فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در قیامت چهار نوع حسابرسی داریم
🎙استاد قرائتی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم خوردن حق است!!
گوش کنید....
━━━✥⃝
⏺ سه توصیه استاد شهید مطهری به مبلّغان ومربّیان دین
1️⃣ مربّيان دين بايد اوّل بكوشند خودشان عالم و محقّق و دين شناس بشوند
و به نام دين مفاهيم و معانى نامعقولى در اذهان مردم وارد نكنند
كه همان معانى نامعقول منشأ حركت هاى ضدّ دينى مى شود،
2️⃣ ثانياً در اصلاح محيط بكوشند
و از آلودگيهاى محيط تا حدود امكان بكاهند،
3️⃣ ثالثاً از همه مهمتر و بالاتر اينكه
به نام دين و به اسم دين
با فطريّات مردم معارضه و مبارزه نكنند؛
آن وقت است كه خواهند ديد
مردم «يَدْخُلُونَ فِي دين الله افواجا»
▪️مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (خورشيد دين هرگز غروب نمى كند)، ج3، ص: 405- با ویرایش -
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️مفاسد امر به معروف و نهی از منکر های جاهلانه!
♦️مسخ انسان در تمدن امروز!
🔻يكى از مواهب براى انسان اين است كه شرايط - و امكانات بهطور متساوى و در حد كمال - برايش فراهم باشد
ولى هيچ چيز براى او تحميلى نباشد.
🔻گاهى «فكر» هم براى انسان تحميلى است،
«ذوق» هم تحميلى است،
«عاطفه» هم تحميلى است
و اين مصيبت تمدن جديد است.
🔻شما ببينيد امروز اين وسايل ارتباط جمعى- و به قول اينها رسانههاى عمومى- دارد انسانها را مسخ مىكند،
يعنى انسانها را آنطور مىسازند كه دل خودشان بخواهد
نه آنطور كه مصلحت واقعى آنهاست
يا مطابق آنچه كه انسانها خودشان براى خودشان انتخاب كردهاند.
🔻وقتى چيزى را بخواهند، دائماً به گوش آدم مىخوانند، جلو چشم او مىآورند،
آنقدر مىآورند كه اصلًا روح انسان را مسخ مىكنند و انسان نمىتواند غير از آن فكر كند.
🔻اين مسئله مسخ انسان كه در تمدن امروز وجود دارد هيچ زمانى مشابهش وجود نداشته است.
الآن به شكلى است كه هيچ كس در انتخاب هيچ چيزى نمىتواند آزادى داشته باشد،
با اينكه انسان امروز - نسبت به جوامع گذشته - در يك حد بالاترى از دانش و معرفت قرار دارد.
▪️مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (فلسفه تاريخ(1 - 4)) ؛ ج15 ؛ ص222-223- با تلخیص و ویرایش -
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋📋مطالب ناب جهت بصیرت افزایی
👤🎙جناب حجت الاسلام شجاعی
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 054.mp3
2.13M
✍️چه دلِ مبارکیه
دلی که اونقدر بزرگ شده؛
که درد نداشتنِ یه راه بلد از جنس آسمون، تموم فضاشو پُر کرده!
💢این دل
دیگه جایی برای غصه ها و رنجشهای کودکانه نداره
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
#با_من_بمان_6 #نویسنده_محمد_313 گلویش خشک خشک شده بود آب دهانش را به سختی قورت داد عاقد با دفتر نسب
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#با_من_بمان_7
#نویسنده_محمد_313
-فرستادمش با پدرش بره خونشون فعلا.
-با اون پدری که من دیدم
یه بلایی سرش میاره
- به ما چه...
دخترشو به پسر دسته گل من انداخته
دیگه چی میخواد،
ازکجامعلوم باهاش هم دست نباشه.
-نمیدونم...
واقعا نمیدونم تکلیفم چیه حالا؟
- حالا فردا برو دنبالش
آدرسش و از جناب سرگرد گرفتم تو کیفمه.
-یهویی یه نفرو بزور وارد زندگیم کردن
باید چیکار کنم؟
-امیدت به خدا باشه،
همه چی درست میشه.
