eitaa logo
فرزندان مسجد
277 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
8 فایل
مسجد امام هادی (ع)، پایگاه منتظران شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حسین جمشیدی در سال 40/1/1 در خانواده ای مومن و معتقد به مبانی دین اسلام پا به عرصه گیتی نهاد. او تنها فرزند خانواده بود و هوش و استعداد سرشاری داشت. پدرش را که کارگر ساده ای بود در همان دوران کودکی از دست داد و در دامان مادری صبور و مومن پرورش یافت و راهی محیط تعلیم و تربیت شد. شهید جمشیدی دوران دبستان تا دبیرستان را با موفقیت گذراند و با بکارگیری هوش و استعداد بالای خود ، در ردیف دانش آموزان ممتاز و نمونه قرار گرفت. غبار یتیمی و غم بی پدری هیچگاه اراده او را در رسیدن به اهداف سست نکرد و اندیشه اش را به انحراف سوق نداد. او همزمان با تحصیل و کسب مدارج علمی ، به کارهای مختلف از جمله سیم کشی ، رنگ آمیزی ساختمان و رانندگی اشتغال داشت و علاوه بر این در زمینه هنر خوشنویسی نیز از مهارت تحسین برانگیزی برخوردار بود. شهید جمشیدی یکسال از دوران بلوغ خود را سپری کرده بود که نهضت اسلامی به اوج رسید و او گویی که گمشده ای را یافته ، همگام با دیگر مبارزان به سیل خروشان ملت پیوست و شب و روز در حرکتهای انقلابی برضد رژیم ستمشاهی شرکت نمود. پخش اعلامیه های امام و نوشتن شعارهای افشاگرانه ضد رژیم بر روی دیوارها از کارهای همیشگی او بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران اقدامات خائنانه منافقان در سطح کشور برای ایجاد ناامنی و ناامیدی میان ملت، شهید جمشیدی شجاعانه به مقابله برخاست و بارها با آنان درگیر شد. پس از آغاز جنگ تحمیلی او به ندای رهبر کبیر انقلاب پاسخ گفت و هنوز تحصیلات دبیرستان را به اتمام نرسانده بود که عزم رفتن به جبهه کرد. پیش از اعزام به دلیل سن کم ، او را پذیرش نکردند و لذا تصمیم گرفت بشکل انفرادی به جبهه خوزستان عزیمت کند و از آنجا در مناطق عملیاتی حضور یابد. وی بعد از گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام حسین(ع) راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. شهید جمشیدی عقیده داشت و می گفت : به جبهه می روم به این امید که اگر ( نیروهای متجاوز را ) بکشم ، ثواب بسیار بردم و اگر هم شهید شوم عزت دنیای دیگر نصیبم خواهد شد. او با این تفکر در عملیاتی که با رمز یا مهدی(عج) ادرکنی در منطقه مالکیه 59/11/17صورت گرفت به درجه رفیع شهادت نائل شد اما هیچگاه خبری از پیکر مطهرش بدست نیامد و به ظاهر مفقودالاثر شد اگر چه نام و یادش برای همیشه ماندگار خواهد ماند.
