فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا یوسف در مقابل زلیخا مرتکب گناه نشد ؟
با صدای شهید کافی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔸️سعی بشه که در طول روز یک یا دو بار این دعا را با آرامش گوش بدیم...
🔸️این باعث میشه تا از شر هوای نفس و گناه در امان باشیم
🔸️افرادی که احساس سنگینی میکنند یا فکر میکنند فضای منزلشون سنگین هست، حتما این دعا رو روزی یک مرتبه ظهر یا عصر در منزل پخش کنند
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4_978252799655542799.mp3
3.11M
🔰 صوت دعای احتجاب 👆
#دعای_احتجاب
#بحار الانوار علامه مجلسی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
Abdolbaset Tohid (128).mp3
500.7K
بنیت سلامتی و فرج مولا
هرشب 3مرتبه
#ختم_سوره_توحید
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (۱)اللَّهُ الصَّمَدُ(۲)لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ ﴿۳﴾وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.
💫💫💫💫💫
🌺5 صلوات،هم به نیت
جمیع اموات،شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 بازنشر صحبتهای استاد #رائفی_پور تیرماه ۱۴۰۰ درباره دلایل #قطعی_برق آن روزها
🔸آسایش مردمی که فدای خودشیرینی برای غربیها شد.
🔹برآوردهای ابتدایی نشان میدهد بعد از اجراکردن #معاهده_ننگین_پاریس، ۵۰ تا ۶۰میلیارد دلار صنعت ما ضرر کرد.
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شیعه شدن بانوى اهل سنت از کشور انگلیس با فهمیدن نحوه شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها
❌ او بعد از شیعه شدن گفت: در مورد نحوه شهادت، به من دروغ گفته بودند.
#فاطمیه🏴
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
Shab1Fatemieh1-1402[01].mp3
13.71M
▪️گر نگاهی به ما کند زهرا (روضه)
🎙 بانوای: حاج #میثم_مطیعی
شاعر: سید رضا مؤید✍
#روضه_حضرت_زهرا
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️امام جعفر صادق ع میفرمایند:بر شما باد به حضرت زهرا “سلام الله علیها"، به اسم او استغاثه کنید و مولای خود فاطمه را صدا بزنید تا حاجت های شما برطرف شود و به مرادتان برسید.
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#روایت دلدادگی #قسمت ۲۴ 🎬 : بالاخره سفره ی پذیرایی و نهار هم جمع شد و نزدیک اذان ظهر بود که آقا سید
#روایت دلدادگی
#قسمت ۲۵ 🎬 :
سهراب و آقاسید ،هم قدم با یکدیگر از درب گرمابه بیرون رفتند ، به محض بیرون آمدن ، پسرکی فرز ،خود را به سید رساند وگفت : سلام آقا سید ، خانم بزرگ فرمودند برای نهار منزل تشریف میاورید؟
سید در حالیکه بقچه ی دستش را به طرف پسرک می داد گفت : نه صمد جان ،ناهار صرف شد ، این بقچه ی لباس را به خانه ببر..
پسرک بقچه را گرفت چشمی گفت و لی لی کنان از آنها دور شد.
بعد از طی مسافتی ، از بازار خارج شدند و گنبد و گلدسته های حرم مطهر پیش چشمشان قرار گرفت .
سهراب همانطور که خیره به گنبد بود ، با خود فکر می کرد که کودکی هایش را در اینجا گذرانده ، اما یادش نمی آمد که یک وقت به زیارت آمده باشد.
هر چه به حرم مطهر نزدیک تر می شدند ، دل درون سینه ی سهراب محکم تر خودش را به دیواره ی تنش می کوبید.
از جوی آبی که جلوی درب ورودی حرم بود گذشتند ، سهراب آنقدر غرق آستان قدسی شده بود که نفهمید خار و خاشاک در پایش فرو رفته.
وارد حرم شدند بوی مشک و عنبر و گلاب ،مشام آنها را نوازش می داد ، سهراب به تبعیت از سید ،دست روی سینه گذاشت و به امام غریبش سلام داد ،آقا سید که انگار میدانست ، سهراب مانند غریقی نا آشنا در دریای خوبی ها افتاده و راه و رسم زیارت نمی داند، بلند بلند شروع به خواندن اذن دخول و زیارت نامه کرد.
سهراب سخنان سید را مانند دانش آموزی نوپا با لهجه ی غلیظ عربی تکرار می کرد ، آقا سید با شنیدن صدا و لحن کلام سهراب ، از زیر چشم نگاهی به او که محو زیارت شده بود ، انداخت و لبخندی زد.
اذان شد و صف نماز تشکیل شد، سهراب به همراه سید ،به نماز جماعت ایستادند.
