eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 تشرف علی بن مهزيار اهوازی 🏷 قسمت دوم 🔻ابـن مـهـزيـار می‌گـويد: ▫️با اين سخن روحم آرام شد و يقين كردم كه خدای تعالی به من تفضل فـرمـوده است، لذا به منزل رفته و منتظر وعده ملاقات بودم، تا آن كه وقت معين رسيد. از منزل خارج و بر حيوان خود سوار شدم، ناگاه متوجه شدم آن شخص مرا صدا می‌زند: 🔸يا اباالحسن بيا. ▫️به طرف او رفتم. سلام كرد و گفت: 🔸ای برادر، روانه شو. ▫️و خودش براه افتاد. در مسير، گاهی بيابان را طی می‌كرد و گـاه از كـوه بالا می‌رفت. بالاخره به كوه طائف رسيديم. در آن جا گفت: 🔸يا ابا الحسن، پياده شو نماز شب بخوانيم. ▫️پياده شديم و نماز شب و بعد هم نماز صبح را خوانديم. بـاز گفت: 🔸روانه شو ای برادر. ▫️دوباره سوار شديم و راههای پست و بلندی را طی نموديم، تا آن كه بـه گـردنـه ای رسـيـديـم. از گردنه بالا رفتيم، در آن طرف، بيابانی پهناور ديده می‌شد. چشم گشودم و خيمه ای از مو ديدم كه غرق نور است و نور آن تلالويی داشت. آن مرد به من گفت: 🔸نگاه كن. چه می‌بينی؟ ▫️گفتم: 🔹خيمه ای از مو كه نورش تمام آسمان و صحرا را روشن كرده است. ▫️گفت: 🔸منتهای تمام آرزوها در آن خيمه است. چشم تو روشن باد. ▫️وقـتـی از گردنه خارج شديم، گفت: 🔸پياده شو كه اين جا هر چموشی رام می‌شود. ▫️از مَركب پياده شديم. گفت: 🔸مهار حيوان را رها كن. ▫️گفتم: 🔹آن را به چه كسی بسپارم؟ ▫️گفت: 🔸اين جا حرمی است كه داخل آن نمی‌شود، جز ولی خدا. ▫️مهار حيوان را رها كرديم و روانه شديم، تا نزديك خيمه نورانی رسيديم. گفت: 🔸توقف كن، تا اجازه بگيرم. ▫️داخل شد و بعد از زمانی كوتاه بيرون آمد و گفت: 🔸خوشا به حالت كه به تو اجازه دادند. ▫️وارد خـيـمـه شـدم. ديـدم اربـاب عـالم هستی، محبوب عالميان، مولای عزيزم، حضرت بقية اللّه الاعـظـم، امام زمان مهربانم روی نمدی نشسته اند نطع (2) سرخی بر روی نمد قرار داشت، و آن حضرت بر بالشی از پوست تكيه كرده بودند. سلام كردم. بـهـتـر از سـلام من، جواب دادند. در آن جا چهره ای مشاهده كردم مثل ماه شب چهارده، پيشانی گـشـاده با ابروهای باريك كشيده و به يكديگر رسيده. چشمهايش سياه و گشاده، بينی كشيده، گونه های هموار و برنيامده، در نهايت حسن و جمال. بر گونه راستش خالی بود مانند قطره ای از مشك كه بر صفحه ای از نقره افتاده باشد. موی عنبربوی سياهی داشت، كه تا نزديك نرمه گوش آويـخـتـه و از پـيشانی نورانی اش نوری ساطع بود مانند ستاره درخشان، نه قدی بسيار بلند و نه كوتاه، اما كمی متمايل به بلندی داشت. آن حضرت روحی فداه را با نهايت سكينه و وقار و حياء و حسن و جمال، زيارت كردم، ايشان احوال يـكايك شيعيان را از من پرسيدند. عرض كردم: 🔷 آنها در دولت بنی عباس در نهايت مشقت و ذلت و خواری زندگی می‌كنند. ▫️فـرمـود: 🔶 ان شـاءاللّه روزی خـواهد آمد كه شما مالك بنی عباس شويد و ايشان در دست شما ذليل گـردنـد. 