eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.2هزار ویدیو
311 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇 💠 نهج البلاغه سوم (شقشقیه)# جلسه (۲۶) از دوران خلافت خلفاء 🔶 مقدمه ای بر این خطبه : اولین چیزی که در اینجا جلب نظر می کند ، نام این خطبه است . چرا این خطبه 《 شقشقیه 》 نام گذاری شده است ؟ در گزارشی که در پایان این خطبه آمده است ، علت نام گذاری این بوده که در گرماگرم ایراد این سخنرانی ، وقتی حضرت به شدت مشغول صحبت بودند، مردی از اهل سواد ( از روستانشینان عراق) برخاست در مقابل آن حضرت و نامه ای بدست مولا دارد. امیرالمؤمنين آن زمان خلیفه مسلمانان بودند و وظیفه خلیفه و رهبری ، رسیدگی به امور مردم است ؛ آن هم بدون کوچک ترین درنگ و بدون لحظه ای تأخیر . چون شاید لحظه ای تأخیر ، سبب ضایع شدن حقی از حقوق بندگان خدا بشود؛ لذا وقتی برمی خیزد و نامه را بدست حضرت می دهد، امیرالمؤمنین علیه السلام ، فوراً نامه را باز می کنندو شروع به مطالعه می کنند . جمعیت نشستند، منتظر اینکه سخنرانی حضرت به پایان برسد ، امام سخنرانی را قطع می کنند با اینکه این سخنرانی ، بسیار مهم بوده است که در ادامه خواهیم دید . حضرت برای پاسخگویی به درخواست آن شخص سخنرانی خود را قطع می کنند . وقتی که قرائت نامه به پایان می رسد ، ابن عباس ، شاگرد نامدار امیرالمؤمنین ، که از شنیدن آن خطبه به وَجد آمده بود ، عرض می کند ، آقا جان ادامه بدهید و دنباله مطلب را بفرمایید . امام علیه السلام در پاسخ او می فرماید : شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ! همین کلمه شقشقیه را که فرمودند ، بعداً به عنوان نام این خطبه درنظر گرفته می شود. ✳️ معنای شقشقه : گفته اند لهاة البعیر ( شتر هنگامی که در بیابان داغ و هوای گرم مدت زیادی راهپیمایی می کند و بسا سوار اورا می دَواند برای اینکه زودتر به مقصد برسد ، در اثر شدت تشنگی ، دهانش را باز می کند و زبانش را بیرون می آید ، علاوه بر زبان در قسمت انتهایی دهانش قطعه گوشتی وجود دارد که در اثر حرارت ، متورم و نمایان می شود . یک تکه گوشت سرخ و پر حرارت در انتهای دهانش که به لهاة البعیر معروف است .وقتی حضرت از این شرایط پیش آمده به شقشقه تعبیر می فرمایند یعنی تکه گوشتی که بیرون زده و آشکار شده . شخص تصور می کند قسمتی از ریه اوست و قسمتی از اَمعاء و اَحشاء اوست که بیرون آمده که معلوم است در اثر شدت فشار است . بعد که به او آب می رسانند آرام می گیرد و این حالت برطرف می شود.) امام علی علیه السلام فرمودند همین حالت برای من رخ داد . آن فشارهای گذشته که در طول بیست و چندسال تحمل کردم یک مرتبه اینگونه نمود کرد و وقتی این فرد نامه بدست من داد ، قرار گرفتم و بازگشتم به وضعیت فعلی خودم . پس ابن عباس انتظار نداشته باش آنطور ادامه بدهم . ابن عباس بسیار اظهار تأسف می کند و می گوید بر ازدست دادن هیچ موضوع و مسأله ای مثل این خطبه نیمه کاره تأسف نخوردم .