طلبه وبسیجی شهید محمد حسن پریمی  تاریخ ومحل شهادت 59/11/17 آبادان ,عضو همراهان جنگهای نامنظم شهید چمران ,ساکن خ شریعتی ,مزار شهید دامغان
وصيت نامه شهید محمد حسن پریمی بسم الله الرحمن الرحيم قال امير المؤمنين (ع):‌« إنّ الموت طالب حثيث لايفوته المقيم و لا تعجزه الهارب . انّ اکرم الموت القتل» مرگ ، با شتاب تعقيب کننده است و «همه را در يابد» نه ماندگان از دست آن برهند و نه فراريان او را باز دارند، گرامي ترين مرگ کشته شدن است. (نهج البلاغه ،‌خطبه123) اينجانب محمد حسن پريمي فرزند غلام حسين،خدمت پدر و مادر بزرگوارم سلام عرض مي نمايم. سپس خدمت برادران و خواهرانم يک به يک سلام عرض مي کنم .ان شاءالله خداوندشما راهميشه سلامت نگه دارد. اميدوارم از من راضي باشيد و اگر در اين راه شهيد شدم مرا ببخشيد. الان وقت جنگ است ، با چنين وضعيتي ديگر نمي توانم در قم بمانم و درس بخوانم. الان وقت رفتن به جبهه است و بايد به نداي رهبرم پاسخ بدهم. لذا بسوي جبهه آبادان در حرکت هستم و من عازم جهان عقبي مي باشم. از همه بستگان و دوستان و آشنايان پوزش مي طلبم و از مردم دلير مي خواهم گوش به فرمان امام عزيز باشيد و هرگز در برابر دشمنان اسلام و انقلاب سر تسليم فرود نياوريد. کتابهاي مرا وقف کنيد تا مردم استفاده کنند و مرا از دعاي خيرتان بي نصيب نگذاريد. دعا کنيد که خداوند فيض شهادت را نصيب من بفرمايد زيرا از خداوند خواسته ام که شهيد بشوم. «والسلام عليکم ورحمة الله برکاته » محمدحسن پريمي 59/9/14
مختصری از زندگانی شهید محمد حسن پریمی: شهید محمد حسن پریمی فرزند غلامحسین در تاریخ ۱۳۴۰/۰۲/۲۴  در یکی از خانواده های مذهبی مجید آباد دامغان متولد شد. او تا مقطع ششم ابتدایی را در روستا گذراند.بعد از آن مدرسه را رها کرد و برای تحصیل علوم دینی به حوزه علمیه دامغان وارد شد. شهید یک جوان انقلابی بود و در پخش و تکثیر اعلامیه های انقلابی و …. فعالیت های قابل توجهی را از خود نشان می داد و حتی در جریان همین مبارزات دستگیر و شکنجه هم شده بود. بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در اوایل سال ۵۸ بود که به قم رفت تا تحصیلات حوزوی خود را در این شهر ادامه دهد. او از طریق بسیج سپاه قم به جبهه اعزام شد ودر تاریخ ۱۳۵۹/۱۱/۱۷  هنگامی که مشغول عملیات دیده بانی بود،در آبادان و به دست مزدوران بعثی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از جام شهادت سیراب شد. پیش از آن کاندر جهان جام می و انگور بود       از شراب لایزالی جام ما ممهور بود پیکر پاک شهید پس از تشییع در گلزار شهدای دامغان آرمید. “راهش جاوید باد”
گرامی باد یاد شهداء عملیات پدافندی چزابه ... این عملیات در تاریخ 60/11/17 بود .پس از عملیات موفق طریق القدس ازاد سازی بستان توسط رزمتدگان سپاه اسلام. دشمن بعثی عقب نشینی بزرگی داشت لذا اشغال مجدد بستان را در سر پروراندوخود صدام حسين در منطقه فرماندهی حمله وعملیات سنگین از چزابه رو فراهم اورد .اما رزمندگان اسلام با رشادت وپایمردی این تلاش مذبوهانه لشگر بعثی  عراق را ناکام گذاشت
شهید علیرضا آخوندی اسدی  تاریخ ومحل شهادت 61/11/17 گیلانغرب  ,ساکن محله زاهدی مزار شهید قطعه 28  ردیف 20 شماره 6
مختصری از زندگینامه شهید علیرضا آخوندی : شهید از زبان برادر : دلسوز و مهربان بود. نه فقط نسبت به پدر و مادر و خانواده بلکه نسبت به همه مردم. ده ساله بود که پایش به مسجد باز شد. نسبت به سن و سالش قد و قامتی بلند داشت و خیلی زود در جمع بزرگترها پذیرفته شد. با اینکه به سن تکلیف نرسیده بود مدام در نماز جماعت و فعالیتهای مسجد شرکت می کرد. همانجا بود که تحت تاثیر روحانی مسجد وارد فعالیتهای انقلابی و سیاسی شد. مبارزات انقلاب که گرمتر شد فعالیتهای علیرضا هم رنگ جدی تری به خود گرفت. به قم می رفت و اعلامیه های امام را به تهران می آورد و در محله پخش می کرد. دیوار نویسی و مشارکت در آزادسازی پادگانها از دست رژیم از دیگر فعالیتهای او بود. با پیروزی انقلاب به نهاد کمیته انقلاب اسلامی ملحق شد و در مبارزه با منافقان و ضد انقلاب شرکت کرد. وقتی در کمیته فعالیت داشت خانواده های نیازمند را شناسایی می کرد و در حد توان آنها را تحت حمایت قرار می داد. اوایل انقلاب که مردم با کمبود نفت مواجه بودند علیرضا ساعتها در صف نفت می ایستاد و بعد پیتهای نفت را به کمک بچه های مسجد به درب خانه نیازمندان مخصوصا خانواده هایی که سرپرست سالخورده و از کارافتاده داشتند می بردند و تقدیم آنها می کردند . جنگ که شروع شد 16 ساله بود. از همان روزهای اول عزم رفتن داشت اما با مخالفت خانواده روبرو شد. وقتی خبردار شدیم که علیرضا در جبهه بود. او به گروه جنگهای نامنظم شهید چمران پیوسته و به خرمشهر رفته بود. بعد از مدتی در درگیری با متجاوزان بعثی از ناحیه پا، دست و شکم مجروح و مجبور به بازگشت شد اما دست از فعالیت برنداشت و مدتی در گروه حفاظت بانک مشغول کار شد. دیگر جبهه رفتنش عادی شده بود و هیچکس هم مانعش نمی شد. می گفت : اگر من نروم ، شما اینجا آسایش نخواهید داشت. می گفتم : بیشتر بمان. می گفت : بگذار آنها که زن و بچه دارند بمانند. این همه گرگ مملکتمان را محاصره کرده اگر ما نرویم مملکتمان را به نابودی می کشانند. در گروه حفاظت بانک که کار می کرد شرایط مطلوبی داشت اما این چیزها اصلا برای علیرضا مهم نبود. آخرین بار که می خواست برود مُجابم کرد و گفت: اگر نرویم، آن جنایتکاران از خدا بی خبر، زن و بچه هایمان را هم به اسارت می برند. دیگر جوابی نداشتم. خواست دلم را بدست بیاورد گفت: ناراحت نباش پیروز می شویم و برمی گردیم آنوقت شما هرچه بگویید همان کار را می کنم. همسر برادر نیز می گوید: وقتی برای آخرین بار می خواست برود، برای خداحافظی به خانه ما آمد. ساعتش را از مچش باز کرد و گفت: زن داداش! این ساعت را یادگاری نگه دار برای پسرت. یک دفعه دلم آشوب شد. با ناراحتی گفتم: یعنی چه ؟ مگر خدای نکرده قرار است برنگردی؟ آنقدر اصرار کرد که به اجبار قبول کردم اما تا وقتی خبر شهادتش نیامد آن ساعت روی طاقچه بود و دلم نمی آمد به آن دست بزنم. برادر دنباله حرف همسر را می گیرد و می گوید: نمی دانستم از همه خداحافظی کرده و حلالیت طلبیده. آخر کاملا از علاقه من به خودش آگاه بود و این کارها را دور از چشم من انجام داده بود. خودم او را به راه آهن رساندم. وقتی برگشتم و فهمیدم ساعتش را به پسرم داده قلبم لرزید و گفتم علیرضا دیگر برنمیگردد. آن ساعت خیلی برایش عزیز بود. آخر پدرم از مکه برایش آورده بود. وقتی دیدم آن یادگاری با ارزش را از خودش جدا کرد فهمیدم دلش آگاه شده دیگر برگشتی در کار نیست. یک روز در حال جمع آوری دارو برای جبهه بودم که یک دفعه قلبم تیر کشید. ناخودآگاه گفتم علیرضا رفت. من اولین کسی بودم که خبر شهادت علیرضا را شنیدم. علیرضا آرپی جی زن بود و همیشه رو به دشمن می ایستاد. اما وقتی فرمانده شان شهید شد، علیرضا که نمی خواست پیکر او به دست دشمن بیافتد او را بر روی دوش گرفت و با خود به سمت نیروهای خودی برد. در همان حال که پشت به دشمن بود با تیربار آنها هدف قرار گرفت و به شهادت رسید. علیرضا همیشه به مادرم می گفت: دعا کن اسیر نشوم و به دست صدامیان نیفتم و اگر شهید شوم هم پیکرم اسیر دست آنها نشود. دعای مادرم مستجاب شد.