🏷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹برکت را به زندگیمان بیاوریم🌹 خیلی ها در شریک شدن با امام زمانشان به سودهای مادی ومعنوی رسیده اند... برای فرزند عزیز وغریب حضرت زهرا سلام الله علیها چه کرده ایم؟؟!!! دوستان عزیز از طرح مومنانه ی خالص و ارزشمند «یک درصدی ها» غافل نباشید. جمعی بی ریا از عاشقان حضرت صاحب الامر علیه السلام که قرار گذاشته اند هر ماه یک درصد از درآمد خود را (به ازای هر یک میلیون، ده هزار تومان) در اختیار امام زمان خود قرار دهند تا در مسیر رضایت ایشان هزینه شود. و این مبلغ رو به نیت و نذر در راه امام زمان هدیه می‌کنند به نیازمندان 🌹 دوستان با مشارکت در این طرح، مالتان را بابرکت کنید ... شماره کارت جهت واریز مبالغ طرح یک درصدی هدیه ی به امام زمان که به دست نیازمندان میرسه 👇👇 6037997474678860 زندگیتون با دعای امام زمان آباد و پر برکت باشه انشاالله 🌹 بیایید از کار کنان حقیقی امام غریبمون امام زمانمون باشیم❤️ و در هر کار خیری با نام اما زمانمون انجام ماموریت کنیم 🌹 @montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 تشرف علی بن مهزيار اهوازی 🏷 قسمت سوم ▫️بـعد - حضرت امام زمان (عج) - فرمودند: 🔶 پدرم از من عهد گرفته كه جز، در جاهايی كه مخفی تر و دورتر از چشم مـردم اسـت، سـكـونـت نكنم، به خاطر اين كه از اذيت و آزار گمراهان در امان باشم تا زمانی كه خدای تعالی اجازه ظهور بفرمايد. و به من فرموده است: 🟧 " فرزندم، خدا در شهرها و دسته های مختلف مخلوقاتش هميشه حجتی قرار داده است تا مردم از او پـيـروی كنند و حجت بر خلق تمام شود. فرزندم، تو كسی هستی كه خدای تعالی او را برای اظهار حـق و مـحـو بـاطل و از بين بردن دشمنان دين و خاموش كردن چراغ گمراهان، ذخيره و آماده كـرده است. پس در مكانهای پنهان زمين، زندگی كن و از شهرهای ظالمين فاصله بگير و از اين پـنـهان بودن وحشتی نداشته باش، زيرا كه دلهای اهل طاعت، به تو مايل است، مثل مرغانی كه به سـوی آشـيـانـه پـرواز می‌كنند و اين دسته كسانی هستند كه به ظاهر در دست مخالفان خوار و ذليل اند، ولی در نزد خدای تعالی گرامی و عزيز هستند. 🕯ايـنـان اهـل قـنـاعـت و متمسك به اهل بيت عصمت و طهارت (ع) و تابع ايشان در احكام دين و شـريـعـت می‌بـاشـند. با دشمنان طبق دليل و مدرك بحث می‌كنند و حجتها و خاصان درگاه خـدايند، يعنی در صبر و تحمل اذيت از مخالفان مذهب و ملت چنان هستند كه خدای تعالی، آنان را نمونه صبر و استقامت قرار داده است و همه اين سختيها را تحمل می‌كنند. فرزندم، بر تمامی مصايب و مشكلات صبر كن، تا آن كه خدای تعالی وسايل دولت تو را مهيا كند و پـرچـمـهای زرد و سفيد را بين حطيم (3) و زمزم بر سرت به اهتزار درآورد و فوج فوج از اهل اخـلاص و تـقـوی نـزد حـجرالاسود به سوی تو آيند و بيعت نمايند. ايشان كسانی هستند كه پاك طينتند و به همين جهت قلبهای مستعدی برای قبول دين دارند و برای رفع فتنه های گمراهان بـازوی قـوی دارنـد. آن زمان است كه باغهای ملت و دين بارور گردد و صبح حق درخشان شود. خـداونـد بـه وسيله تو ظلم وطغيان را از روی زمين بر می‌اندازد و امن و امان را در سراسر جهان ظـاهـر می‌نمايد. احكام دين در جای خود پياده می‌شوند و باران فتح و ظفر زمينهای ملت را سبز و خرم می‌سازد." ▫️بعد فرمودند: 🔶 آنچه را در اين مجلس ديدی بايد پنهان كنی و به غير اهل صدق و وفا و امانت اظهار نداری. ♦️ابـن مهزيار می‌گويد: ▫️چند روزی در خدمت آن بزرگوار ماندم و مسائل و مشكلات خود را سؤال نمودم. آنگاه مرخص شدم تا به سوی اهل و خانواده خود برگردم. در وقـت وداع، بيش از پنجاه هزار درهمی كه با خود داشتم، به عنوان هديه خدمت حضرت تقديم نموده و اصرار كردم كه ايشان قبول نمايند. مـولای مـهـربـان تـبـسـم نموده و فرمودند: 🔶 اين مبلغ را كه مربوط به ما است در مسير برگشت استفاده كن و به طرف اهل و عيال خود برگرد، چون راه دوری در پيش داری. ▫️بعد هم آن حضرت بـرای مـن دعـای بـسـياری فرمودند. پس از آن خداحافظی كردم و به طرف شهر و ديار خود باز گشتم. