eitaa logo
🏴 منتظران ظهور 🏴
2.8هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
9.3هزار ویدیو
296 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی وَ یُحیِ الاَرض مِن بَعدِ مَوتِها مدیر: @Montazer_zohorr تا امر فرج شود میسّر بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات🌱🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ ای بلندترین واژه هستی شما در اوج💫 حضور ایستاده ای و را می نگری و بر غفلت ما می گریی😔 از خدا میخواهیم🤲 پرده های جهل و از دیدگان ما کنار رود تا جمال دلربای شما💖 را بنگریم
16 Mostanade Soti Shonood.mp3
18.28M
🔉 📣 جلسه پایانی * جریان بیماری همسرم * هر چه باخدا در میان گذاشتم رابرایم نوشتند. * دوست داشتم زندگی من، شبیه امیرالمومنین باشد. * خدا به چه کسانی بدهکار است؟ * افتخارعمرم این است که پرستار همسرم بودم. * آخرین باری که همسرم به اتاق عمل رفت * وقتی مادربزرگم را درخواب دیدم؛ فهمیدم کار تمام است. * برای اموات باقیات صالحات بفرستید. * مواظب بدیهیات زندگی ام بودم * در شیطان،برای ما هیچ خیری نیست مگر با مخالفت با او * سختی هایی که مبتلا بودم و ابتلائات الهی. * اثر تقوای چشم * نباید شیاطین را به زندگی راه داد * چگونه شیطان را از خود دور کنیم؟ * شکستن نفس، بسیار سخت تر از شکست شیطان. * غفلت، کار اصلی شیطان ⏰مدت زمان:۴۴:۵۷ 📆1401/03/20 ❗️برای دریافت مجموع جلسات مستند صوتی شنود از طریق لینک زیر اقدام نمایید. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
16 Mostanade Soti Shonood.mp3
18.28M
🔉 📣 جلسه پایانی * جریان بیماری همسرم * هر چه باخدا در میان گذاشتم رابرایم نوشتند. * دوست داشتم زندگی من، شبیه امیرالمومنین باشد. * خدا به چه کسانی بدهکار است؟ * افتخارعمرم این است که پرستار همسرم بودم. * آخرین باری که همسرم به اتاق عمل رفت * وقتی مادربزرگم را درخواب دیدم؛ فهمیدم کار تمام است. * برای اموات باقیات صالحات بفرستید. * مواظب بدیهیات زندگی ام بودم * در شیطان،برای ما هیچ خیری نیست مگر با مخالفت با او * سختی هایی که مبتلا بودم و ابتلائات الهی. * اثر تقوای چشم * نباید شیاطین را به زندگی راه داد * چگونه شیطان را از خود دور کنیم؟ * شکستن نفس، بسیار سخت تر از شکست شیطان. * غفلت، کار اصلی شیطان ⏰مدت زمان:۴۴:۵۷ 📆1401/03/20 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
16 Mostanade Soti Shonood.mp3
18.28M
🔉 📣 جلسه پایانی * جریان بیماری همسرم * هر چه باخدا در میان گذاشتم رابرایم نوشتند. * دوست داشتم زندگی من، شبیه امیرالمومنین باشد. * خدا به چه کسانی بدهکار است؟ * افتخارعمرم این است که پرستار همسرم بودم. * آخرین باری که همسرم به اتاق عمل رفت * وقتی مادربزرگم را درخواب دیدم؛ فهمیدم کار تمام است. * برای اموات باقیات صالحات بفرستید. * مواظب بدیهیات زندگی ام بودم * در شیطان،برای ما هیچ خیری نیست مگر با مخالفت با او * سختی هایی که مبتلا بودم و ابتلائات الهی. * اثر تقوای چشم * نباید شیاطین را به زندگی راه داد * چگونه شیطان را از خود دور کنیم؟ * شکستن نفس، بسیار سخت تر از شکست شیطان. * غفلت، کار اصلی شیطان ⏰مدت زمان:۴۴:۵۷ 📆1401/03/20
🌦... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... . 🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت آیت الله بهجت « رضوان الله علیه »: 🔹آنِ ، آنِ مهیا شدن برای شیاطین انس و جن است..
. از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c