فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت آقا
حجت را تمام کرد
احسنت بر این نطق بی نقص👌
#طوفان_تبیین
#مرگ_بر_اسرائیل
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣 زرنگترینِ مردم کیست؟!
🎙استاد عالی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 108.mp3
4.87M
💚 درد فراق؛ تنها جانِ عاشق را می گزد!
یک سؤال؛
تــو...چند حبّه درد، قورت داده ای؟
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#روایت دلدادگی #قسمت ۱۲ 🎬 : سهراب نزدیک شد وگفت : ببینم اتاق خالی نداری هااا؟! آن پسر جوان که خودش
او بر خلاف بقیه ی مشتری هایم که در دادن کرایه ی اتاقشان خست به خرج می دادند،علاوه بر کرایه ، مشتلق خوبی به شاگردانم میداد و خیلی وقتها پارچه های گرانبها برایم سوغات می آورد.
سهراب که خوب می دانست این هدایا از کجا می آمده ، سری تکان داد و گفت : تاجر بود ، اما الان چند سالی ست که از اسب افتاده و یک پایش افلیج شده و خانه نشین است و من جای او را گرفتم.
یاقوت چشمانش را ریز کرد وگفت : یعنی تو به جای او راهز..... ناگهان حرفش را نصف و نیمه خورد و ادامه داد : تجارت می کنی؟!
سهراب کاملا متوجه شد ، یاقوت از اصل شغل کریم آگاه است ، اما عجیب بود که کریم هم نمی دانست ، آخر کریم به سهراب گفته بود که یاقوت یک چشم او را به عنوان تاجری ثروتمند می شناسد.
پس این میان ،بی شک کاسه ای زیر نیم کاسه ی یاقوت یک چشم است.
سهراب خود را بی خیال گرفت و گفت : تا دوهفته پیش جای او تجارت می کردم اما آوازه ی جشنتان به گوش ما هم رسید و آمدیم تا بختمان را بیازماییم ،شاید شانس با ما یار شد و مسند نشین شدیم و سر از قصر در آوردیم...
یاقوت خان خنده ی بلندی کرد و گفت : پس به آوازه ی جشن آمدی هااا؟!
ولی مرد جوان ،انگار کمی موضوع را جدی گرفته ای...اگر بر فرض برنده هم شوی ،هزار سکه زر گیرت می آید ، اما از مسند نشینی خبری نیست ، خیلی بخواهند به تو لطف کنند ، در برج و باروی قصر ، نگهبانی ، سربازی چیزی خواهی شد ....تو آنچنان گفتی مسسسند که من فکر کردم به وعده ی صدارت اینجا آمده ای و دوباره خنده ی بلند تری کرد.
سهراب همانطور که روی گلیم رنگ و رو رفته ای نشسته بود و در و دیوار اتاق را نگاه می کرد ، سری تکان داد و گفت : در این بازار کساد تجارت ، همان نگهبانی هم صدارتی ست در نوع خود....
یاقوت دستی به شانه ی سهراب زد و درحالیکه بلند می شد گفت : ببین پسرم ، اینجا را منزل خودت بدان ، می گویم برایت ناهاری ساده بیاورند تا رفع گرسنگی کنی ، من کار واجبی بیرون کاروانسرا دارم ، جایی نروی ، همین جا باش ،هنوز حرفها داریم.
یاقوت با زدن این حرف ،لبخندی به لب نشاند و با شتاب از اتاق خارج شد.
سهراب که کارهای این مرد یک چشم ، برایش عجیب بود دستی به لباس خاکی اش کشید و بر متکای زیر دستش تکیه داد و به سقف گنبدی و دود زده ی اتاق،خیره شد
#ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
🌹 منتظران ظهور 🌹
او بر خلاف بقیه ی مشتری هایم که در دادن کرایه ی اتاقشان خست به خرج می دادند،علاوه بر کرایه ، مشتلق خ
#روایت دلدادگی
#قسمت ۱۳🎬 :
یاقوت خان که قد کوتاهش به شانه های بلند سهراب نمی رسید ، تا دست دور شانه هایش بیاندازد، پس دست سهراب را در دست گرفت و همانطور که اتاقی را از آن بیرون آمده بود ،نشان می داد گفت : درست است که کاروانسرا شلوغ تر از هر زمانی ست و اتاق خالی مثل طلا ،قیمت گرفته و نایاب شده ، اما برای پسر کریم بامرام فرق می کند.
یاقوت خان محال است اجازه دهد که این میهمان عزیزش ،جای دیگری ساکن شود ،پس اتاق خودم را با تو شریک می شوم.