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۵۹ تا ۶۳ (3) حطيم: محلّى در مسجد الحرام كنار خانه كعبه است. * در این تشرف علی بن مهزیار در توصیف چهره حضرت بیان کرده است: «بر گونه راستش خالی بود مانند قطره ای از مشك كه بر صفحه ای از نقره افتاده باشد.» ظاهرا منظور از عبارت «مانند قطره ای از مشك كه بر صفحه ای از نقره افتاده»، این است که آن خال در چهره مبارک حضرت (عج) به وضوح دیده می‌شود. همچنین گفته است: «موی عنبربوی سياهی داشت.» که «عنبربو» در اصطلاح اهوازی به معنی خوشبو به کار می‌رود و منظور از «موی عنبربو»، موی خوشبو و زیبا هست. 🏷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دستور قرآن برای بعد از پیروزی: استغفار کنید مرحوم آیت الله حائری شیرازی در یکی از سخنرانی های خود به دستور قرآن برای بعد از پیروزی اشاره کرد و گفت: قرآن می‌گوید: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ ...». وقتی نصر و فتح، پشت سر هم آمد و دیدی که مردم فوج فوج در دین خدا وارد می‌شوند، «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا»، تسبیح کن، حمد خدا کن، استغفار کن. پیروزی چه تناسبی دارد با استغفار؟ یعنی خدا نکند این امت فکر کنند که بازو و توان آنها بود که پیروزی آورد؛ حول و قوۀ آنها بود، فکر و برنامه‌ریزی آنها بود. نه! باید بگویند: «استغفر الله ربی و اتوب الیه». باید بگویند که همۀ اینها لطف خدا بود: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ». امام هم وقتی رزمندگان ما در عملیات بیت‌المقدس و فتح‌المبین پیروزی‌هایی بدست آوردند فرمود: «مبادا غرور پیدا کنید که این غرور، مایۀ شکست می‌شود». خداوند به بنی‌اسرائیل می‌گوید: «به اینکه فرزند پیغمبرید و از بین شما پیغمبران زیادی آمده‌اند تفاخر نکنید. و می‌بینید که یهود به خاطر این تفاخر، با اینکه فرزندان انبیاء هستند، مغضوب خداوند شدند. فرمود: «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَ بَاءُوا بِغَضَب»: «ذلت و مسکنت بر آنها بارید و به غضب خدا مبتلا شدند؛ چون نعمت‌هایی که من به آنها داده بودم را به حساب خوبی خودشان گذاشتند نه به حساب لطف من. @montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ببینید دستور العمل آیت الله برای باز شدن گره های زندگی 🌸 حجت الاسلام و المسلمین @montazeraan_zohorr انتشارپست‌ثواب‌جاریه درپی دارداا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استحکام شخصیتی، و قدرت درونی و بیرونی یک فرد را از «نماز» او می‌توان سنجید! @montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت یازدهم نگاهم کرد و گفت: رایحه من میگم حالم بد... اومدم پیش تو که