پوفی کشید و داخل اتاقش رفت.
با شنیدن صدای گریه ای که از جایی میشنید
متعجب سمت آنجا قدم برداشت
با دیدن صورت آزاده که خونی شده بود
شوکه شده گفت: چیشده خانوم جلالی؟
-پدرم میخواد منو بکشه
منو نجات بده
منو نجات بده کمیل
منصور با چهره ی شبیه شیطان سمت کمیل آمد و گفت: تو ... تو مهمونی بودی
تو یه آدم گناهکاری
تو... تو اتاق بودی.
فریاد زد: دست از سرم بردارید.
صدای جناب سرگرد اکبری در ذهنش پیچید:دستگیرشون کنید...
دستگیرشون کنید.
آزاده خونین و مالین سمتش کشان کشان قدم برداشت که با ترس عقب رفت و از بلندی پرت شد...
هراسان دادی زد و از خواب بیدار شد.
دانه های عرق از سر و رویش میبارید
سرش را روی بالشت گذاشت و نفس نفس زنان به سقف خیره شد.
با یادآوری آن صحنه.ها، موهایش را بهم ریخت و سعی کرد آرام باشد.
با شنیدن صدای اذان صبح
دستش را روی چشمانش گذاشت و
از روی تختش برای گرفتن وضو بلند شد.
***
با دیدن بچه هایی که با لباس کهنه و مندرس گل کوچیک بازی میکردند.
یاد بچگی های خودش افتاد که اصلا مادرش اجازه نمیداد پا توی کوچه بگذارد
خانهها قدیمی و آجر ریخته بودند
به خاطر تنگی کوچه ها نتوانست ماشینش را وارد اینجا کند.
نگاهی به برگه ی دستش انداخت و به پلاک ها دقیق شد.
با دیدن پلاک مورد نظرش، سمت آن رفت و دستش را برای زنگ دراز کرد.
مدتی بعد در آرام باز شد و قامت دختر جوانی با چادر رنگی در چارچوب در پدیدار گشت.
با دیدن آزاده سرش را بالا گرفت و گفت: خانوم جلالی
آزاده با خجالت گفت: شمایید آقای معتمدی
کمیل خواست چیزی بگوید که زبانش با دیدن صورت کبود شده.ی او، از حرکت ایستاد.
-اتفاقی افتاده؟
با بغض گفت: با پدرم دیشب دعوام شد
لحظه ای دلش به حال آزاده سوخت و نگاهش رنگ ترحم گرفت.
-پس بهتره از اینجا بری.
-نمیخوام بیشتر از این باعث ریختن آبروی شما و مادرتون بشم.
من همینجا میمونم
به روح مادرم من بیگناهم.
.
#ادامه_دارد...
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#ادامه_قسمت_هفتم
#نویسنده_محمد_313
-به هرحال اتفاقیه که افتاده
تا وقتی اسم شما توی شناسنامه ی منه
من در قبال شما مسئولم
درسته هیچ احساسی نسبت به شما ندارم ولی نمیتونم بزارم با همچین پدری تو یک خونه تنها باشید
آزاده اشک هایش را پاک کرد و از اینکه ضعف خودش را به راحتی جلوی همه نشان میداد به خودش تشر زد
با آمدن صدای سرفهای آزاده با ترس گفت:من باید برم
-نگران نباش
وسایلاتو جمع کن بریم
پدر آزاده با همان هیکل خمیده سمت انان امد و گفت: به به شازده پسر
را گم کردی
عوض اینکه دست زنتو بگیری ببری خونت
به امون خدا ولش کردی تو پاسگاه
به توهم میگن مرد
آزاده با حرص گفت: برو تو بابا
اینقدر آبروی منو نبر
بسه دیگه
بخدا بسه
-تو یکی رو مخ من نرو که مثل دیشب میزنم شتت میکنما
کمیل عصبی وارد حیاط شد وگفت: به تو میگن مرد!
این چه کاری بود که با من و دخترت کردی!