وعجب صفایی داشت این نماز و چه شیرین به جان راهزن جوان افتاد.
بعد از نماز، تک و توک جمعیتی که برای نماز آمده بودند،متفرق شدند، آقا سید همانطور که دو زانو نشسته بود، دست سهراب را در دستش گرفت وگفت : اینجا حریم امام رئوفمان است، امامی که نوری از انوار خداست و عطا و رحم و کرمش ،رنگی از عطا و کرم الهی دارد، هر چه حاجت داری بخواه که بی شک برآورده می شود ، خصوصا اگر دفعه ی اولت باشد که به اینجا می آیی ،آن وقت ارج و قربت بیشتر است و گرفتن حوائجت حتمی ست...
سهراب خیره به ضریح ،بدون اینکه جوابی به حرف های سید بدهد ، مانند انسانی مسخ شده ،جلو رفت .
گوشه ی ضریح ایستاد و شبکه های ضریح را در دستش گرفت و همانطور که محو عظمت ملکوتی آنجا شده بود ،زانوهایش شل شد و بر زمین نشست.
سرش را به ضریح تکیه داد و در دل شروع به سخن گفتن کرد: سلام آقا...به خدا من نمی خواستم با این بار گناه و غفلت ، وارد حریم نورانیتان شوم ،اما سید می گوید خودتان دعوت کردید و اگر خواست شما نبود مرا در اینجا راهی نبود.
امام عزیزم، من هم چون شما غریبم، من در این دنیا غریبم ، چه غربتی بالاتر از این که ندانی اصل و نسبت چیست؟ پدرو مادرت کجاست ؟ اصلا به کدام سرزمین تعلق داری....امام عزیزم ، سید می گوید ،هر چه بخواهم عطا می کنی ، من اولین خواهشم این است ،دستم را بگیرید و مرا از منجلابی که در آن دست وپا میزنم برهانید و دوم اینکه مرا به اصل و اصالتم وصل کنید...
سهراب ، بی خبر از اطرافش واگویه ها کرد ، از همه چیز گفت ...از همه کس گفت...آنقدر گفت و گریه کرد که شبکه های ضریح پیش رویش با اشک چشم او شسته شد ، ناگهان....
ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#روایت دلدادگی
#قسمت ۲۶ 🎬:
ناگهان انگار سرش سنگین شد ، فارغ از اطراف و اتفاقات دور و برش ، سرش روی ضریح آمد و خوابی عجیب او را ربود ؛
پسر بچه ای داخل نهری آب که اطرافش پر از درختان سربه فلک کشیده ی نخل بود ، دست و پا میزد و دختربچه ای که تقریبا همسن پسر بود ،چوبی را به طرف او میداد تا بوسیله ی آن، هم بازی اش را نجات دهد...
اما دست پسر بچه به چوب نرسید و در حالیکه تقلا می کرد ، به عمق آب فرو رفت ،دخترک با تمام توان فریاد زد : پدرررر، پدرررر، بشتاب ،مرتضی.....مرتضی غرق شد.
رؤیا به پیش میرفت که با آمدن دستی به روی شانه اش ،از خواب بیدار شد.
چشمانش را گشود و با تعجب ،چهره ی نورانی پیرمردی را پیش رویش دید.
پیرمرد در حالیکه بسته ای را به طرف سهراب می داد گفت : کجایی جوان ؟! انگار دردی بزرگ در سینه داری ، ساعت هاست که زیر نظرت دارم ، مدام در حال درد دل با آقا بودی و تا دیدم سرت به روی شانه افتاده ، ترسیدم نکند شما را طوری شده باشد.
سهراب لبخند کمرنگی زد و با اشاره به بسته گفت : نه حالم خوب است ، دفعه ی اولم است که لیاقت حضور در حرم ،نصیبم شده ، گرم گفتگو با امام بودم ، حالا این چیست؟
پیرمرد بسته را روی زانوی سهراب گذاشت و گفت : ان شاالله حاجت روا شوی، نمی دانم؛ این بسته را آقایی که درست شبیه شما لباس پوشیده بود ، داد تا به محض تمام شدن زیارتت ، به دست شما برسانم.
یک لحظه سهراب گیج شد ،اما با یاد آوری آقا سید ، اطراف را از نظر گذراند و وقتی متوجه شد ، ایشان نزدیک ضریح نیستند و گویا از حرم رفته اند ، از آن پیرمرد که به نظر میرسید خادم حرم رضوی باشد ، تشکری کرد و همانطور که نشسته بود ،عقب عقب خود را کشید تا پشتش به دیوار حرم رسید، به دیوار تکیه داد و بسته را باز کرد، در کمال تعجب ،یک جفت گیوه نو ، درست اندازه ی پایش و در کنارش هم کیسه ی کوچکی که مشخص بود پر از سکه هست ، وجود داشت.