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت دوازدهم تا خود فردا ذهنم درگیر بود.... درگیر سمانه... درگیر نسرین ... توی خونه راجع به این موضوعات صحبتی نکردم باید اول خودم متوجه میشدم بعد برای احسان مرز بندی می کردم... زمان مثل همیشه به سرعت طی شد... نسرین که وارد مطب شد درست مثل چند وقت پیش هایش بود شاداب و سرزنده... چقدر راحت می شد از چهره ی آدم ها حال و روز دلشان را فهمید... و به قول شاعر:رنگ رخساره نشان میدهد از حال درون... بعد از یه احوال پرسی گرم با لبخند نگاهم کرد و گفت: راستش رو بگو خانم دکتر چه خطایی از ما سر زده احضارم کردی! چند وقتی بود احوالی نمی گرفتی؟! چی شده یادِ دار و دیوونه ها افتادی ! لبخندی زدم و گفتم: زهوشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد نسرین خااااانم ... حالا ما بی معرفت! شما معرفتت رو کجا فروختی که یه ذره اش هم به ما نرسید که حتی بیایم یه پّر شیرینی عروسیت رو بخوریم! با دست زد روی پاهاش و گفت: من شرمنده ام رایحه! باور کن شیرینی به خودمم ندادن فکر کن! حالا یه پر شیرینی ناپلئونی طلب شما... بریم سر اصل مطلب ببینم چی شده یار مرا طلبیده! ریز نگاهش کردم و گفتم ای دختر زرنگ باشه ما می مونیم و یه پَر ناپلئونی! چون جز اصول مشاوره ای بود که نباید راجع به مراجع کنندهام مطلبی بگم اسمی از سمانه نبردم و مستقیم وارد نشدم گفتم: نسرین جان از بچه ها شنیدم توی فضای مجازی فعالی! خواستم ببینم چه جوریه! ذوق کنان گفت: واااای رایحه میخوای فضای مجازی کار کنی؟ چقدر خوب! می دونی چقدر نیازه؟! با چشم هام خیره نگاهش کردم و گفتم: در این حد نیازه که اینقدر ذوق کردی!!! گفت: آره خیلی هم نیاز بعد چشمکی زد و ادامه داد آخه مشاور خوب کم داریم! بعد با هیجان ادامه داد: من هم اینستا فعالم... هم وات ساپ...گاهی هم تلگرام.... سوالی گفتم: خوب چکار می کنی؟ گفت: ببین چند شاخه است و بچه ها هر کدوم یه شاخه رو انتخاب می کنن من پاسخگویی به شبهاتم، بعضی از بچه ها حجاب، بعضی ها خانواده، بعضی ها دشمن شناسی، بعضی ها.... با سر تاییدش کردم و گفتم: آفرین این همه فعالیت! خودکار به دست و آماده ی نوشتن پرسیدم: نسرین شیوه ی خاصی داری برای کار کردن توی فضای مجازی؟ آخه من شنیدم خیلی وضعیت برای کار کردن مناسب نیست یعنی چه جوری بگم فسادش بیشتر از ثوابشه! نفس عمیقی کشید و گفت: من برای خودم قاعده دارم بقیه رو نمیدونم... با لبخند گفتم: میشه قواعدت رو به منم بگی ببینم می تونم مثل تو رستم بشم بیام تو میدون! یه جور خاصی نگاهم کرد و گفت: رایحه راستش رو بگو دوربین مخفیه! آزمایش روانشناسی بالینیه! تست شخصیته! متعجب نگاهش کردم و گفتم: نسرین اینا چیه داری می گی دختر! گفت: آخه رایحه یه چیزی میگیا!!! یعنی شما خانم دکتررررر روانشناسی قواعد فضای مجازی رو نمیدونی؟! منو گرفتی!!! همون وقت وقتش که هیچ کس با اینترنت کار نمی کرد شما توی تمام سایت ها ی علمی مدام پرسه میزدی ببخشیدا البته اینطوری گفتماااااا! نگاه کن رایحه! جون من! راست و حسینی! اگه داری کار پژوهشی انجام میدی که نیاز داره طرف ندونه که واکنشش صادقانه باشه بگو، من قول میدم بازم خودم باشم... خندم گرفت.... گفتم: نسرین جان باور کن نه کار پژوهشی! نه تست شخصیت! فقط میخوام بدونم خط قرمزهات توی فضای مجازی چیه همین! بعد هم کمی جدی شدم و گفتم: این چند وقت خیلی مراجعه کننده دارم که تحت تاثیر فضای مجازی سبک زندگی و روحشون ریخته بهم! حتی بچه هایی هم تیپ خودت! می خوام بدونم تا شاید بتونم کمکی کنم شاید... خیلی جدی نگاهم کرد و گفت: حله گفتم خوب منتظرم... گفت: آخه رایحه.... قواعد من یه قاعده داره! نمیدونم بگم! شاید تکراری باشه برات! شاید تعجب کنی! شایدهم