علت تأسف ابن عباس به این خاطر است که این خطبه فوق العاده قَرّاء و زیباست . متأسفانه افرادی با استناد به این خطبه خواسته اند در خود خطبه تشکیک کنند یا حتی در نهج البلاغه ؛ و علتش این است که در این خطبه شریفه امیرالمؤمنین علیه السلام ، مروری گذرا بر تاریخ ۲۵ ساله خلافت خلیفه اول ( بیش از ۲سال) و خلیفه دوم ( بیش از ۱۰ سال) و خلیفه سوم ( ۱۲ سال) داشتند. در واقع یک تحلیل سیاسی و اجتماعی . به این خاطر که امیرالمؤمنین علیه السلام به سختی اینها را به محاکمه کشاندند ، طبیعی است که طرفداران ، علاقمندان و دوستداران آن سه خلیفه که ضمناً علی بن ابیطالب را به عنوان خلیفه چهارم قبول دارند، بخواهند تشکیک کنند و بگویند نه علی اینطور حرف نمی زند. این سخنان از علی بن ابیطالب نیست . این گونه بهانه تراشی و ایراد گرفتن کهنه و قدیمی شده . یک زمانی بحث روز بود ولی با تلاش هایی که دانشمندان شیعه و حتی برخی دانشمندان اهل سنت داشتند ثابت شده که این خطبه مربوط به امیرالمؤمنین علیه السلام است و اسناد تاریخی آن ذکر شده و مربوط به سید رضی نیست . سید رضی با اینکه ادیب و سخنوری توانا بوده ولی توانایی ارائه ی چنین چیزی را ندارد. ده ها نفر مثل سید رضی کنارهم بنشینند ، نمی توانندیک بخشی از این خطبه را تألیف نمایند. همچنین این خطبه در۲۲ سند تاریخی نقل شده است که بعضی از آنها قبل از سید رضی نقل شده است .بنابراین ساخته وپرداخته سید رضی نیست . 🔹ابن ابی الحدید معتزلی که اهل سنت است وشارح نهج البلاغه ، عین این خطبه را آورده است . 🔹محمدعبده استاد مُفتی اعظم مصر و شاگرد سید جمال الدین استاد الأزهر نیز این خطبه را در شرح نهج البلاغه اش عیناً ذکر می کند. 🔹اخیراً در کتاب فروشی های عربستان نهج البلاغه محمدعبده را گذاشتند که این خطبه درآن است . ✳️ زمان و مکان ارائه این خطبه : زمان این خطبه با توجه به محتوای آن به نظر می آید که بعد از آن سه جنگ ( جمل و صفین و نهروان) بوده ، و چون آن سه جنگ در سالهای ۳۶ و۳۷ و ۳۸ هجری بوده ،
پس این خطبه باید بعداز سال۳۸ هجری باشد. ضمناً زمانی است که ابن عباس همچنان در کوفه بوده . چون آن اواخر ابن عباس از کوفه رفت به بصره و جاهای دیگر. در مورد مکانش هم گفته شده ، در مکانی به نام 《 رُحبه》 بوده ( گویا در میدانی در رحبه) در زمان حضرت ،کوفه به شکل محله محله بوده و هر قبیله ای ساکن محله ای بوده مثل شهرک های امروزی. در محله رُحبه حتی همه افراد حضور نداشتند ( در جمع افراد خاصی بوده) 🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇 🔹 نهج البلاغه # جلسه ۲۶# آغاز خطبه شقشقیه : 🌴أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلاَنٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لاَ يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ.🌴 آگاه باشید که به خدا سوگند پسر ابو قحافه پیراهن خلافت را به تن کرد.( در بعضی نسخه ها به جان ابن ابوقحافه آورده اند " فلانٌ ") به هر حال مقصود همان ابی بکر است . ●تَقَمُّص کردن که به باب تفعّل رفته یعنی کسی که پیراهنی را که قالب بدنش نیست را به سختی به تن کند. یا اینکه این پیراهن برای او کوچک است و به سختی می پوشد به قیمت پاره شدن پیراهن! یا اینکه آنقدر این پیراهن بزرگ است که او در آن گم می شود وفعالیتش مختل می شود. در اینجا ما باید شاهد بیاوریم . البته کسی که با امیرالمؤمنین علیه السلام ایمان دارد ، حتی اهل سنت ، همه می دانند که ایشان کلمه ای خلاف حق نمی گویند. اما با وجود این اعتقادی که ما بر معصوم