سهراب که از اینهمه مهمان نوازی و معرفت یاقوت خان به وجد آمده بود ، گفت : پدرم چه دوستان خوب و وفاداری داشته و من بی خبرم ، اما عجیب اینکه هیچ وقت از شما جلوی من نامی نبرد ، به جز همین چند هفته پیش که قصد سفر خراسان نمودم ، آنهم نگفت که رفاقتتان اینچنین محکم بوده ، بلکه سفارش کرد در اینجا اقامت کنم و گفت که با شما آشناست..
یاقوت که انگار هول شده بود به میان حرف سهراب دوید ، درب نیمه باز اتاق را از هم باز کرد و گفت : بفرما...بفرما داخل....درست است کریم آدم کم حرفی بود اما همیشه از پسر یکی یکدانه اش داستانها می گفت ، حالا اوضاع پدرت چطور است؟ آن زمان در کار تجارت بود و هر وقت که به کاروانسرای ما می آمد ،دستش پر بود.
او بر خلاف بقیه ی مشتری هایم که در دادن کرایه ی اتاقشان خست به خرج می دادند،علاوه بر کرایه ، مشتلق خوبی به شاگردانم میداد و خیلی وقتها پارچه های گرانبها برایم سوغات می آورد.
سهراب که خوب می دانست این هدایا از کجا می آمده ، سری تکان داد و گفت : تاجر بود ، اما الان چند سالی ست که از اسب افتاده و یک پایش افلیج شده و خانه نشین است و من جای او را گرفتم.
یاقوت چشمانش را ریز کرد وگفت : یعنی تو به جای او راهز..... ناگهان حرفش را نصف و نیمه خورد و ادامه داد : تجارت می کنی؟!
سهراب کاملا متوجه شد ، یاقوت از اصل شغل کریم آگاه است ، اما عجیب بود که کریم هم نمی دانست ، آخر کریم به سهراب گفته بود که یاقوت یک چشم او را به عنوان تاجری ثروتمند می شناسد.
پس این میان ،بی شک کاسه ای زیر نیم کاسه ی یاقوت یک چشم است.
سهراب خود را بی خیال گرفت و گفت : تا دوهفته پیش جای او تجارت می کردم اما آوازه ی جشنتان به گوش ما هم رسید و آمدیم تا بختمان را بیازماییم ،شاید شانس با ما یار شد و مسند نشین شدیم و سر از قصر در آوردیم...
یاقوت خان خنده ی بلندی کرد و گفت : پس به آوازه ی جشن آمدی هااا؟!
ولی مرد جوان ،انگار کمی موضوع را جدی گرفته ای...اگر بر فرض برنده هم شوی ،هزار سکه زر گیرت می آید ، اما از مسند نشینی خبری نیست ، خیلی بخواهند به تو لطف کنند ، در برج و باروی قصر ، نگهبانی ، سربازی چیزی خواهی شد ....تو آنچنان گفتی مسسسند که من فکر کردم به وعده ی صدارت اینجا آمده ای و دوباره خنده ی بلند تری کرد.
سهراب همانطور که روی گلیم رنگ و رو رفته ای نشسته بود و در و دیوار اتاق را نگاه می کرد ، سری تکان داد و گفت : در این بازار کساد تجارت ، همان نگهبانی هم صدارتی ست در نوع خود....
یاقوت دستی به شانه ی سهراب زد و درحالیکه بلند می شد گفت : ببین پسرم ، اینجا را منزل خودت بدان ، می گویم برایت ناهاری ساده بیاورند تا رفع گرسنگی کنی ، من کار واجبی بیرون کاروانسرا دارم ، جایی نروی ، همین جا باش ،هنوز حرفها داریم.
یاقوت با زدن این حرف ،لبخندی به لب نشاند و با شتاب از اتاق خارج شد.
سهراب که کارهای این مرد یک چشم ، برایش عجیب بود دستی به لباس خاکی اش کشید و بر متکای زیر دستش تکیه داد و به سقف گنبدی و دود زده ی اتاق،خیره شد
#ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#رسم دلدادگی
#قسمت ۱۴ 🎬 :
ده دقیقه ای از رفتن یاقوت می گذشت ، قلندر در حالیکه سینی مسی در دست داشت ،یا الله گویان داخل اتاق شد.
سهراب که خسته تر از همیشه بود و تازه چشمهایش گرم شده بود ، با صدای قلندر از خواب پرید و مانند فنر صاف سرجایش نشست .
قلندر که حال سهراب را دید ، خنده ی ریزی کرد و گفت : بد موقع مزاحم شدم ؟! تقصیر من نیست هااا، بس که خاطرت برای یاقوت خان عزیزه ،سفارش کرد که سریع السیر ناهاری برایت ردیف کنم و در حالیکه سینی حاوی نان و ماست و خرما را جلوی سهراب می گذاشت ادامه داد : دیگر ببخشید ، میهمانی که بد موقع برسد باید به نان خشکی قناعت کند ، اما چون سفارش شده ای ،کمی ماست گوسفند و خرما هم خورش نانت کن.