ساده به نظر بیاد! آخه من با توجه به شناخت در این مدت فعالیتم این قواعد رو برای خودم برنامه ریزی و اجرا کردم! گفتم:چقدر چونه میزنی نسرین! اگه بدونی سر بعضی از زندگی ها با این فضای مجازی چی اومده اینقدر مِن مِن نمیکردی! از جاش بلند شد و گفت: ماژیکتون رو می تونم استفاده کنم رایحه جان؟! گفتم: بععععله فقط اگه رنگ بده! میدونی که مال یه خانم دکتررر بوده که کلی ازش استفاده کرده... لبخندی زد و با کلمه ای که روی تخته نوشت و جمله ای که گفت خشکم زد!!! بزرگ و پر رنگ با ماژیک قرمز نوشت: رابطه... بعد هم خیلی جدی گفت: من قوانینم بر اساس رابطه است!!! نویسنده: سیده زهرا بهادر @montazeraan_zohorr
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت سیزدهم بیشتر از حرفهای سمانه از حرفهای نسرین متحیر و متعجب شدم که با کلی خط و جهت روی تخته می کشید...! حیران مانده بودم!!! یعنی این نسرین خودمان است؟! چقدر آدم ها تغییر می کنند... بعضی ها چقدر رشد می کنند... و بعضی ها چقدر سقوط ...! تمام حرفهاش را نوشتم و برام جالب بود چقدر رابطه ها عجیب است و چه کارها که نوع رابطه عاقبتشان را نشان نمی دهد! حرفی در مقابل نسرین نداشتم و ترجیح هم دادم چیزی نگم! آخر اصلا چه میشد گفت...! بعد از رفتن نسرین با تمام حرفهای خاصی که زد داشتم به رابطه فکر میکردم که چطور ممکنه وجود رابطه ها اینقدر در زندگی یک فرد اثر داشته باشه! چطور داشتن رابطه یکی را نجات میده و یکی را غرق می کنه...؟! میان همین افکار بودم که خانم امیری در زد و اومد داخل اتاق و گفت: خانم دکتر نفر بعدی رو بفرستم داخل؟ با اشاره ی سر گفتم: بفرستید... ولی حقیقتا دلم می خواست ساعتی با خودم تنها باشم تا به حرفهای نسرین بیشتر فکر کنم و همینطور به رابطه و به سمانه! اما خوب در این موقعیت نمی شد... خانمی داخل شد و روی صندلی نشست... گفتم: بفرمایید... شروع کرد و از دل پر غمش حرف زد... از خودش ناراضی بود و همین حالت باعث پرخاشگری اش شده بود! می گفت: آن طوری که دلم می خواهد مادر خوبی نیستم! همسر خوبی نیستم! با اینکه بچه های خوبی دارم، همسر خوبی دارم اما خودم خوب نیستم...! اشک بود که می بارید... می گفت: من احساس می کنم در تربیت بچه هام کم میگذارم... احساس می کنم حوصله ی بچه هام رو ندارم ... من با کوچکترین دعوایی بین بچه هام عصبی میشم و بهم می ریزم... من از این وضعیت خودم خسته ام.... وقتی دقیق بررسی کردم به نتیجه ی تلخی رسیدم! این خانم بیشتر ساعت حضورش در خانه را توی فضای مجازی می گذراند اما نه با کسی رابطه داشت و نه دنبال این حرفها! منتها با انبوهی از کانالها و پیج ها که هر کدامشان در جای خودش مفید هم بودند از آشپزی گرفته تا خیاطی و مباحث روانشناسی و تربیت فرزند و رشد شخصیتی و..‌. تمام وقتش را می گرفت! تا جایی که وقت زندگی در فضای واقعی رو نداشت! اونقدر در فضای مجازی به دنبال دستور پخت غذای جدید و خوشمزه بود که حتی فرصت درست کردن یک غذای معمولی را هم در فضای واقعی از دست میداد! اونقدر دنبال کننده ی متن های روانشناسی درپیج های مختلف بود که زندگیش رو ارتقا بده که وقت انجامشان را نداشت چون بیشتر وقتش صرف خواندن و دنبال کردن این متن ها می گذشت! و اندک اندک مطالب این فضا به صورت انبوهی از مطالب مفید در ذهنش جا گرفته بود که حالا حتی از کارهای روز مره هم جا مانده بود