بودن ایشان داریم ، بد نیست که بدانید خود ابی بکر همچو باوری داشت . وقتی پیراهن خلافت را بر تن کرد ( بعداز رحلت پیامبر) و بر منبر پیامبر تکیه زد ، دید کسانی که مقابلش نشسته اند همه صحابی رسول خدا هستند و برای اسلام زحمات زیادی را کشیده اند، یک احساس خاصی براو دست داد. اینکه این جایگاهی که بر آن نشسته متعلق به او نیست. در آنجا ودر آن حال جملاتی گفت که در کتب تاریخی از جمله کتاب " طبقات ابن سعد" ( ج۳ص۲۱۲) از اهل سنت و در " تاریخ طبری" و در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید( اوایلش) هم نقل کرده اند. گفته شده وقتی بالای منبر رفت پس از حمدو ثنای پروردگار ، گفت : فإني وليت هذا الأمر وأنا له كاره ووالله لوددت أن بعضكم كفانيه . این کار را به دوش من گذاشتند ولی من دوست ندارم خلیفه باشم( کراهت دارم ازاین کار) وای کاش شخص دیگری به جای من این مسئولیت را به عهده گرفته بود. و بعد ادامه داد : اگر شما از من انتظار دارید همچون پیغمبر عمل کنم که من نمی توانم ولی 《 انّما انا بشرٌلَست بخیرٍ من احدٍ منکم 》 یعنی من از هیچ کدام شما بهتر نیستم . همه می دانستند ابی بکر شایسته این مقام نیست ولی خیلی ها از این خوشحال بودند که علی روی کار نیامده . ( هرکه جز علی را می خواستند😔) زیر ذره بین نیستند، آزادند ، میدان برایشان باز است ، ملزم به انجام دستورات اسلامی نیستند ، در دین سختگیری بر ما نمی شود ، هدفش اجرای عدالت نیست ، مو را از ماست نمی کشد ... متاسفانه اینگونه بود. بعد ابی بکر گفت شما مراقب رفتار من باشید . اگر دیدید من راه درست را می روم از من تبعیت کنید و اگر دیدید اشتباه می روم کژی مرا راست کنید. سپس گفت : 《واعلموا أن لي شيطاناً يعتريني أحيانا》 ضمنا بدانید من یک شیطانی دارم که گاهی مرا گول می زند. 《فإذا رأيتموني غضبت فاجتنبوني》 اگر دیدید من عصبانی شدم تیر رس من نیایید تا آزار به شما نرسانم. اعتراف و اقرار کرد به اینکه گاهی اختیار از کفم بیرون می رود و شیطان حاکم بر وجود من می شود.( این فرد بر منبر پیغمبر تکیه زده است و خودش را جانشین پیامبر اعلام کرده و در محراب پیامبر به نماز می ایستد) با این وصف امیرالمؤمنین حق دارد بفرماید: "قد تقمصها" این پیراهن را تقمص کرد.یا خیر!!! در ادامه حضرت اشاره می فرمایند : وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى خودش هم به خوبی می دانست ( ابی بکر) که جایگاه من نسبت به خلافت مثل جایگاه محور آسیاب نسبت به سنگ آسیاب است . ( سنگ آسیاب دوسنگ روی هم است و حفره ای دارد و دسته ای که دوسنگ را روی هم بچرخاند تا گندم ها آرد شود . پس این محورباعث حرکت آسیاب می شود. حضرت می فرمایند : من هستم که قطب این محور هستم . یعنی من محوراین دستگاه نظام حکومتی اسلام و دستگاه خلافت هستم و ابی بکر خودش این را می داند که این کاره نیست . 🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇 🔶 نهج البلاغه ۲۶ # شرح خطبه سوم (شقشقیه) ♻️جمع بندی بر شخصیت ابی بکر : افراد یک عمری زندگی می کنند و گاهی در دوره عمرشان مناصبی دارند . گاهی خودشان