-اگه پول خوبی بزاری کف دستم بهت میگم چرا
کمیل یک اسکناس پنجاه تومنی جلوی پایش انداخت وگفت:
همینم زیادیته
فقط وای به حالت چرت و پرت بگی
پول را برداشت و گفت:برو یخه ی پسرخالت منصورو بگیر
اون بمن گفت که اون چرندیاتو بگم
گفت که اینجوری هم من به خواستم میرسم هم تو پول خوب گیرت میاد
آزاده متعجب به کمیل نگاه کرد که کمیل زمزمه کنان گفت: منصور نامرد بهت گفته؟
مرد معتاد با صدای خمارش خندید و گفت: آره
آدم از صدتا دشمن زخم بخوره ولی همچین فامیلایی گیرش نیاد
آزاده که چادرش کمی از سرش افتاده بود با ناباوری گفت: میدونستم
اشک هایش سرازیر میشدند
از داشتن همچین پدری سرشکسته بود
-دخترت چی؟
اونم خبر داشت؟
راستشو بگو
ملتمسانه به پدرش نگاه کرد
میترسید بازهم پدرش اورا به پول بفروشد و ابرویش را ببرد
ولی پدرش اینبار با صداقت گفت: نه
نفسی از سر آسودگی کشید و چادرش را مرتب کرد
کمیل پوزخندی زد و دستش را روی پیشانی اش گذاشت
به چشم هایش هم اعتماد نداشت
-من عجله دارم خانوم جلالی
آزاده سمت خانه رفت و وسایل هایش را جمع کرد
ته دلش به رفتن راضی بود
حداقل از شر این خانه دودگرفته و سروصداهای دوستان مفنگی پدرش خلاص میشد
کمیل با دیدنش که ساک به دست ایستاده گفت: برو تو ماشین
با رفتن آزاده سمت پدرش رفت و یقه ی اورا گرفت: احترام موی سفیدتو نگه میدارم و دست روت بلند نمیکنم
به حرمت روزای محرم
ولی نمیتونم به خاطر نامردی که در حقم کردی ببخشمت
از این به بعد دور و بر خونه ما پیدات نمیشه
دیگه دخترتم برای همیشه فراموش کن
فهمیدی؟
با ترس سرش را تکان داد که یقه اش را رها کرد و در حیاط را محکم بهم کوبید
#ادامه_دارد...
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#با_من_بمان_8
#نویسنده_محمد_313
-برو تو
خرامان خرامان داخل خانه رفت و سرش را پایین انداخت: سلام
نرگس، خواهر کمیل، با دیدن آزاده از روی مبل بلند شد و به مادرش که مشغول پاک کردن برنج بود گفت: اومدن
مادرش سمت آنها برگشت
اخمی کرد و
جوابی نداد
کمیل پشت سر آزاده ایستاد و گفت: چه خوشتون بیاد چه خوشتون نیاد دیگه از این به بعد آزاده خانوم هم با ما زندگی میکنه
مادرش از جایش بلند شد و سمتشان قدم برداشت:
دیگه باید جلوی همسایه ها بیشتر سنگ رو یخ بشیم
کلافه گفت: میگی چیکار کنم؟!