و این انبوه اطلاعات با انجام ندادنشان احساس مفید نبودن... از عملکرد خود راضی نبودن... پرخاشگری و... نتیجتا تضادی جدی بین آنچه هست و آنچه می خواهد باشد ایجاد کرده بود که منجربه دوگانگی شخصیتش شده بود!!! ناخودآگاه با حرفهای این خانم احساس کردم چقدر این موجود بی جان خطرناک است و چه راحت زندگی ها را نشانه گرفته است! شاید هم نه! قضیه چیز دیگری است! حتی یک وسیله ی خطرناک مثل چاقو می تواند هم مفید باشد و هم مضر و این تنها بستگی به خود ما دارد که چگونه از آن استفاده کنیم! یاد آخرین جمله ی نسرین می افتم که گفت: من تمام این رابطه ها را مدیریت می کنم... در همین حین ناگهان در اتاق باز شد و مردی چهارشونه و هیکلی بین چهار چوب در ایستاده بود عصبی و چهره ای برافروخته داشت! از پشت میز بلند شدم و کمی به سمت در جلو رفتم و گفتم: چه خبره! چیزی شده! نویسنده: سیده زهرا بهادر @montazeraan_zohorr
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت چهاردهم صداش رو بلند کرد و گفت: من میخوام بدونم زنم پیش شما اومده مشاوره یا اینم یه دروغ دیگه است که داره میسازه! گفتم: آقای محترم خوب چند لحظه صبر میکردین! این چه وضعیه! بلندتر داد زد من صبر ندارم! یعنی داشتم ولی دیگه تموم شده... یه کلمه بگید ببینم خانم.... اینجا اومده یا نه؟ بعد به طرف خانم امیری اشاره کرد با همون حالت ادامه داد: این خانمم که اینجا نشسته میگه من نمی تونم هویت مراجع کنندهامون رو فاش کنم! کلا شما خانما عادت دارین همه چی رو قایم کنین! اخم هام روکشیدم توی هم و گفتم: آقا احترام خودتون رو نگه دارین! نیم ساعت بیرون منتظر باشید بعد که کار این خانم تموم شد تشریف بیارید داخل بشینید درست صحبت کنید ببینم چی شده وگرنه مجبور میشم زنگ بزنم پلیس... چشمهاش از شدت عصبانیت قرمز شده بود اما با این حال قیافه ی جدی من رو که دید درست متوجه شد که اینجا جای دعوا و بلوا درست کردن نیست... نگاهی به ساعتش کرد و با همون حالت رفت توی سالن و شروع کرد قدم زدن... من هم در اتاق رو بستم... از خانمی که داخل اتاق نشسته بود عذر خواهی کردم... بنده خدا از استرس و هیبت این آقا بعد از یه ربع صحبت کردن ترجیح داد بقیه صحبت ها رو بذاره برای جلسه ی بعد و زودتر رفت..‌. به خانم امیری گفتم: بگید این آقا بیاد داخل... وارد که شد همونطور عصبی ایستاده بود..‌ با آرامش گفتم: لطفا بشینید... با حرص نشست و گفت: خوب بالاخره بعد از نیم ساعت می فرمایید خانم من اینجا اومده یا نه! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اسم و فامیلشون چی هست؟ وقتی گفت فهمیدم خانم سین /الف هست و اگر اشتباه نکرده بودم این آقا هم باید آقا دانیال باشه! گفتم: بله اومدن! شما هم احتمالا باید همسرشون آقا دانیال باشید درسته! انگار یه آب یخ ریختن روی یه کوره ی آتیش! بعد لحنش یکدفعه عوض شد و آروم ‌گفت: یعنی واقعا اومده پیش شما! یعنی دروغ نگفته! بعد سرش رو انداخت پایین و گفت: پس کامنت های اون پسره چی.... اون پیام ها رو که خودم دیدم..