سهراب که گرسنه بود ، سینی را جلو کشید و گفت: شکر ، همین هم خوب است، حالا چرا نمی نشینی؟
قلندر که انگار خودش هم دلش می خواست بنشیند و از زیر زبان این مهمان جواب سؤالات مبهم ذهنش را بیرون بکشد ، کمی این پا و آن پا کرد و گفت : کار دارم و اگر یاقوت خان ببیند که گرم صحبت با مسافران شدم و به کارهایم نرسیدم ، جوابم می کند و اخراجم خواهد کرد.
سهراب نگاهی به قامت لاغر اندام و صورت آفتاب سوخته ی قلندر کرد وگفت : بنشین دیگر ، الان که یاقوت خان اینجا نیست ، انگار کاری فوری بیرون کاروانسرا داشت ، معلوم بود خیلی هم شتاب دارد.
قلندر که منتظر همین تعارف خشک و خالی ،سهراب بود ، درحالیکه لنگه ی درب را می بست و می خواست کنار درب بنشیند گفت : من هم از همین تعجب می کنم ، آخر تمام کار و بار و زندگی یاقوت خان در همین کاروانسرا خلاصه می شود ، هیچ وقت التفاتی به بیرون ندارد ، هر چه که هم لازم داشته باشد ،پیله وران یا ما شاگردها ، برایش فراهم می کنیم ، الان در این فکرم به راستی ،چه کار مهمی برایش پیش آمده بود ...
سهراب تکه ی نان دستش را در ماست فرو کرد و در دهان گذاشت و در حالیکه لقمه را در دهان می چرخاند گفت : خودت چه فکر می کنی؟
قلندر که انگار هم صحبت خوبی گیرش آمده بود ، گلویی صاف کرد و کلاه سیاه نمدی اش را بالا داد و با دست شروع به خاراندن شقیقه هایش نمود و گفت : من فکر می کنم ،هر چه هست به آمدن تو مربوط می شود و بعد با حالت سؤالی ادامه داد : راستی تو کیستی؟ از وقتی که اینجا مشغول کار شدم ، کسی به نام کریم بامرام را نمی شناسم...
سهراب دانه ی خرما را از هسته اش جدا کرد ، لبخندی زد و گفت : خوب من سهراب پسر کریم بامرام هستم ، من هم تا چند وقت پیش از وجود و دوستی یاقوت خان با خبر نبودم...
قلندر شانه ای بالا انداخت و گفت : والاا نمی دانم ، اولی که آمدی و به یاقوت خان گفتم ،مسافری از راه رسیده که به نظر میرسد وضعش خوب است ،برزخ شد و گفت : می بینی جا نداریم ، برو ردش کن برود، اما تا اسم پدرت را گفتم ،کاملا مشخص بود ،انتظار شنیدنش را نداشته و معلوم بود که یک رابطه ای عمیق بین پدرت و او هست .
سریع لباسهایش را مرتب کرد و خودش به استقبالت آمد.
سهراب با آخرین تکه نان پیاله ی ماست را پاک کرد ، همانطور که تشکر می کرد گفت : ممنون...چسپید ....حالا بگو ببینم توالت و چاه آب کدام قسمت است ، در ضمن در این اتاق قبله از کدام طرف است؟
قلندر ابرویی بالا انداخت و درحالیکه به پایین اشاره می کرد گفت : بیرون اتاق چند متر پایین تر توالت و روبه روی اتاق هم چاه آب است ، خدا را شکر در بین دوستان یاقوت خان یکی نماز خوان هست و با زدن این حرف سینی را برداشت و بیرون رفت.
#ادامه دارد
📝 به قلم :ط_ حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز:
📌 پنجشنبه
☀️ ۱۷ آبان ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۵ جمادیالاولی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 7 نوامبر 2024 میلادی
📖حدیث امروز:
✳️ پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) :
روزی کسی که اطعام میکند ، سریعتر از فرو رفتن کارد در کوهان شتر، به سویش میآید.
📕 بحار الأنوار ، 74/362/17.
🔖مناسبت امروز:
💐 میلاد حضرت زینب ( سلام الله علیها )
🧕روز پرستار
سلام امام زمانم✋🌸
هر روز، زیارتنامه خورشید میخوانیم؛ بلكه آسمان، ما را به باران بیدریغ مهر، میهمان كند.
پرگار نگاه را به هلال ابروانت، كمانه میزنیم؛ شاید كه برق نگاهت، لحظهاے، شهاب آسمان بیستارهمان باشد.
اے مثلث هستی؛ كه اضلاع حضورت، زوایاے عشق را ترسیم میكنند، هیهات از طول هجرت و عرض كوتاه عمرها! هیهات از دست نایازیدن به قله ارتفاعت!
