کمیل پقی زیر خنده زد و گفت: نکنه ماموری چیزی هستی؟ واقعا منصور از اینجور دوستا هم داره؟ کمیل اخمی کرد و گفت:منصور کجاست؟ -بیا تو برادر. طبقه ی بالا دراز به دراز افتاده از بس که کوفت کرده بهش گفتما! زیاد بخوری وضع همینه ولی گوش نداد. کمیل با همان اخمش گفت: باید ببرمش بیمارستان. با کنار رفتن دختر رفت داخل سرش را پایین انداخت و سعی کرد نگاهش به مهمانانی مشغول رقص و پایکوبی بودند، نیفتد. اینان هیچ رنگ وبویی از دین نبردند که ماه محرم مهمانی بزن و برقص گرفته‌اند؟! سراسیمه بالای سر منصور که رو مبل افتاده بود نشست. با دلخوری گفت: تو بمن قول داده بودی منصور... منصور با بیجانی گفت: بخدا نمیخواستم بیام کمیل... شیطون گولم زد. کمیل عصبی گفت: تو گفتی میخوام تغییر کنم، گفتی میخام عوض شم دوباره از اینجور مهمونی‌های کوفتی سر در آوردی؟! دیگه کمیل بی کمیل اومده بودم بزنم تو گوشت مثل برادر بزرگترت ولی لیاقت همینم نداری حداقل حرمت امام حسین رو نگه میداشتی. خواست برود که منصور گوشه ی پالتویش را گرفت و گفت: به همون امام حسینی که دوسش داری قسمت میدم تنهام نزار به قرآن میخوام عوض شم نمیدونم چیشد اومدم اینجا پشیمونم کمیل حالم اصلا خوب نیست زنگ زدم که تو بیای منو از اینجا ببری چهره ی تو اینقدر پاک و معصومه که منو یاد پدرم میندازه پدری که منو چندساله از خونش انداخته بیرون و آقم کرده کمیل با ترحم و دلسوزی سمتش برگشت  زیر بغل منصور را گرفت و گفت: خیلی خوب پاشو برسونمت بیمارستان از این مهمونی کذایی باید زودتر بریم. دوست منصور سمت کمیل آمد و گفت:حالش خیلی بده میگفت تا کمیل نیاد منو نبره من نمیرم بیمارستان. کت و کیفش طبقه ی  بالا تو اتاق پشتی من کمکش می‌کنم سوار ماشین شه... شما اونارو بیارید. کمیل سرش را تکان داد و با عجله سمت طبقه ی بالا رفت گوش‌هایش فقط صدای کمک های منصور را می‌شنیدند چشم هایش قیافه ی درمانده منصور را فقط می‌دیدند. درست است که او زیر قولش زده ولی کمیل را به امام حسین جد بزرگوارش قسم داده و کمک خواسته  داخل اتاقی که دوست منصور گفته بود رفت و دنبال کت منصور گشت با دیدن کت و کیفی ک روی صندلی گوشه ی اتاق افتاده بود سمتش دوید و و آن را برداشت خواست از اتاق بیرون برود که متوجه شد در قفل شده... .... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c