اسمش تو شناسناممه
چه دلم بخواد چه نخواد حالا زن قانونیم محسوب میشه
نمیتونم به امان خدا ولش کنم که پدرش هربلایی میخواد سرش بیاره ..انسانیت کجا رفته؟
-آخه ما چی از زندگی و کس و کار این دختر میدونیم؟
-هرکسی که باشه چاره ای جز این ندارم
ببین پدرش چیکار کرده
نگاه حوریه خانوم روی صورت کبود شده ی آزاده چرخید و هیچی نگفت
آزاده که مظلوم و بی سروزبان بود
مثل همیشه چیزی ته گلویش مانع شد تا تمام حرفایش را بزند
-نرگس؟
-بله داداش
-ببرش تو اتاق
-چشم
دست آزاده را گرفت و اورا همراه خود سمت اتاقش برد
بعد از رفتن آنها مادر کمیل اشک ریزان گفت: ببین آخر عمری گرفتار چه مصیبتی شدم
تنها پسرم باید اینطوری با دختریکه معلوم نیست چیکارس و خانوادش کیه بی سرو صدا عقد کنه
باید پاش وسط محرمی به پارتی باز بشه
ای خدا منو بکش راحتم کن
یه عمر آبروی و عزمتون به باد رفت
دست مادرش را گرفت و اورا روی مبل نشاند: آروم باش عزیز
من هرجور شده منصورو پیدا میکنم و بیگناهیمو ثابت میکنم
-چی رو میخوای ثابت کنی دیگه
همه چیز تموم شد رفت
نشونش اون دختریه که تو اتاقه
آزاده با شنیدن این حرف ها قلبش گرفت
انتظار این برخورد را داشت
نرگس لبخند مصنوعی زد و گفت: اسمت چیه
-آزاده
-تو،تو اون مهمونی چیکار میکردی،با کسی دوست بودی؟
از این سوال تکراری خسته شده بود
پرسیدنش چه اهمیتی داشت وقتی همه چیز رابریده و دوخته بودند
چشم هایش را روی هم گذاشت و چندکلمه گفت:نه منو دزدیده بودن
سکوت کرد که نرگس پرسید: مادرت کجاس؟
#ادامه_دارد..
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#ادامه_قسمت_هشتم
#نویسنده_محمد_313
-دوسال پیش سکته کرد و فوت شد
-خدا رحمتش کنه
اسم من نرگسه
خواهر کمیلم
ببین آزاده خانوم
اگه میبینی مادرم اینقدر ناراحته باید بهش حق بدی
قبل اومدن تو قرار بود دختردایی کمیل ، سمانه رو براش بعد ماه محرم خواستگاری کنیم
همدیگرو هم میخواستن و دوست داشتن
ولی با اومدن ناخواسته ی تو همه چیز بهم ریخت
پس بهتره انتظار نداشته باشی به پات گل بریزیم
از جایش بلند شد و از اتاق بیرون رفت
با رفتن او دانه های درشت اشک بر گونه هایش جاری شد
تقصیر او چه بود
او که صدبار به سرگرد اکبری حقیقت را گفته بود
از این همه تنهایی و بیکسی خسته شده بود
ته دلش امید داشت با خلاصی از آن خانه حداقل اوضاعش بهتر میشود
ولی حس میکرد اگر در همان خانه ی پدری اش میماند و اورا تحمل میکرد بهتر از طعنه های تند اینان بود
صدای نرگس مانند پتک بر ذهنش فرود می آمد: همدیگررو میخواستن و دوست داشتن
دوست داشتن
دوست داشتن
دست هایش را روی صورتش گذاشت و دوباره شروع کرد به گریه کردن
قلب کوچکش به هر بهانه ای بی قرار باریدن بود
تا شب از اتاق بیرون نرفت و بیحرکت گوشه ی اتاق نشست
کسی هم سراغش را نمیگرفت
تنها نرگس اورا برای ناهار صدا زد ولی او میلی نداشت
به سرنوشت نامعلوش فکر میکرد
با شنیدن صدای چند تقه که به در خورد سمت ان چرخید
کمیل سینی بدست وارد اتاق شد و مقابلش نشست
-سلام
زیر لب جوابش را داد و بشقاب برنج را مقابلش گذاشت: نرگس گفت ظهر ناهار نخوردی
لب های خشک شده اش را از هم باز کرد و با صدای ضعیفی گفت: ممنون گرسنه نیستم
-مگه میشه نباشی
بردار چند لقمه بخور
-آقای معتمدی
-بله
-منو ببخشین که زندگیتونو بهم ریختم
-درسته که از اومدن ناخواستت به زندگیم ناراضیم، ولی بیرحم ونامرد نیستم که بخوام عصبانیتمو سر یک دختر ضعیف و بیپناه خالی کنم
من پدرت و از همه مهم تر منصور رو مقصر میدونم
هنوزم نفهمیدم خصومت اون با من چیه
حرفای مادرمو درباره خودت جدی نگیر
از سر دلسوزی و ناراحتیش برای منه
-حق دارن
ناراحت باشن
برای اولین بار نگاهی دقیق به صورت آزاده انداخت
پوست سبزه با چشم و ابروی مشکی
نگاهش را گرفت و گفت: و دیگه یه مطلب
سرش را بالا گرفت ومنتظر نگاه کرد
- احساس میکنم زندگیم به یکباره از هم پاشیده
از من چیزی جز احساس و رفتار سرد و بیتفاوت انتظار نداشته باشید.. من فعلا نمیتونم حضور شمارو به عنوان همسر قانونیم وشریک زندگیم به خودم بقبولونم
چون انتخاب من نبودید
-درک میکنم
چیزی جز این انتظار ندارم
من حاضرم برای همیشه از زندگی شما برم بیرون تا با دختری که بهش علاقه دارید ازدواج کنید
-پیش پدرت؟
که دوباره گیر یکی مثل منصور بیفتی که ازت برای بدبخت کردن بقیه سواستفاده کنه
سرش را زیر انداخت و جوابی نداد...