از آن روز كه استوانه عشقت، مدار پیچیده زندگی را به رویم گشود، دیگر مجالی برای تصویرهاے خیالی ذهنم باقی نگذارد.
پیشتر از صاحبدلی پرسید: «قاعده عشق كجاست؟»
گفت: «آنجا كه قامت استوار مهدی عجل الله تعالی فرجه بر آن عمود میشود و خیمه میزند».
گفتم: «آیا میشود به شعاع بینهایت و مركز عشق، دایرهاے زد كه محیط، بر خواستههاے دل باشد؟»
گفت: «اگر بتوانی».
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
💠بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز پنج شنبه💠
🔸 صلوات بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔹دعای عهد با حضرت صاحب الزمان
🔸عهد ثابت روز پنج شنبه
🔹دعای روز پنج شنبه
🔸صلوات و زیارت مخصوص در روز پنج شنبه
🔹تعقیبات نماز صبح
التماس دعا از همه ی شما یاوران و ارادتمندان مولایمان مهدی🙏🌸🙏
#فرزندداری_فاطمی
❉ روشــــ هایــــــ
تربیتـــ⑥ــ فرزنـــد ❉
🌀 ارتباط علمی حضرت زهرا با فرزندان
¤ حضرت مجتبی علیه السلام در پنج سالگی هر روز به مسجد میرفت و از کلمات و مواعظی که پیغمبر اکرم در مسجد بیان میفرمود، همه آنچه را به ذهن مبارک خود میسپرد، به خانه میآمد(و به اقتضای ادای حق علم که نشر است) برای مادر بزرگوار خود ...
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
اجابت_حاجت_جمعه
✨ ۴۰ بار بلافاصله و بدون
تکلم رو به قبله با وضو در شب
جمعه یا روز جمعه سوره ضحی
را بخواند به حاجت شرعیش
خواهد رسید انشاءالله✨
📚 ختومات مقدم ۲۵۱
#افزایش_مهر_و_محبت ❤️
✨آیه ۱۴ سوره مبارکه آلعمران
بر سه پارچه نبات بخواند و بدمد و
به مطلوب بخوراند✨
📚 گلهای ارغوان ۱/۹۷
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#عشق_بینهایت
✨ جهت تحبیب و تالیف
قلوب و تسخیر مطلوب در روز
جمعه هزار بار اسم 《الوَدود》
را بر انار شیرین بخواند و
بخورد مطلوب دهد تا روز
مرگ جدا نشوند✨
📚 تحفة الاسرار ۴۵
تقویم نجومی پنجشنبه
✴️ پنجشنبه 👈17 آبان/ عقرب 1403
👈5 جمادی الاول 1446👈7 نوامبر 2024
🕋 مناسب های دینی و اسلامی.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ولادت با سعادت پیامبر کربلا عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری علیها السلام " 5 هجری.قمری " روز پرستار. این روز را به تمامی فرشتگان سفید پوش کشورمان تبریک و شاد باش عرض میکنیم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🎇 امور دینی و اسلامی.
📛از قسم دروغ.
📛 و دیدارهای سیاسی پرهیز گردد.
📛 و مسافرت هم همراه صدقه باشد.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است .
🔭احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج جدی است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است.
✳️کاشت و برداشت محصول.
✳️نو بریدن و نو پوشیدن.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️وام و قرض دادن و گرفتن.
✳️تشکیل شرکت
✳️صید و شکار و دام گذاری
✳️ و کندن چاه و کانال نیک است.
🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب نیست.
👩❤️👩مباشرت امروز (روز پنجشنبه)
مباشرت هنگام زوال ظهر برای سلامتی مفید است و فرزندش عاقل و سیاستمدار خواهد شد و نادرستی در وجودش نباشد. ان شاءالله.
💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ،فرزند پس از فضیلت نماز عشای شب جمعه سخنوری توانا و کلامش به جا و موثر واقع گردد.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود.
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث زردی رنگ می شود.
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 6 سوره مبارکه " انعام" است.
الم یروا کم اهلکنا من قبلهم...
و چنین برداشت میشود که خواب بیننده اندک آزردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود . شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊امشب مَلَک از زینب کبری گوید
🎉از نور دل و دیده ی طاها گوید
🎊تبریک به هم ولادت زینب را
🎉زهرا به علی، علی به زهرا گوید
میلاد حضرت زینب 🍃🌺
روز پرستار 🍃🌺
مبارڪ باد 🍃🌺
مدح: این حسین تنها یک عاشق دارد، آن هم زینب است | حاج میثم مطیعی - Haj Meysam Motiee.mp3
5M
♥️ این حسین تنها یک عاشق دارد، آن هم زینب است
👤حاج میثم مطیعی
🌸 ویژه ولادت حضرت زینب (س)