کارنامه خودشان را عرضه می کنند . اگر کسی در لحظات حساس خودش برای خودش نمره ای در نظر گرفت قابل استناد است . یک دانش آموز وقتی می گوید حق من نمره مثلا ۱۶ است خوب حتما خودش می داند وضعیت خودش را . ابی بکر در پایان عمر خودش ، زمانی که بیمارشده بود و در بستر بیماری بود، یک کارنامه ای از دوران خلافت دوساله خودش عرضه کرد ، که در منابع گوناگون اهل سنت آمده از جمله در" تاریخ طبری" هشت جلدی( ج۲صص۶۱۹و۶۲۰) ابی بکر وقتی می خواست از دنیا برود حرفهایی زد : گفت من از ۹ مسأله ناراحتم . سه تادسته سه تایی ( خودش تقسیم کرد) سه کاری که ای کاش انجام نمی دادم .و سه کار که ای کاش انجام می دادم . و سه تا سوال که ای کاش از پیغمبر می پرسیدم . 《إني لا آسي علي شئ من الدنيا إلا علي ثلاث فعلتهن وددت أني تركتهن وثلاث تركتهن وددت أني فعلتهن وثلاث وددت أني سألت عنهن رسول الله صلي الله عليه وسلم فأما الثلاث اللاتي وددت أني تركتهن فوددت أني لم أكشف بيت فاطمة عن شئ وإن كانوا قد غلقوه علي الحرب ووددت إني لم أكن حرقت الفجاءة السلمي وأني كنت قتلته سريحا أو خليته نجيحا ووددت أني يوم سقيفة بني ساعدة كنت قذفت الامر في عنق أحد الرجلين عمر وأبا عبيدة فكان أحدهما أميرا وكنت وزيرا .... "》 از این تقسیم بندی پیداست که ابی بکر خیلی روی این مسأله فکر می کرده. دقت کنید که آنها می گویند ابی بکر خیلی راستگوست . پس حرف دلش را میزند. ☆سه تای اول که ای کاش نکرده بودم : ▪ اول ، ای کاش من کشف بیت فاطمه را نمی کردم ( شکستن حریم بیت فاطمه سلام الله علیها) حتی اگر کسانی که در آن خانه بودند و تصمیم جنگ داشتند. ▪دوم ، ( داستانی دارد که به اجمال نقل می شود : در جلد ۷ الغدیر آمده است . فُجاءة السُّلَّمی ( کسی بوده جنایتکاراز قبیله بنی اسلم ، روزی می آید نزد ابی بکر و می گوید : خلیفه به من پول و مرکب وسلاح بده تا بروم تبلیغ دین کنم ، ابی بکر در اختیارش می گذارد . این فرد اینها را می گیرد وبه جای تبلیغ می رود به کشتار مردم و تصاحب اموالشان ( یک جنایت تروریستی) ابی بکر او را دستگیر می کند و آتشش می زنند ، درحالیکه این چنین دستوری در اسلام نداریم که آتش بزنند.) ای کاری بوده که ابی بکر از آن پشیمان بود. ▪سومین کارش ، اینکه می گوید: ای کاش اصلا خلیفه نمی شدم و در روز سقیفه من خلافت را به گردن یکی از دونفر دیگر ( عمر و ابو عبیده جراح) انداخته بودم . آنها می شدند امیر و من وزیر آنها. ☆وسه کاری که گفت ای کاش انجام می دادم : 《وأما اللاتي تركتهن وليتني كنت فعلتهن، ليتني حين أتيت بالاشعث بن قيس أسيرا أني قتلته ولم استحيه، فإني سمعت منه، وأراه لا يرى غيا ولا شرا إلا أعان عليه، وليتني حيث بعثت خالد بن الوليد إلى الشام، أني كنت بعثت عمر بن الخطاب إلى العراق، فأكون قد بسطت يدي جميعا في سبيل الله.》 ▪اول، وقتی اشعث( از منافقین وخیلی به اسلام ضربه زد) را اسیر کردم ، او را می کشتم . ▪دوم ، ای کاش زمانی که خالدبن ولید را فرستادم سراغ مخالفین ، خودم هم رفته بودم ( خالد درآن مأموریت جنایاتی کرده که بسیار برای ابی بکر گران تمام شد) ▪سوم ، ای کاش وقتی خالدبن ولید را برای فتح شام فرستادم ، عمر را هم برای فتح عراق می فرستادم . ☆و سه سوالی که می گوید کاش از رسول خدا پرسیده بودم : 《وأما اللاتي كنت أود أني سألت رسول الله صلى الله عليه وسلم عنهن، فليتني سألته لمن هذا الامر من بعده ؟ فلا ينازعه فيه أحد، وليتني كنت سألته: هل للانصار فيها من حق ؟ وليتني كنت سألته عن ميراث بنت الاخ والعمة، فإن في نفسي من ذلك شيئا الحدیث.》 ▪اول، ای کاش سوال می کردم ، این امر خلافت حق کیست؟ ▪دوم ، اینکه می پرسیدم ، آیا انصار هم در خلافت بهره ای دارند یا نه؟ ▪سوم ، اینکه دختر برادر میت ( عمه میت ) هم ارث می بَرَد؟ من یک ایرادی در این مسأله دارم . ( اهل سنت قائل به تعصیب هستند ، یعنی اگر خویشاوندان میت در یک طبقه ای فقط زن باشند ، نباید همه ارث را به آنها داد. اگر کسی هیچ وارثی جز یک عمه یا کلا یک زن نداشته باشد برای اینها سخت است همه ارث را به او بدهند.) در اینجا ابی بکر برایش سوال پیش آمده . ♻️ جمع بندی از موارد ۹ گانه : اگر دقت کنید در ۴ یا ۵ مورد به نحوی مرتبط با مساله خلافت است و در کارنامه اش مردود شده . پس حضرت حق دارد بفرماید او پیراهن خلافت تقمص کرده ( به زور بر تن کرده ) خودش اقرار کرده . آیا ابی بکر چکار کرد که امیرالمؤمنین نمی توانستند انجام دهند؟! او چه نقشی داشت که علی بن ابیطالب نمی توانست داشته باد؟! ▪با این اعترافات در روز قیامت هیچ احتیاجی به شهادت و طرفداری برای ابی بکر نیست. مسائلی که پیش می آید : 1⃣این که اگر برفرض هرچند محال او را به زور خلیفه اش کردند ، بعد نباید فکر می کرد که کسی دیگر از او استحقاقش بیشتر است و واگذارکند خلافت را ؟! 2⃣یا اصلا یک سوال دیگر اینکه ، چه ویژگی هایی را در
امیرالمؤمنین علیه السلام می توانید نام ببرید که ابی بکر بتواند بگوید ، من هم !!! 3⃣مگر بعداز ۲۵ سال همه مردم به این نتیجه نرسیدند که خلافت حق علی بوده ، چرا خود خلفاء هیچکدام در طول این ۲۵ سال نیامدند علی بن ابیطالب را لااقل برای استاندار جایی منصوب کنند یا قضاوت به او بدهند؟! گاهی که خیلی احساس خطر می کردند ، در حد یک مشاور به او مراجعه می کردند . آن هم چون حضرت دلشان برای اسلام می سوخت به آنان مشاوره می دادند . آنقدر ایشان مورد بی اعتنایی قرار گرفتند که روز ها در نخلستان ها مشغول کشاورزی می شدند و گاهی از شدت فشار یک حلقه چاهی را گیر می آوردند و سرشان را در چاه می کردند و درد دل می کردند . مظلومیت امیرالمؤمنین علیه السلام را نمی توانیم تصور کنیم . 4⃣چرا همچنان در هیچیک از کشور های اسلامی ، در هیچ دانشگاهی نهج البلاغه علی حتی به عنوان یک متن عربی تدریس نمی شود. این ظلم نیست؟! 5⃣به خطبه شقشقیه حساسند ، خطبه های دیگر را چه ؟! همچنان همان طرفداران ابی بکر و مظلومیت علی بن ابیطالب برقرار است عیناً. بحث این است که اگر کسی نمی خواهد علی را به عنوان امام اول قبول داشته باشد ، به عنوان امام چهارم که قبول دارد احترام بگذارد و پای درس او بنشینند . حتی المقدور می کوشند تا زوایای قضیه را بزنند . اخیراً بعضی شان در وصف امیرالمؤمنین کتاب می نویسند . یکی از نویسندگان داخلی می گوید : "بهترین کار برای کوبیدن یک نفر ، بد دفاع کردن از اوست ." بعضی هم با انصاف نوشته اند . اخیراً چشمها باز شده ، ارتباط با جوانان در دنیا آسان شده . فعالیت های مفید می توان داشت . 🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدا: 🥀 ✍️ دست مرا گرفت و بوسید ▫️یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از آن که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید. می‌بوسید و همانطور با گریه از من تشکر می‌کرد. من گفتم: برای چه مصطفی؟ گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از من تشکر می‌کنید؟ خب، این که من خدمت کردم مادر مــن بــود، مــادر شــما نبــود، کــه ایــن همــه تشــکر میکنیــد. گفت:دستی کــه بــه مـادرش خدمت کنـد مقـدس اسـت و کسی کـه بـه مـادرش خیـر نـدارد بـه هیـچ کس خیر نـدارد . مـن از شـما ممنونم کـه بـا ایـن همـه محبـت وعشـق بـه مادرتـان خدمت کردیـد. 📚 به روایت همسرش غاده https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
کرونا تابهشت ۹🎬: یک هفته گذشت وچه سخت وطاقت فرسا گذشت,علی ازبیمارستان مرخص شد وبااینکه زخمش هنوز خوب نشده بود از پا ننشست وشب وروز در تلاش بود تا ردی از عباس پیدا کند. اما هرچه جستجو میکرد کمتر ردی از عباس وربایندگانش,پیدا میکرد ,اما مطمین بودیم که کار کار اسراییل وشیاطین یهودیست. بچه ها هرروز بهانه ی عباس رامیگرفتند وزینب این دختر حرف گوش کن من ,مدام بهانه های مختلف میگرفت وگریه سرمیداد ومن میدانستم انتهای تمام گریه ها به نبودن عباس ختم میشود.... خدایاااا توکه یک بار مرا با ربودن عزیزانم امتحان نمودی,ایا هنوز ابدیده نشدم که دوباره گرفتار درد هجرانم نمودی؟؟ زهرا با یاداوری دوران کودکی واسارتش درچنگال صهیونیست وازادی اش به دست قدرتمند مجاهدان ایرانی,مدام به من وبچه ها امید میداد که عباس برمیگرددوبااطمینان میگفت باید از حاج قاسم بخواهیم,کمکمان کند.... این دخترک شیرین زبان وباهوش ,انقدر گفت وگفت که من متقاعد شدم ,گره کور این اسارت فقط به دستان ابوالفضلی ,حاج قاسم ونیروهای شجاعش بازمیشود.. پس با علی صحبت کردم و برای عزیمت به ایران اعلام امادگی نمودم,تا از نزدیک به محضر حاج قاسم برویم وعقده دل واکنیم وبه مدد این مرد الهی,عباس را پیدا کنیم.. دارد... 🖊به قلم.....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
کرونا تا بهشت ۱۰ 🎬: سوار هواپیما شدیم به مقصد ایران_تهران,داخل هواپیما بچه ها مدام حرف از حاج قاسم میزدند,انگار مطمین بودند که دست عباس ,برادرشان بامعجزه ی دستان حاج قاسم در دستشان قرارمیگیرد,حسن وحسین مدام از شکل وشمایل حاج قاسم میپرسیدندومن عکس سردار را که مثل گنجی گرانبها داخل گوشیم نگهداری میکردم را نشان آنها دادم,یکدفعه حسن وحسین با دیدن عکس باهم گفتند:من هم ازاین لباسها میخوام.... علی به هردوشان چشمکی زد وگفت:ای به چشم...سربازان کوچک امام زمان...ازاین لباسهاهم براتون میخرم. قرارشد به محض رسیدن به ایران به سمت قم حرکت کنیم,چون من خیلی دوست داشتم انجا زندگی کنم ,اخه تجربه ی چندسال زندگی دربین یهودیهای صهیون وترسی که یهودیا از ایران خصوصا مردم شهرقم داشتند باعث میشد که من برای زندگی درقم ترغیب بشوم. علی جوری برنامه ریزی کرده بود که ما درقم مشکلی نداشته باشیم ویک خانه قدیمی و ساخته شده به سبک ایرانی اسلامی,برایمان فراهم کرد وحتی برای همه مان شناسنامه ایرانی هم گرفت ونام خانوادگی مارا گذاشت ,نجفی, اخه ما ساکن نجف بودیم دیگه.... یک هفته ای طول کشید تا درخانه جدیدمان مستقر شدیم,هرشب تا صبح خواب به چشمام نمیامد وتا چشم روی هم میگذاشتم,مدام صدای کودکی درتاریکی