گرامی باد یاد شهدا عملیات والفجر مقدماتی. این عملیات درتاریخ 61/11/17 در منطقه فکه با رمز یا الله یا الله یا الله توسط رزمندگان سپاه وارتش در کنار هم  آغاز نمودند. طرح اولیه عملیات در حال شور وبررسی اولیه بوداما بدلیل اجلاس قریب الوقوع کشورهای غیر متعهد در بغدادوجلوگیری از برگزاری ان ونبود زمان مورد نیاز جهت لحاظ کردن تاکتیک وشور مناسب عملیات اغاز شد اما پس از 4 روز تلاش در منطقه عمومی فکه بدون نتیجه پایان یافت . یکی از دلایل شکست در این عملیات لو دادن عملیات توسط منافقین بود" اسناد همکاری بنی صدر و مجاهدین خلق با رژیم صدام کشف شد...بر اساس اسناد به دست آمده از مرکز سری استخبارات رژیم صدام در مرکز آندلس بغداد، آخرین بخش از اطلاعات نظامی مهم ایران، پیش از آغاز عملیات بزرگ نیروهای ایرانی در منطقه مرزی فکه-العماره(نبرد والفجر مقدماتی) در زمستان 1361 توسط بنی صدر، با واسطه گری اعضای گروهک مجاهدین خلق، به منابع اطلاعاتی سفارت رژیم عراق در کشور بلغارستان تحویل داده شده است. اسناد مالی و رسیدهای بانکی موجود در مرکز آندلس استخبارات بغداد، نشان دهنده این موضوع است
حسن باقری از فرماندهان سپاه چند روز قبل از عملیات در این منطقه بشهادت رسیدند چند روز بعد از اتمام عملیات والفجر مقدماتی و شهادت اعضای گردان کمیل رژیم بعث عراق داخل کانال را پر می‌کند و شهدا در آن کانال مدفون می‌شوند. استخوان‌های پیدا شده از پیکرهای شهدا در جریان تفحص دارای آسیب دیدگی شدید بوده که نشان از شکستگی بر اثر تانک و لودر عراقی‌ها برای پر کردن کانال و عبور از روی پیکرها دارد. رژیم بعث عراق، حماسه بچه‌ها در این عملیات را با مدفون کردن شهدای کانال کمیل و حنظله، مخفی کرده بود. زمانی که شهید «محمودوند» تصمیم گرفت به همراه گروه تفحص، شهدا را بیرون بیاورد، یک ماه در آن هوای گرم، منطقه فکه را مثل دیوانه‌ها می‌گشتند ولی پیکر شهدا را پیدا نمی‌کردند که درنهایت اتفاقاتی افتاد و این شهدا پیدا شدند.
پاسدار شهید ولی الله طالبلو  تاریخ ومحل شهادت 61/11/17 فکه  عملیات والفجر مقدماتی ,رجعت پیکر شهید 78/11/17
مختصری از زندگینامه شهید ولی الله طالبلو: شهید از زبان مادر و برادر : درباره او چه بگویم؟ خداوند متعال خودش شهیدان را گلچین کرد. اخلاق و رفتار و کردارش قابل وصف نیست. خیلی دلسوز و غیرتمند بود و صداقت داشت. آنچه برای خودش نمی خواست واقعاً برای همسایه هم نمی خواست. برادر شهید در این باره می گوید: یکسال بی هیچ چشمداشتی مسئولیت رسیدگی به امور مردم در تعاونی مسجد محله را برعهده گرفت و در راه خدا به مردم محله خدمت کرد. خیلی مقید به رعایت عدالت و انصاف بود. یادم می آید از تعاونی محله یک کولر به اسم خانواده ما درآمده بود اما قبول نکرد. چند بار قرعه کشی کردند و باز هم اسم ما درآمد. به اعضای تعاونی گفته بود بشرطی می پذیرم که وقتی من در خانه نیستم کولر را به خانواده ام تحویل دهید و ساعت 12 شب به بعد باشد که هیچ کس نبیند تا این شائبه پیش نیاید که چون من مسئول تعاونی هستم از موقعیتم سوء استفاده کرده ام. مادر در ادامه کلام فرزندش می گوید: یک روز اعلام کردند تعاونی ارزاق توزیع می کند. با خودم گفتم پسرم آنجا مسئول است. می روم و راحت می گیرم. رفتم جلوی صف اما با لحنی خاص به من گفت: خانم! آخر صف آنجاست! رفتم ته صف. وقتی نوبتم رسید آرام در گوشم گفت: مادر! خواستی به واسطه من حق مردم را ضایع کنی؟ اینجا شما با مردم فرقی ندارید. در بازار خیاطی می کرد. یک روز در آن محدوده از جوانان برای جابجایی شهدایی که از منطقه آورده بودند کمک خواستند. دیدن پیکر شهدا خونش را به جوش آورده بود و همان موقع تصمیمش را برای رفتن به جبهه گرفت. 7 تیر و شهادت دکتر بهشتی نقطه عطف و آغاز حرکت انقلابی ولی بود. سال 61 وارد جبهه شد و گردان آنها بعنوان نیروهای پشتیبانی وارد عملیات آزادسازی خرمشهر شد. با فتح خرمشهر به فاصله چند ساعت وارد خرمشهر شد بدون اینکه من از حضور او در منطقه اطلاع داشته باشم. برادر شهید در ادامه سخنان مادر نقل می کند: اواخر خرداد ماه برادرم به لبنان رفت و تا پایان تابستان در این کشور بود. او به فرمان امام(ره) بعنوان بهیار مدت شش ماه به ماموریت اعزام شد و در جبهه های لبنان در شهر بعلبک علیه رژیم غاصب صهیونیستی مبارزه کرد و همرزم شهید متوسلیان بود. اوایل بهمن 61 که لشکر حضرت رسول(ص) برای عملیات والفجر مقدماتی آماده می شد، برای آخرین بار به جبهه رفت. 15 بهمن که عملیات شروع شد من آبادان بودم. به سمت محل استقرار نیروها در فکه حرکت کردم اما آنجا هرچه جستجو کردم نتوانستم از ولی خبری بگیرم. به طرف خط مقدم رفتم و گردانشان را پیدا کردم. برایم تعریف کردند عراقی ها در مسیر حرکت نیروها یک کانان بزرگ و عمیق پر از مین و سیم خاردار و موانع خورشیدی حفر کرده بودند. بچه های ما به سختی از آن کانال گذشتند اما متاسفانه آن طرف کانال گرفتار شدند. فرمانده دسته شان گفت: آخرین بار وقتی ولی را دیدیم پیشانی اش با... می گفتند پیشانی اش با اصابت ترکش مجروح شده و صورتش پر از خون بوده و در معرض موج انفجار هم قرار گرفته بود اما هنوز سرپا بوده. گفتند دیگر ولی را ندیده اند اما به صراحت هم نگفتند شهید شده. گفتند از گردان حتی یک نفر هم در منطقه نمانده. یک درصد احتمال دارد به تهران رفته باشد. به این امید به تهران برگشتم اما او در تهران هم نبود. دیگر مطمئن شدم برادرم مفقودالاثر شده. در تمام این سالها پدر امیدوار بود ولی زنده باشد. در آن سالها دائم برای گرفتن خبر به صلیب سرخ و معراج شهدا می رفتیم تا اینکه روز موعود فرا رسید. بعد از مبادله اسرا که عملیات تفحص شروع شد در سال 78اعلام کردند بقایای پیکر شهدای عملیات والفجر مقدماتی پیدا شده که بقایای پیکر برادرم ولی اله هم میان آنها بود و پس از سالها انتظار 78/11/17به آغوش میهن و خانواده بازگشت.
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 استقبال شیعیان پاکستان از حاج مهدی رسولی حاج مهدی رسولی که به مناسبت ایام ولادت امیرالمومنین (ع)، شهادت حضرت زینب(ع) و سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی به دعوت آیت الله سید جواد نقوی از علمای بزرگ پاکستان به این کشور دعوت شده بود، در میان استقبال پرشور شیعیان پاکستان وارد این کشور شد و درجمع آنها مداحی کرد. این مداح اهل بیت قرار است دوشنبه و سه شنبه در مراسم عزاداری حضرت زینب (س) در شهرهای اسلام آباد و کراچی به مداحی و روضه خوانی بپردازد ‌‌❥↬ @Estadedarghobar•❥