#ادامه_دارد...
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
Part14_مجمع الفضائل ج1.mp3
5.68M
🌅🖋📗مجمع الفضائل
🔷🔹🔷قسمت 4⃣1⃣
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔹💠🔹بسم ربِّ مولانا مهدی (عج)🔹💠🔹
آنچه که به خاطرش به #کانال_منتظران_ظهور، دعوت شدید💌
📣 توجه📣
🔻ارزاق معنوی روزانه
#اعمال_و_ادعیه_روزانه:
🌕روز شنبه
🌖روز یک شنبه
🌗روز دوشنبه
🌘روز سه شنبه
🌑روز چهارشنبه
🌒روز پنج شنبه
🌓روز جمعه
🌔عصر جمعه
#حجةالاسلام_قرائتی
#تفسیر_صفحه_ای_قرآن
#قرار_شبانه
☆تلاوت سوره های مبارکه واقعه و ملک
#نماز_شب
☆نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم
🔹🔸💠🔸🔹
🔻خداشناسی
#استاد_شجاعی
#مجموعه_لا_اله_الا_الله
☆۲۸ جلسه صوت شناور
🔸️🔹️💠🔹️🔸️
🔻مرگ پژوهی
#استاد_امینی_خواه
#سه_دقیقه_در_قیامت
☆۹۵ جلسه صوت شناور
#مستند_صوتی_شنود
☆۱۶ جلسه صوت شناور
☆به همراه ۴ جلسه ی پرسش و پاسخ
🔹🔸💠🔸🔹
🔻معادشناسی
#استاد_شجاعی
#سفر_پر_ماجرا
☆۶۱ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻شیطان شناسی
#استاد_شجاعی
#شیطان_شناسی
☆۵۴ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻مباحث معرفتی
#استاد_شجاعی
#راضی_به_رضای_تو
☆۴۵ جلسه صوت شناور
🔹️🔸️💠🔸️🔹️
🔻مباحث اخلاقی
#استاد_شجاعی
#مهارتهای_کلامی
☆۲۷ جلسه صوت شناور
#کارگاه_انصاف
☆۴۸ جلسه صوت شناور
#تنبلی_و_بی_حوصلگی
☆۵۸ جلسه صوت شناور
#این_که_گناه_نیست
☆۷۶ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
#تشرفات
#تشرف_علما
☆مجموعه ی مستند با ارزش از مشرَّف شدن محضر امام عصر (عج)
🔹🔸💠🔸🔹
🔻 کتاب صوتی
#حاج_قاسم
☆جان فدا، ۱۰ قسمت
🔹🔸💠🔸🔹
🔻کلیپ های عبرت آموز
☆چهار عمل عالی برای حذف عذاب
☆کاملا واقعی،جسد ۳ هزار ساله فرعون مصر!
☆داستان جوانی که از غیب خبر میداد!
☆یک مانع در انسان که اجازه نمیدهد تقدیرات مثبت و بلند شب قدر را جذب کند
☆توبه مصطفی دیوانه، به نقل از شهید کافی
🔰 ادامه دارد
با منتظران ظهور همراه بمانید🙏🌱
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
@montazeraan_zohorr
◇💠◇💠◇💠◇💠◇