رامیشنیدم که من را صدا میزد ومیگفت:مامان.... یک روز دم دمهای عصر علی با دودست لباس پسرانه که شبیهه لباسهای مدافعان حرم ایرانی ,مثل لباسهای سردار سلیمانی به خانه امد,حسن وحسین باشوقی فراوان لباسها رابرتن کردند ویک دفعه زینب زد زیرگریه وباز بهانه ی عباس راگرفت,ناخوداگاه این گریه ,بغض همه مان راشکست,زهرا زینب رابه بغل میفشرد ودلداریش میداد که علی گفت: گریه نکنید بچه ها,یه خبرخوب دارم براتون,قرارشده همه مان باهم بریم پیش حاج قاسم و... با هیاهوی بچه ها ،علی نتوانست بقیه ی حرفش رابزند,برای بچه ها طوری جا افتاده بود که رفتن پیش حاج قاسم,مساوی است با پیدا شدن عباس... بچه ها توحال خودشان بودند,روکردم به علی وگفتم:راست راستی میریم پیش حاج قاسم؟!! دارد... 🖊به قلم.....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
کرونا تابهشت ۱۱🎬: علی با لبخندی برلباش گفت:اره دیگه,هماهنگی کردم قرارشده هفته اینده,یه روز بهمون خبر بدهند,تا بریم خدمت سردار,اخه الان سردار سوریه است وبعدشم عراق میرود وقراره بعداز اینکه از ماموریتش برگشت ,هماهنگی کنن وما بریم از نزدیک ببینیمش... دل توی دلم نبود ,تا به این فکر میکردم که قراره با چه انسان وارسته ای دیدارکنم,هول و ولا برم میداشت وگاهی دلشوره عجیبی به تنم مینشست... نمیدونستم این دلشوره برای چی هست؟اما بود... بچه ها هم ازشوق دیدار حاجی لبریز بودند,اخه خیلی وقتا من داستان دلاورمردیهای حاج قاسم و سربازانش را لالایی درگوششان میخواندم,برام مهم نبود که من عربم واوعجم ,برام مهم بودکه اوهم پهلوانیست مثل حضرت عباس ع,دلاورمردیست که به داد ناله ی مظلومان دنیا میرسد وبرایش مهم نیست این ناله از عراق باشد,یمن باشدسوریه باشد لبنان باشد و...او درخدمت به مظلومان پیش قدم بود وچشم امید تمام شیعیان زجرکشیده ی دنیا بود ,او علمداری ست که تن تمام یهودیان صهیونیست رامیلرزاند ..... کاش وای کاش این هفته به ساعتی مبدل میشد ودیدار نزدیک میگشت...... سحرگاه جمعه بود ,برای خواندن نماز اهسته,از جا بلند شدم,علی دررختخواب نبود,دیگه به این رفتنهای گاه وبیگاه وبی موقع علی عادت کرده بودم وهروقت اعتراض میکردم میگفت,یک سرباز امام زمان,روز وشبش یکیست وهمیشه باید اماده خدمت ودرحال خدمت باشد. زهرا رابیدار کردم وباهم نمازخواندیم. خوابم نمیبرد,دعای ندبه را برداشتم ومشغول خواندن شدم...دعا را که تمام کردم,دوباره دلشوره ای خوره وار به جانم افتاد. گوشی رابرداشتم وبه علی زنگ زدم,مشترک مورد نظر خاموش میباشد.... دلشوره ام بیشترشد...یعنی چی؟؟امکان نداره علی گوشیش خاموش باشه....اصلا اینموقع صبح کجا رفته؟؟ خداااا.... دارد ... 🖊به قلم.....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
*📝 * انتظار، خودش یه سلوکه ! یعنی یه جاده‌ است؛ پُر از موانع و پیچ‌های خفن ... منتظر هم یه سالکه! یعنی مسافری که داره این جاده‌ی پُرمانع رو طی میکنه .. جاده‌ای از خودش تا امامِش ! باید به هر مانعی میرسی؛ بتونی بپّری ! وگرنه‌ صعود به مراتبِ بالاتر این جاده، محاله. 💥اگر زمین خوردی؛ بگرد و علّت رو پیدا کن! تا علّت رو پیدا نکردی، و درمانش نکردی، رفتن به مرتبه‌ی بعد، ممکن نیست. *🌛 *
AUD-20211201-WA0084.m4a
8.14M
شب جمعه دلم تنگ حرم شد