فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹«دستهای سلیمانی» به داد مردم غیزانیه رسید
♦️جهادگرانی که جور دولت را در منطقه میکشند
@montazetan1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسر شهید: بالاخره شهدای خانطومان برمی گردن ؟!
حاج قاسم چند لحظه سکوت کرد و بعد سه مرتبه گفت: میان، میان، میان.
مادر شهید: پسرم دوست داشت گمنام باشد، شاید برای همین برنمی گردد.
سردار گفت: آقا سعید به خاطر دل همسرش هم شده برمی گرده
و امروز وعده صادق حاج قاسم محقق شد...
« شهید سعید کمالی» آمد تا مادرش زین پس بجای یادمان، مزار پسرش را غبارروبی کند 😔
@montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلهای ما و حرم سلطان ابوالحسن، آقا علی بن موسی الرضا(ع)
در بارگاه ملکوتی مولا علی بن موسی الرضا المرتضی (علیه آلاف التحیة و الثناء) #نائب_الزیاره همه شما عاشقانِ مولا هستم
@montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #کلیپ_استوری
💓لباسخادمانرادوستدارم...
@montazeran1184
وعده سید علی.mp3
11.42M
🔴تقدیم به رزمندگان بدون مرز #سپاه_قدس
گروه همخوانی سیمرغ
آهنگساز:بهامین جوادی
شاعر:سید محمد صفایی
@montazeran1184
✨بارالها
✨به عزت وبزرگواری ات
✨ببخش و ملکوتی مان گردان
✨یاری مان فرما آنچه می پسندی باشم
✨واز آنچه بیهودگیست رها شوم
✨که تو بی نیاز ترین و
✨من نیازمندترینم...
✨آمیـــن یا رَبَّ 🤲
✨آسمون زیبای شب
💫ستارگان درخشان
✨سهم قلـ❤️ــب مهربونتون
💫و امید به خدای رحمان
✨روشنی بخش تمام لحظه هاتون
💫شبتون ستاره بارون
@montazeran1184
✼═══┅💖💖┅═══✼
هدایت شده از Kgh
مولای غریبم ...
تمام حرفها دربارهی دنیاست
ای عزیز دل تو کجای این دنیایی؟!
شعاعی از آفتاب حُسنت را
از پسِ ابرهایِ این دنیایِ پُر هیاهو
نمایان کن تا دنیا برایت بمیرد!!
فقط تو باشی
فقط تو را ببینیم
فقط تو را بخواهیم تا بیایی ...😔
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
روزتون مهدوی🌹
👈 هیات منتظران مهدی(عج)_رزمندگان مشکین دشت را دنبال نمائید👇
🆔 @ba_montazeran
#تلنگرانہ
از شیطان پرسیدند:
گمراه ڪردن #شیعیان چه سودے دارد؟
گفت:امام اینها ڪه بیاید
روزگار من سیاه خواهد شد
اینها ڪه گناه میڪنند امامشان دیرتر
مےآید...!🍃🌚
#اللهمعجللولیکالفرج
🌱 #زندگیتوامامزمانۍڪن
@montazeran1184
✼═══┅💖💖┅═══✼
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_دوم
💠 نگاهش میدرخشید و دیگر نمیخواست احساسش را پنهان کند که #مردانه به میدان زد :«از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟»
دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد :«من فقط میخواستم بدونم چه احساسی به #همسرتون دارید، همین!»
💠 باورم نمیشد با اینهمه #نجابت بخواهد به حریم من و سعد وارد شود که پیشانیام از شرم نم زد و او بیتوجه به رنجش چشمانم نجوا کرد :«میترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!»
احساس تهنشین شده در صدایش تنم را لرزاند، در برابر چشمانی که گمان میکردم هواییام شدهاند، شالم را جلوتر کشیدم تا صورتم کمتر پیدا باشد.
💠 انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود و باید فرار میکردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت :«صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت. گفت دیشب بچهها خروجی #داریا به سمت حمص یه جنازه پیدا کردن.»
با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت و من سختتر صدایش را میشنیدم که دیگر زبانش به سختی تکان میخورد :«من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!»
💠 گیج نگاهش مانده و نمیفهمیدم چه میگوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید، رنگ از صورتش پرید و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد :«باید هویتش تأیید بشه. اگه حس میکردم هنوز دوسش دارید، دیگه نمیتونستم این عکس رو نشونتون بدم!»
همچنان مردد بود و حریف دلش نمیشد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید :«خودشه؟»
💠 چشمانم سیاهی میرفت و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود، قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود.
سعد بود، با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطهای ناپیدا مانده بود و قلبم را از تپش انداخت. تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان #خون در رگهایم بند آمده که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد.
💠 عشق قدیمی و #زندانبان وحشیام را سر بریده و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم که لبهایم میخندید و از چشمان وحشتزدهام اشک میپاشید.
مادرش برایم آب آورده و از لبهای لرزانم قطرهای آب رد نمیشد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی از #عشق و بیزاری پَرپَر میزدم.
💠 در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید و #تهدید بسمه یادم آمده بود که با بیتابی ضجه زدم :«دیشب تو #حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر میبره و عقدت میکنه!» و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندانهایم از ترس به هم میخورد و مصطفی مضطرب پرسید :«کی بهتون اینو گفت؟»
سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشکهایم خیس شده و میان گریه معصومانه #شهادت دادم :«دیشب من نمیخواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو میکشه و میاد سراغم!»
💠 هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون #غیرت در صورتش پاشید و از این تهدید بیشرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند.
مادرش سر و صورتم را نوازش میکرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد :«بچهها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو #حرم بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ...» و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونههایش از #خجالت گل انداخت.
💠 از تصور بلایی که دیشب میشد به سرم بیاید و به حرمت حرم #حضرت_سکینه (سلاماللهعلیها) خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه میکوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این #امانت به لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم میکرد :«خواهرم! قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمیگیره!»
شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم. مصطفی حیرتزده نگاهم میکرد و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندسالهام از هیئت، دلم تا #روضه در و دیوار پر کشید.
💠 میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها #حضرت_زهرا (علیهاالسلام) را صدا میزدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دندهای از پهلویم ترک خورده است.
نمیخواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود که مقابل در اتاق رژه میرفت مبادا کسی نزدیکم شود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@montazeran1184
هدایت شده از Kgh
السلام علیک یا معین الضعفا والفقرا
امام رضا عليه السلام :
هر كس اندوه مؤمنى را بزدايد ، خداوند در روز قيامت ، غم از دلش مى زدايد .
"طرح کمک مومنانه با نگاه کریمانه"
شماره کارت جهت واریز نذورات نقدی
6037991644356648
به نام مهدی قدوسی(نماینده کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت)
محل دریافت کمک های غیر نقدی خیابان شهیدانهدایتکار کوچه توحید۶ پ ۱۰ خیریه ساقی کوثر (از ساعت ۱۶ تا ۱۹)
تلفن تماس ۳۶۲۱۱۹۹۳
۰۹۰۳۷۴۱۱۳۷۲_قدوسی
کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت
مراکز نیکوکاری و خیریه های شهر مشکین دشت
@khademyaranemeshkindasht
#جشنمیلادامامرضاعلیهالسلام
باحضور خادمین آستان قدس به همراه پرچم مطهر رضوی
باکلام
#حجتالاسلاموالمسلمیندکترحصاری
با نوای
#حاجمحمدخمبری
#کربلاییسیدمحمدرضوانیفرد
مجری برنامه
#بهرامشهبازی
#آیینتعویضپرچمیادمانشهدایگمناممشکیندشت
زمان پنجشنبه ۱۲تیرماه
ساعت ۱۸
مکان:
جنب مزار شهدای گمنام
یه عشق امام رضا (ع)با رعایت دستورالعمل های بهداشتی می آییم
#منماسکمیزنم
#فاصلهاجتماعیرارعایتمیکنم
کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت
حوزه ۳۲۱شهید باهنر
حوزه ۳۲۲حضرت آسیه س
شورای اسلامی و شهرداری مشکین دشت