از زلف پریشان تو دارم گله چندان
از زلف پریشان تو از زلف پریشان
زلفت گره انداخته در کار دلم سخت
ای دوست مرا از سر خود وا مکن آسان
پنهان نکند راز مرا پردهی اشکم
عمریست که دل باختهام، از تو چه پنهان
از عشق تو در آتشم، از آتش عشقت
حیرانم و حیرانم و حیرانم و حیران
یک شهر شود در پیات آوارهی صحرا
کافیست که من سر بگذارم به بیابان
هر لاله گرفتهست قنوت آمدنت را
این خاک ندیدهست به خود بعد تو باران
بازآی که در مقدم تو جان بفشانم
من زنده از آنم که به عشق تو دهم جان
#یوسف_رحیمی
#شعر_مهدوی
@montazeranee
#خانه_بی_مادر_شده
هر گوشه ببین نشانهٔ دلتنگیست
هر لحظهٔ من بهانهٔ دلتنگیست
زندهست تمام خاطراتت مادر
این خانه پس از تو خانهٔ دلتنگیست
#یوسف_رحیمی
#لعن_الله_قاتلی_یازهرا_علیها_السلام
@montszeranee