‌. گفتم: آقای محترم، خانم خوبی دارید منتها علم خوب خانم داری کردن رو ندارید! ایشون شما رو خیلی دوست داره اما متاسفانه کم توجهی های شما باعث تغییر روند مسیر زندگیشون داشت میشد که الحمدالله هنوز اتفاقی نیفتاده... با دست محکم زد روی دسته ی صندلی و گفت: صبح تا شب دارم جون میکَنم تا خانم راحت بخوره! راحت بپوشه! راحت زندگی کنه! بعد شب باید بیام پیام هاش رو ببینم که عشقش رو نثار یکی دیگه می کنه! والا یه کم انصافم خوبه یه کم حیا هم خوبه! بشکنه دستم که برای تولدش گوشی خریدم... گفتم: کمی صبر کنید! من نمیگم ایشون کارشون به هر دلیلی اشتباه نبوده اما خوب بهتر نیست از زاویه های دیگه هم این قضیه رو نگاه کنیم! اولا: همین که خانم شما اومده مشاوره یعنی شما رو دوست داره و احساس کرده حتی همین پیام هایی که رد و بدل میشه اشتباه! پس این نقطه ی قوت شما رو میرسونه، می تونست مثل خیلی ها به این پنهان کاری ادامه بده و آخرشم که... دوما: اگه اون پیام ها رو خوندین یه سوال دارم تا حالا شما اینجوری با همین سبک بهش پیام دادین! ابروهاش رو کشید تو هم و گفت: من وقت این کارو ندارم بخوام صبح تا شب بشینم پیام بدم کی پول در بیاره! کی نون بیاره! یکم فکر کردنم بد نیست! گفتم: دقیق گفتید یکم فکر کردنم بد نیست... واقعا چند تا پیام دادن چقدر وقت میگیره! اگر میدونستید ارتباط کلامی و شنیداری چقدر روی خانم ها موثره مطمئنا امروز با چنین مشکلی روبه رو نمی شدید! ولی خوب هنوز هم دیر نشده... میدونید آقا خیلی ها فکر می کنند صرف ازدواج کردن تمام شناخت رو نسبت به طرف مقابل بدست میارن در صورتی که کاملا اشتباه می کنند! بعضی های دیگه هم فکر می کنن کاری که از نظر خودشون خوبه و خودشون خوشحالشون میکنه حتما طرف مقابل رو هم خوشحال می کنه در صورتی که اینم اشتباه! زن و مرد با هم متفاوت اند و همین تفاوت باعث تکاملشون میشه البته درصورتی که درست تفاوتهای همدیگه رو بشناسن! ببینید من متناسب با کارم هم ویژگی های آقایون رو میدونم هم ویژگی های خانم ها رو و طی تجربه ای که دارم به یقین میتونم بهتون بگم که معمولا وقتی یه اتفاق بد می افته هر دو طرف مقصر هستند البته شدتش فرق میکنه! من اصلا نمیخوام از کار اشتباه خانمتون دفاع کنم اما میخوام حالا که اینجا هستید از رفتار اشتباه شما انتقاد کنم شما خیلی راحت می تونستید دل همسرتون رو بدست بیارید چون خدا این توانایی رو بهتون داده اما حالا به هر دلیلی چه این مهارتها رو بلد نبودید چه فرصتش رو نداشتید یا به هر علت دیگری...‌بخشی از تقصیر برای شماست! نگاهم کرد و خیلی آروم گفت: مگه من چکار باید میکردم که نکردم! قاطع گفتم: محبت! باید محبت می کردید که نکردید! و یا کم کردید یا از روش اشتباهی استفاده کردید... نویسنده: سیده زهرا بهادر @montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم: 📖حدیث امروز : ✳️ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) : خداوند دوستدار جوانى است كه جوانى‌اش را به اطاعت خداوند مى‌گذراند. 📗 میزان الحکمه ، حدیث ۹۰۹۷ 🪧تقویم امروز: 📌 یکشنبه ☀️ ۱۵ مهر ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۲ ربیع‌الثانی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 6 اکتبر 2024 میلادی 🔖مناسبت امروز : 🛖روز روستا وعشایر
سلام امام زمانم✋🌸 قد کشیده‌ایم به اعتبار تشعشع مهربان تو زنده‌ایم به برکت حیات بخش تو دلخوشیم به یمن نگاه امیدبخش تو همچون گل‌هاے آفتابگردان، روی دل‌هاے منتظر و بیقرار ما؛ به هر سویی که یاد و نام توست می‌چرخد... نگاه تو سوے غزه هست، نگاه‌ِ ما هم ما با تو زنده‌ایم... 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا