eitaa logo
هیئت رزمندگان اسلام مشکین دشت
810 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
80 فایل
‌﷽ [کانال رسمی بنیاد فرهنگی مذهبی منتظران مهدی(عج) رزمندگان مشکین دشت] (اینستاگرام) https://instagram.com/Montazerane_karaj?utm_medium=copy_link (تلگرام) http://t.me/Montazerane_karaj #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ارتباط با خادم: @mohammad_khambari
مشاهده در ایتا
دانلود
فوری 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 یه رزمنده با ۵ تا دختر به خاطر بدهی به بانک چند ماه حقوق نداره کرایه خونه اش عقب افتاده و نون شبم نداره به همین علت میخواست خودشو بکشه. یه بنده خدا هم خونه زندگیش سوخته هیچ وسیله براش نمونده،مستاجر هم هست. یکی خانواده دیگه با سه تا بچه توی یخونه ۴۰ متری با این گرما بدون یخچال کولر ،پنکه ،و گیرنده دیجیتال زندگی میکنند تا صاحب خونه جوابشان کرده. چندتا خانواده......... بیاید به عشق امام رضا علیه السلام تو ایام ولادتش به نیابت ایشون دعای این خانواده هارو مستجاب کنیم ۶۰۳۷_۹۹۱۶_۴۴۳۵_۶۶۴۸ مهدی قدوسی ۶۰۳۷_۹۹۱۹_۴۴۳۱_۴۱۴۹ ابراهیم خمری @montazeran1184
32.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹کبوتر دلم داره.... تو آسمون پر میزنه... 🌷گاهی به مشهد میپره ... گاهی به قم سر میزنه .... @montazeran1184
✍️ 💠 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!» از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو می‌کشم!» و رفت و نمی‌دانست از پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم. 💠 مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!» شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون می‌خرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمی‌رفت. 💠 مصطفی می‌دید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق می‌لرزد و ندیده حس می‌کرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی می‌کرد. احساس می‌کردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!» 💠 نگاهم تا چشمانش رفت و او نمی‌خواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمی‌خوام شما رو کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفس‌هایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش می‌کنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!» از پژواک پریشانی‌اش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه می‌کشید که با در بستر خواب خزیدم و از طنین بیدار شدم. 💠 هنگامه رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم از جا بلند شدم. سال‌ها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت می‌کشیدم و می‌ترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بی‌دریغ می‌بارید. نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در این خانه دلم می‌خواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمی‌برد که میان بستر از درد دست و پا می‌زدم. 💠 آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی‌اختیار گریه می‌کردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!» دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد. 💠 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله می‌بارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«می‌تونم بیام تو؟» پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی می‌فهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. 💠 مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار می‌داد و دل من در قفس سینه بال بال می‌زد که مستقیم نگاهم کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟» طوری نفس نفس می‌زد که قفسه سینه‌اش می‌لرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟» 💠 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس می‌کردم به گریه‌هایم کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟» دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال می‌کرد که خودم برای شدن پیش‌دستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!» 💠 چشمانش درهم شکست و من دیگر نمی‌خواستم سعد شوم که با بغضی قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!» یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا می‌خواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»... ✍️نویسنده: @montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹«دست‌های سلیمانی» به داد مردم غیزانیه رسید ♦️جهادگرانی که جور دولت را ‌در منطقه می‌کشند @montazetan1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسر شهید: بالاخره شهدای خانطومان برمی گردن ؟! حاج قاسم چند لحظه سکوت کرد و بعد سه مرتبه گفت: میان، میان، میان. مادر شهید: پسرم دوست داشت گمنام باشد، شاید برای همین برنمی گردد. سردار گفت: آقا سعید به خاطر دل همسرش هم شده برمی گرده و امروز وعده صادق حاج قاسم محقق شد... « شهید سعید کمالی» آمد تا مادرش زین پس بجای یادمان، مزار پسرش را غبارروبی کند 😔 @montazeran1184
#اطلاعیه 🎉🎉🎉🎉🎉🎉 جشن میلاد امام رضا(ع) 🎉🎉🎉🎉🎉🎉 سخنران: #حجت_الاسلام_والمسلمین_آذرهوش بانوای: #حاج_محمدخمبری_ #کربلایی_ناصرنیکپور زمان:سه شنبه ۱۰ تیر ساعت ۱۶ #ویژه_خواهران مکان:انتهای خیابان شهید مطهری مهدیه منتظران مهدی(عج) همراه با رعایت پروتکل های بهداشتی @montazeran1182
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلهای ما و حرم سلطان ابوالحسن، آقا علی بن موسی الرضا(ع)‌ در بارگاه ملکوتی مولا علی بن موسی الرضا المرتضی (علیه آلاف التحیة و الثناء) همه شما عاشقانِ مولا هستم @montazeran1184
وعده سید علی.mp3
11.42M
🔴تقدیم به رزمندگان بدون مرز گروه همخوانی سیمرغ آهنگساز:بهامین جوادی شاعر:سید محمد صفایی @montazeran1184
✨بارالها ✨به عزت وبزرگواری ات ✨ببخش و ملکوتی مان گردان ✨یاری مان فرما آنچه می پسندی باشم ✨واز آنچه بیهودگیست رها شوم ✨که تو بی نیاز ترین و ✨من نیازمندترینم... ✨آمیـــن یا رَبَّ 🤲 ✨آسمون زیبای شب 💫ستارگان درخشان ✨سهم قلـ❤️ــب مهربونتون 💫و امید به خدای رحمان ✨روشنی بخش تمام لحظه هاتون 💫شبتون ستاره بارون ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ @montazeran1184 ✼═══┅💖💖┅═══✼
هدایت شده از Kgh
مولای غریبم ... تمام حرف‌ها درباره‌ی دنیاست ای عزیز دل تو کجای این دنیایی؟! شعاعی از آفتاب حُسنت را از پسِ ابرهایِ این دنیایِ پُر هیاهو نمایان کن تا دنیا برایت بمیرد!! فقط تو باشی فقط تو را ببینیم فقط تو را بخواهیم تا بیایی ...😔 اللهم عجل لوليک الفرج بحق سيدتنا الزينب علیها السلام روزتون مهدوی🌹 👈 هیات منتظران مهدی(عج)_رزمندگان مشکین دشت را دنبال نمائید👇 🆔 @ba_montazeran
از شیطان پرسیدند: گمراه ڪردن چه سودے دارد؟ گفت:امام اینها ڪه بیاید روزگار من سیاه خواهد شد اینها ڪه گناه میڪنند امامشان دیرتر مےآید...!🍃🌚 🌱 @montazeran1184 ✼═══┅💖💖┅═══✼