🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#ادامه_قسمت_چهل_و_هشتم
#نویسنده_محمد_313
سربند مشکی رنگش را به سرش بست و میکروفون را دستش گرفت
چشمانش را بست و از اعماق وجودش گفت:یا حسین به عشق خودت بدون هیچ چشم داشتی میخونم
به چهره ی امیر علی که کنار محمد ایستاده بود خیره شد و شروع به خواندن نوحه ای از بنی فاطمه کرد
-باید قلبم برا تو حرم باشه
باید قلبم براتو حرم باشه
دائم بساط روضه ی تو علم باشه
باید قلبم براتو حرم باشه
دائم بساط روضه ی تو علم باشه
وقتی زندگیم شده عاشقی و دلبرم حسینه
روز و شب ندارم حرف اول و اخرم حسینه
صرف تو شد همه روز شب و های من
با تو سر شد شب و روز و دنیای من
حسین اقای من ...اقای من
به امیر علی که از ذوق شنیدن صدای پدرش نامتوازن سینه میزد لبخندی زد و با شوق بیشتری خواند
چشمانش را بست و بار دیگر در اعماق وجودش دعا کرد
با شنیدن صدای زنگ گوشی اش دلش ریخت ولی همچنان با اشک به خواندن ادامه داد:بین عاشقا تو دنیا بخدا بهترین حسینه
وقتی مقصد تموم عاشقا اربعین حسینه
بین عاشقا تو دنیا بخدا بهترین حسینه
وقتی مقصد تموم عاشقا اربعین حسینه
بعد از تمام شدن نوحه امیر علی در اغوشش جای گرفت که گونه اش رابوسید و اشک هایش را پاک کرد:بابایی همونطوری ک گفتی کلی واسه مامان دعا کردم ک زودتر خوب خوب شه و برگرده پیشمون
-قبول باشه پسرم
به صفحه ی گوشی اش نگاه کرد ک دید نرگس با او تماس گرفته بود
دوباره به او زنگ زد ک بعد از چند بوق برداشت
صدای گریان نرگس را که شنید تمام وجودش فروریخت
امیر علی را روی زمین گذاشت و گفت:چیشده؟
با گریه گفت:زودتر خودتو برسون بیمارستان ....
-ازاده چی شده ؟؟؟؟
- دکترش گفت حالش بهتر شده
گفت تونستیم بیشتر سمیت گازو خنثی کنیم
لبخندی زد و گفت:یعنی خطر رفع شده؟
-تقریبا اره...خدا بهت برش گردوند کمیل ...به امیر علی رحم کرد
زیر لب گفت :خدایا شکرت
از بقیه خداحافظی کرد و پیشانی بندش را باز کرد
رو به امیر علی گفت:
- بابایی ،بزن بریم پیش مامانت
با ذوق گفت:واقعنی؟
-اره پسرم
یک دو سه که گفتم بدو بریم
هردو با شوق میان هیئت میدویدند
محمد با لبخند محو نشدنی به انها خیره شد و رفتنشان را تماشا کرد
#ادامه_دارد....
@montazeraan_zohorr