🖤🥀🖤🥀
🥀🖤🥀
🖤🥀
🥀
#هفت_شهر_عشق_قسمت_نوزدهم
ماجــرای قیام امام حسین ع💚
چه کسی بهتر از فیس اسدی! 👌🏻🥀🥀🥀
او بارها بين كوفه و مكّه رفت و آمد كرده و پيام هاى مردم كوفه را به امام رسانيده است.🥀🥀🥀
نگاه كن! قيس دو زانو خدمت امام نشسته است. 🥀🥀🥀امام قلم و كاغذى را مى طلبد و شروع به نوشتن مى كند: نامه مسلم به من رسيد و او به من گزارش داده است كه شما همراه و ياور من خواهيد بود. 🥀🥀🥀من روز سه شنبه گذشته از مكّه بيرون آمدم. اكنون فرستاده من، قيس، نزد شماست. 🥀🥀🥀خود را آماده كنيد كه به خواست خدا به زودى نزد شما خواهم آمد.🥀🥀🥀
امام نامه را مهر كرده و به قيس تحويل مى دهد تا آن را به كوفه ببرد و خبرى بياورد. 🥀🥀🥀قيس نامه را بر چشم مى نهد و آماده حركت مى شود. امام او را در آغوش مى گيرد و اشك در چشمانش حلقه مى زند.🥀🥀🥀 او سوار بر اسب پيش مى تازد و كم كم از ديده ها محو مى شود.
حسّ غريبى به من مى گويد كه ديگر قيس را نخواهيم ديد.🥺🥀
ببين چه جاى سرسبز و خرّمى!🥀🥀🥀
درختان فراوان، سايه هاى خنك و نهر آب. اين جا خيلى با صفاست. خوب است قدرى استراحت كنيم. همه كاروانيان به تجديد قوا نياز دارند.🥀🥀🥀
امام دستور توقّف مى دهد و كاروان به مدّت يك شبانه روز در اين جا منزل مى كند. نام اين مكان "خُزَيْميّه" است.🥀🥀🥀
ما ده روز است كه در راه هستيم وامشب شب هجدهم ذى الحجّه است، خداى من! داشتم فراموش مى كردم كه امشب، شب عيد غدير است! 🥀🥀🥀
همان طور كه مى دانى، رسم بر اين است كه همه مردم، روز عيد غدير به ديدن فرزندان حضرت زهرا(عليها السلام) بروند.🥀🥀🥀 ما فردا صبح بايد اوّلين كسانى باشيم كه به ديدن امام حسين(عليه السلام) مى رويم.🥀🥀🥀
هوا روشن شده است و امروز عيد است.
همسفر خوبم! برخيز! مگر قرار نبود اوّلين نفرى باشيم كه به خيمه امام مى رويم.
با خوشحالى به سوى خيمه امام حركت مى كنيم. روز عيد و روز شادى است.🥀🥀🥀
آيا مى شنوى؟ گويا صداى گريه مى آيد! كيست كه اين چنين اشك مى ريزد؟🥀🥀
او زينب(عليها السلام) است 🥺❤️ كه در حضور برادر نشسته است:🥀🥀
ــ خواهرم، چه شده، چرا اين چنين نگرانى؟🥀🥀🥀
ــ برادر، ديشب زير آسمان پر ستاره قدم مى زدم، كه ناگهان از ميان زمين و آسمان صدايى شنيدم كه مى گفت:علی ديده ها! بر اين كاروان كه به سوى مرگ مى رود گريه كنيد.🥀🥀🥀
#ادامه_دارد...
🥀
🖤🥀
🥀🖤🥀
🖤🥀🖤🥀