سهراب همانطور که خیره به ضریح بود ، دستانش را بالا برد و گفت : خدایا شکرت و باخود فکر میکرد ، به راستی این سید کی بود؟ کاش آدرس منزلش را گرفته بود ، کاش نام اصلی اش را پرسیده بود...
اما او رسم جوانمردی را تماما رعایت کرده بود ،نه تنها لباس و کفش و غذا به او داد ،بلکه پول هم در اختیار او گذاشته بود ،پس دیگر احتیاجی به حضور او نداشت.
سهراب کیسه ی سکه ها را داخل شال کمرش زد ،کفش ها را به دست گرفت و از جا بلند شد.
همانطور که رو به ضریح بود، عقب عقب رفت تا به درب خروجی رسید.
بار دیگر سلامی به امام داد و از حرم خارج شد.
کفش ها را به پا کرد و به قصد رفتن به کاروانسرا حرکت کرد ، مانند کودکی هایش ، نشاطی فراوان به او دست داده بود ،یک آن خواست از روی جوی آب جلویش با یک پرش بلند بپرد..
جستی زد و خود را آن طرف رساند و به عادت همیشه ،دستش را به طرف گردنش برد ،تا آن حرز آرامش بخش را لمس کند..
اما خبری از قاب چرمین نبود..
#ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹⚜~•°•°•⚜🕌⚜•°•°•~⚜🌹
🙏اذان دعوتنامه خداست برايت ...
ونماز مهماني روزانه خداست...
زيباترينهايت را برايش هديه ببر...
او منتظرت است...
نماز_اول_وقت 📿🙏
التماس_دعا 🌹🌹🌹
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوب
╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯
*عاشقان وقت نماز است*
📿🕌📿
*📣 اذان میگویند*
📿🕌📿
*✨اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ*
*✨اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ*
📿🕌📿
*✨اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ*
*✨اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ*
📿🕌📿
*✨ اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ*
*✨اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ*
📿🕌📿
*✨اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ*
*✨اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ*
📿🕌📿
*✨حَی عَلَی الصَّلاةِ*
*✨حَی عَلَی الصَّلاةِ*
📿🕌📿
*✨حَی عَلَی الْفَلاحِ*
*✨حَی عَلَی الْفَلاحِ*
📿🕌📿
*✨حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ*
*✨حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ*
📿🕌📿
*✨اَللّهُ اَکبَرُ*
*✨اَللّهُ اَکبَرُ*
📿🕌📿
*✨لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ*
*✨لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ*
📿🕌📿
*عَجِلوُابا لصلاة*
*👋التمــــــــــاس دعــــا🙏*
🌹⚜~•°•°•⚜🕌⚜•°•°•~⚜🌹
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز:
📌 پنجشنبه
☀️ ۲۴ آبان ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۲ جمادیالاولی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 14 نوامبر 2024 میلادی
📖حدیث امروز:
✳️ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) :
در قرآن سوره ایست که قاریاش را شفاعت و شنوندهاش را بیامرزد و آن #سوره_یس است.
📚 بحارالانوار ، ج۹۲ ، ص۲۹۱
🔖مناسبت امروز:
👤روز بزرگداشت علامه طباطبایی رحمه الله علیه
📚روز کتاب و کتابخوانی وکتابدار
سلام امام زمانم✋🌸
محبوبِ من! در زمستان استخوانسوز، در روزهای بیخورشید، در شبهای بیماه، در زندگانی پر آه بگوئید مرا محبوبم، که دلخوشیمن چه بوده است؟ جز حس گرمای مهربان دستهای شما.
محبوبم! شما که غریبه نیستید من با این بُغض کهنهی مانده در گلویم چه کنم؟
محبوبم! سر بر شانهی کدام محبوب بگذارم؟
رو به کدام سرزمین بگریزم؟ وقتی معنای محبت را تمام عُمر در حرفبهحرف نام زیبای شما جُستهام. وقتی همهی ساعات عمر، از خود به سوی شما گریختهام.
محبوبم! شما که غریبه نیستید دلم تنگ شده است برایتان و تا به یاد دارم حال دلِ من همین بوده است.
درد فراق، مصیبت هجران، داستان دوری، قصهی خورشید پشت ابر در آسمان، دلم تنگ است.
محبوبم! شما بگوئید من با این دل شکسته هزار هزار تِکه چه کنم؟
محبوب من! شما بگوئید چیست تکلیف آن که در صف عاشقانتان آخر از همه ایستاده است به انتظار؟
آنکه کاسهی خالیش را به امید سهم کوچکی از نگاهتان، لبخندتان و نوازشتان سر دست گرفته است سالها.
🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج